eitaa logo
هوای حوا
217 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
253 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هوای حوا
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 #رمان #تو_را_بهانه_میکنم #قسمت_سی_ششم...👇 @bahejab_com 🌹
📍📚📍📚📍📚📍 📚 📍 هنوز تا عید مانده بود اما عزیز می خواست خانه را صفایی بدهد! کمد دو لنگه ی چوبی که کنار اتاق پذیرایی قرار داشت را ریخته بود بیرون... تمام ظرف های چینی گل سرخی دسته دسته کنار و گوشه ی اتاق بودند. گلاب پاش هنوز هم عطر خوبی داشت... بشقاب های ملامین و دیس های گرد بزرگش را هم عزیز بیرون کشیده بود تا درست و حسابی بچیندشان! صدای زنگ در که آمد به اجبار بلند شدم و گره ی روسری ژورژتم را محکم کردم و گفتم: _باز این شریفه ست! وقت و بی وقت نداره این دختر... هر وقت چشم‌ وا کنه اینجاست _مادر مواظب باش پات به چینیا نگیره! برو درو باز کن یخ زد هرکی بود... غیبتم نکن _چشم ببخشید تا برسم توی حیاط دو سه باری صدای زنگ بلند شده بود. داد زدم: _اومدم دیگه شریفه! پر ندارم که پرواز کنم دختر... در را که باز کردم انگار کسی یک سطل آب یخ پاشید روی سرم. از چیزی که مقابلم می دیدم وا رفتم و نزدیک بود سکته کنم! احترام خانوم با یک سینی استیل پر از وسایل کادو پیچ شده ایستاده بود و کنارش زنی بود که چادرش را پرده کرده بود... نمی دانستم چه خبر شده و باید چه بکنم. خودش خندید و چون صدایم را شنیده بود گفت: _شریفه لابد این وقت روز خوابه! ولی من از شوق دیدن عروسم با اینکه پر نداشتم اما پرواز کردم... مگه نه آبجی؟ زن نا آشنا که حالا فهمیده بودم خواهرش است نگاهی به سر تا پایم کرد و بعد زیر لب چیزی مثل ماشاالله گفت و فوت کرد سمت من! بعد هم با اشتیاق دست انداخت دور گردنم و بوسیدم. حس خفگی داشتم! از آغوشش بیرون آمدم و روسری ام را که عقب رفته بود کشیدم جلو و با لکنت سلام کردم‌. _سلام به روی ماهت عروس خانوم _آبجی احترام میگم بیخود نبود آتیشت انقدر تند بود! هزار الله اکبر به جونش _بله! ماشالا سرمه جان خانومیه واسه خودش... از خجالت رو به مردن بودم! دامن بلند پشمی و لباس چهارخانه تنم بود... لباس هایم بد نبود اما استرس گرفته بودم. کاش مثل همیشه چادر رنگیم سرم بود! _عزیز جون تشریف دارن سرمه جان؟ _بله... هستن در را باز کردم و بفرما زدم... آن روز برعکس همیشه زندگی مثل بازار شام بود و آن ها با قدم های بلند دقیقا سمت پذیرایی می رفتند! دلم می خواست دو دستی بر فرق سرم بکوبم... این احترام خانوم آخر من را جوان مرگ می کرد! زیر سماور را تا ته پیچاندم و آبی به صورتم زدم تا بلکه گر گرفتی ام کمتر بشود! دندان هایم را از حرص روی هم فشار می دادم... این دیگر چه رسم و رسومی بود؟! من غلط کردم که خفه خون گرفتمُ به عزیز لام تا کام حرفی نزدم اصلا! شیطانه می گفت همین حالا بروم و آب پاکی را بریزم‌ روی دستشان... استغفرالهی گفتم و وقتی عزیز صدایم کرد به اجبار رفتم توی پذیرایی. _سرمه جان، قربون دستت این چندتا تیکه بشقاب و پیش دستی رو بکش اونورتر تا یکم جا وا بشه... _تو رو خدا عزیز راحت باشید؛ ما بد موقع و سرزده مزاحم شدیم. بیا بشین سرمه جان! اومدیم دو دقیقه خودتون رو ببینیم و رفع زحمت کنیم _اختیار داری... خیلی خوش تشریف آوردین! _والا دیروز با آبجی رفته بودیم زیارت امامزاده صالح _به به... زیارت قبول _ان شاالله قسمت شما بشه به زودی _ان شاالله بطلبه _عرض می کردم... چشمم افتاد به چندتا پارچه فروشی و دلم رفت و نتونستم از خیرشون بگذرم! این شد که یکی دوتا قواره پارچه مجلسی با اجازه شما بریدم و آوردم پیشکش واسه عروس تازه... این کله قندم بنا به رسم و رسومات گذاشتم و یه انگشتر طلا هم بازم با اجازه ی شما و حاج آقا آوردم که خیالم راحت باشه... گفت و سینی را کمی به سمت عزیز هل داد... به گل های سرخ گلاب پاش خیره شده بودم. نمی فهمیدم باید خوشحال باشم یا ناراحت! اما داشتم‌از درون می سوختم... انگار کیلو کیلو هیزم توی قلبم روشن کرده بودند. کاش راه فراری بود... عزیز از من هم بیشتر غافلگیر شده بود! بعد از چند دقیقه سکوتش را شکست و گفت: _دست شما درد نکنه... منت گذاشتید و بزرگی کردین اما احترام خانوم قرار ما این نبود! بود؟! ... @bahejab_com 🌹
🍉🍎🍉🍊🍉🍏🍉 یک قدم مانده به یلدا به شبی خاطره انگیز و بلند، به سفیدی زمستان و اناری که دلش قصه ی یکرنگی است...🍉 @bahejab_com 🌹
💌 #مادرانه برای #یلدا، وقتی دور هم جمع می‌شیم 💫 وقتی انـار قرمـز، دونه می‌کنیم، وقتی برای هم، فال حافظ 📖 می‌گیریم و با شادی، رسیدن یه فصل جدید رو تبریک میگیم، 💚💜 یاد مادری هم باشیم که دیروز بعد از ماه‌ها #چشم‌انتظاری ⛅ روی تابوت فرزند شهیدش نوشت: «تو همانی که دلم لک زده لبخندش را...» 🍎 الهی همیشه عالی باشه، فال و حال مادرای شهید . . .🌸🍃 #عصر_جمعه #شهیدان #یلدا #شهید_سراجی دخترونه حرم رضوی @bahejab_com 🌹
💕❣💟 امام رضا علیه السلام فرمود: هنگامی که مردی از شما خواستگاری کرد که از دین و اخلاق او راضی بودید به ازدواج با او رضایت دهید؛ و مبادا فقر او تو را از این رضایت باز دارد و... . (میزان الحکمة، ج. ۴، ص. ۲۸۰) @bahejab_com 🌹
🍉🍎🍏🍇🍌 دو قدم مانده که پاییز به یغما برود... #یلداتون_مبارک @bahejab_com 🌹
🌹☘🌹☘🌹 فصل نو مبارک ❄️❄️❄️❄️❄️ روزی که خورشید دوباره بعد از بلندترین شب سال طلوع می‌کند و باز به دنیا زندگی می‌بخشد... @bahejab_com 🌹
🌀⭕️🌀⭕️🌀⭕️🌀 #کلیک_کن❗️ #مقاله ⚜ 🔴مردان غربی چشم چران نیستند!!! ⭕️بعد از کشف حجاب، وضعیت جامعه طوری شد که مردها روزی چندین نوع زن می‌دیدند و با همسر خودشان مقایسه می‌کردند؛ در نتیجه مطالبه‌شان افزایش پیدا کرد، ولی همسرشان همان همسر دیروزی و امکاناتشان همان امکانات سابق بود لذا... 👇 https://b2n.ir/79537 @bahejab_com 🌹
🌿🌷🌿🌷🌿 🌷 📜حکم انفصال حکم انفصال از خدمت را که دستم دید پرسید: «جریان چیه؟» گفتم: «از نیروهای تربیت بدنی گزارش رسیده که رییس یکی از فدراسیون‌ها با قیافه‌ی زننده سرِ کار میاد؛ با کارمندهای خانم برخوردهای نامناسبی داره، مواضعش مخالف انقلابه و خانمش بی‌حجابه! الان هم دارم حکم انفصال از خدمتش رو رد می‌کنم شورای انقلاب». با اصرارِ ابراهیم رفتیم برای تحقیق. همه چیز طبق گزارش‌ها بود، ولی ابراهیم نظر دیگری داشت؛ گفت: «باید باهاش حرف بزنیم». رفتیم درِ خانه‌اش و ابراهیم شروع به صحبت کرد. از برخوردهای نامناسب با خانم‌ها گفت و از حجاب همسرش، از خونِ شهدا گفت و از اهداف انقلاب. آن‌قدر زیبا حرف می‌زد که من هم متأثر شدم. ابراهیم همان‌جا حکم انفصال از خدمت را پاره کرد تا مطمئن شوم با امر به معروف و نهی از منکر، می‌شه افراد رو اصلاح کرد. یکی دو ماه نگذشته بود که از فدراسیون خبر رسید: «جناب رییس بسیار تغییر کرده. اخلاق و رفتارش در اداره خیلی عوض شده، حتی خانمش با حجاب به محل کار مراجعه می‌کنه». 🌹شهید ابراهیم هادی🌹 📘سلام بر ابراهیم۱، ص۶۰-۶۳ @bahejab_com 🌹
💟❣💟❣💟 #حجاب_کودکانه🌺 📍آموزش حجاب به کودک ⭕️استفاده از زبان داستان @bahejab_com 🌹
بزرگترین حق‌کشی! 🔹رهبر انقلاب: در فرهنگ غربی اگر زن بخواهد در جامعه شخصیت پیدا کند، حتماً باید جذابیتهای جنسىِ خودش را ارائه بدهد. ❌حتی در مجالس رسمی، نوع پوشش زن باید جوری باشد که برای مرد، چشم‌نواز باشد. ⚠️به نظر من بزرگترین ضربه، بزرگترین اهانت و بزرگترین حق‌کشی در مسئله‌ی زن، همین است. ۹۰/۰۳/۰۱ #مرد_سالاری_غربی #به_ابتذال_کشیده_شدن_زن_در_غرب @bahejab_com 🌹
#ساعت_هشت_عاشقی 🌷✨ هی گره، باز گره، باز گره، روی گره روی این پنجره یک فرش دعا بافته‌اند... #ایها_الرئوف @bahejab_com 🌹
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 #رمان #تو_را_بهانه_میکنم #قسمت_سی_هفتم...👇 @bahejab_com 🌹