💢ما را مدافعان حجاب آفریدہ اند
من یڪ چادرے پوشم:
✅اهل مدم
↩اما بجا و بہ وقتش...
✅اهل آراستگیم
اما پیش محرمش...
✅اهل بگو و بخندم
اما با در نظر گرفتن محدودیتش...
♻افتخار میڪنم چادریم،
⬅این چادرمشڪے ضمانت امنیت من است.➡
🚺خواهرم
معنے آزادے رو درست متوجہ نشدے 🔰
♻آزادے یعنے مطمئن باشے
❌اسیر نگاہ ناپاڪان نیستی…
💢ما را مدافعان حجاب آفریدہ اند😍☝️
@bahejab_com 🌹
هوای حوا
🌺🌿 #تو_را_بهانه_میکنم 📚 #فصل_دوم 2⃣ #قسمت_سی_هشتم ♦️ @bahejab_com 🌹
🌺🌿🌺🌿🌺
#رمان 📚
#تو_را_بهانه_میکنم 2⃣
#قسمت_سی_هشتم ⭕️
با این که حدس زدنش حالا سخت نبود، اما باز هم از شنیدنش خوشحال شدم و گفتم:
_خداروشکر.
_شبیه به یه امتحان الهی بود. دوران سختی بود اما انگار توی بحران ها آدم به خدا نزدیک تره.
_بله درسته
_سرمه خانم، می دونم گلایه و شکایت بیشتر از حرف دارین برای زدن، اما اگر اجازه بدید الان برم سر اصل مطلب چون فرصت زیاده و حالا وقت تنگه. من می دونم دیر اومدم و شرمنده ام از روی شما. اما این بار اومدم که اگر خواست خدا بود و شما رضایت دادین ان شاالله موندگار بشم. اون روز که لب حوض بودم و شما ناغافل اومدین تو، تازه فهمیدم چقدر راه رو اشتباه رفتم. شاید به نظر شما کار چند سال قبل من خودخواهی بود ولی خدای بالای سر شاهده اون زمان هر چقدر حساب و کتاب کردم دیدم ظلمه که بخوام شما رو پابند خودم کنم. شاید باورتون نشه اما اون جدایی برای من سخت تر از شما بود! اگر می دونستم و مطمئن بودم این چندبار عمل کردن خوبم می کنه و می تونم رو پای خودم زندگی کنم اصلا اون خطا رو نمی کردم.
دوست نداشتم دوباره یاد گذشته بیفتم. برایم زجرآور بود. میان حرفش آمدم و گفتم:
_گذشته با تمام خوبی و بدی ها گذشته. شاید بهتر باشه حداقل الان ازش بگذریم.
_بله حق با شماست. من تا عمر دارم ممنون عزیز خانومم که اول با حاجی صحبت کردن و بعد با من. برام مادری کردن و واسطه ی این امر خیر شدن. اگر نه... من همون روز دست از پا درازتر باید برمی گشتم مشهد. خدا به میثم و حاج خانومش هم عزت بده که پذیرای ما بودن. خانواده ی خوب داشتن رحمته.
تازه فهمیدم که همه دست به دست هم داده بودند تا این خواستگاری سر بگیرد. پس خیلی هم بی خبر نبودند از راز دل هایمان. برای یک لحظه حواسم پرت شد و نمی دانم چه پرسید. خجالت زده گفتم:
_متوجه نشدم سوالتون چی بود؟
لبخند کمرنگی زد و با حوصله و شمرده گفت:
_گفتم من حالا از اون ضیاالدینی که شما قبلا می شناختین خیلی درب و داغون تر شدم. سوغاتی های جنگ و جبهه رو هنوز همراهم دارم. از چشمام که هنوز شبیه نور کم سوی چراغ لمپا می بینه گرفته تا دست و شونه و پایی که پر از ترکش و رد زخمه. از دار دنیا یه اتاق دارم توی خونه ی بیبی و یه پیکان مدل پنجاه و هفت که اونم با قسط خریدم. از سن و سالمم که با خبرین. اما شما الحمدالله الان شرایط خوبی دارین اینطور که شنیدم. بالاخره به آرزوتون رسیدین و خانم معلم موفقی شدین. با وجود تمام این نکته ها، شما... شما حاضرین با بنده ازدواج کنید؟
نفس عمیقی کشیدم و به محدثه نگاه کردم که از توی باغچه گل می چید. لبخند زدم. هنوز خیلی حرف ها توی دلم مانده بود که باید برایش می گفتم ولی آن روز فرصت خوبی نبود! شاید بهتر بود می گذاشتم برای بعد از محرم شدن. به قول خودش درست نبود طولانی صحبت کنیم. دیگر از خدا چه می خواستم؟ جز همین که به جای آقا سجاد، آقا سید خواستگارم باشد و بخواهد زنش بشوم؟
چشمانم را بستم و هزار بار خداراشکر کردم. چشم باز کردم و با لبخندی خجول و در حالیکه به گلبرگ های گلی که روی زمین و پیش پای محدثه پخش می شد نگاه می کردم گفتم "بله"
#ادامه_دارد...
#الهام_تیموری
#بدون_ذکر_منبع_کپی_نکنید ❌
@bahejab_com 🌹
🔴🌀🔴🌀🔴
#کلیک_کن❗️
#مقاله📚
🔴6 اتفاقی که فردای آزاد شدن حجاب باید منتظرش باشید
⭕️اگر به نیاز جنسی پاسخ صحیح و بهموقع در چهارچوب ازدواج داده نشود و همزمان محرکهای جنسی در جامعه افزایش پیدا کند به معنای شروع بحران است، بحرانی که در آن زنان بیش از همه متضرر خواهند شد!...👇
https://b2n.ir/64311
@bahejab_com 🌹