[ #خـــداےخوبــــم🦋]
[ هـُوَالَّذےاَنزَلَالسـَّڪینَةَفےقلـوبِالمُومِنیـن.! ]
👌🏽او کسی اسـتـ کهنازل می کند #آرامـشــ را؛
در #دلـهاے مومنــان...!
✨🌸✨🌸✨🌸✨
🌸✨🌸✨🌸✨
✨🌸✨🌸✨
🌸✨🌸✨
✨🌸✨
#رمان_مدافع_عشق❤️
#پارت_پنجاه_و_هشتم🌱
یک کان تست برمیدارم،تند تند رویش خامه میریزم و بعد مربای آلبالو را به آن اضافه میکنم. از آشپزخانه بیرون می آیم و با قدم های
بلند سمت اتاق خواب میدوم. رو به روی آینه ی دراور ایستاده ای ودکمه های پیراهن سفید رنگت را میبندی. عصایت زیر بغلت چفت شده تا بتوانی صاف بایستی. پشت سرم محمدرضا چهار دست و پا وارد اتاق میشود. کنارت می ایستم و نان را سمت دهانت می آورم
_بخور بخور!
لبخندمیزنی و یک گاز بزرگ از صبحانه ی سرسری ات میزنی.
_هووووم! مربا!!
محمدرضا خودش را به پایت میرساند و به شلوارت چنگ میزند. تلاش میکند تا بایستد. زور میزند و این باعث قرمز شدن پوست سفید
و لطیفش میشود. کمی بلند میشود و چند ثانیه نگذشته با پشت روی زمین می افتد!هردو میخندیم! حرصش میگیرد،جیغ میکشد و
یک دفعه میزند زیر گریه. بستن دکمه ها را رها میکنی، خم میشوی و او را از روی زمین برمیداری. نگاهتان درهم گره میخورد.
چشم های پسرمان با تو مو نمیزند... محمدرضا هدیه همان رفیقی است که رو به روی پنجره ی فولادش شفای بیماری ات را تقدیم زندگی
مان کرد... لبخند میزنم و نان تست را دوباره سمت دهانت میگیرم. صورتت را سمتم برمیگردانی تا باقیمانده صبحانه ات را بخوری
که کوچولوی حسودمان ریشت را چنگ میزند و صورتت را سمت خودش برمیگرداند. اخم غلیظ و با نمکی میکند و دهانش را باز میکند تا گازت بگیرد.
میخندی و عقب نگهش میداری
_موش شدیا.. !!
با پشت دست لپ های آویزون و نرممحمدرضا را لمس میکنم
_خب بچه ذوق زده شده داره دندوناش در میاد
_نخیر موش شده!!
سرت را پایین می آوری،دهانت را روی شکم پسرمان میگذاری و قلقلکش میدهی
_هام هام هام هااااام.... بخورم تورو!
محمدرضا ریسه میرود و در آغوشت دست و پا میزند.
لثه های صورتی رنگش شکاف خورده و سردو تا دندان ریزو تیز از لثه های فک پایینش بیرون زده. انقدر شیرین و خواستنی است که گاهی میترسم نکند او را بیشتر از من دوست داشته باشی. روی دو دستت او را بالا میبری و میچرخی. اما نه خیلی تند!
در هر دور لنگ میزنی. جیغ میزند و قهقه هایش دلم را اب میکند. حس میکنم حواست به زمان نیست، صدایت میزنم!
_علی!دیرت نشه!؟
رو به رویم می ایستی و محمدرضا را روی شانه ات میگذاری. اوهم موهایت را از خدا خواسته میگیرد و باهیجان خودش را بالا و پایین
میکند.
لقمه ات را در دهانت میگذارم و بقیه دکمه های پیرهنت را میبندم. یقه ات را صاف میکنم و دستی به ریشت میکشم.
تمام حرکاتم را زیر نظر داری. و من چقدر لذت میبرم که حتی شمارش نفس هایم بازرسی میشود در چشم هایت! تمام که میشود قبایت را
از روی رخت اویز برمیدارم و پشتت می ایستم. محمدرضا را روی تختمان میگذاری و اوهم طبق معمول غرغر میکند. صدای کودکانه
اش را دوست دارم زمانی که با حروف نامفهوم و واج های کشیده سعی میکند تمام احساس نارضایتی اش را به ما منتقل کند
قبا را تنت میکنم و از پشت سرم را روی شانه ات میگذارم...
#آرامش!
شانه هایت میلرزد! میفهمم که داری میخندی.همانطور که عبایت را روی شانه ات میندازم میپرسم
_چرا میخندی؟؟
_چون تواین تنگی وقت که دیرم شده، شما از پشت میچسبی! بچتم از جلو با اخم بغل میخواد
روی پیشانی میزنم
#اخ_وقت!
سریع عبا را مرتب میکنم. عمامه ی مشکی رنگت را برمیدارم و مقابلت می ایم. لب به دندان میگیرم و زیر چشمی نگاهت میکنم
_خب اینقد#سیدما خوبه..
همه دلشون تند تند#عشق_بازی میخواد
سرت را کمی خم میکنی تا راحت عمامه را روی سرت بگذارم...
چقدر بهت میاد!
ذوق میکنم و دورت میچرخم... سرتا پایت را برانداز میکنم... توهم عصا به دست سعی میکنی بچرخی!
دستهایم را بهم میزنم
_وای سیدجان عالی شدی!!!
لبخند دلنشینی میزنی و رو به محمدرضا میپرسی
_تو چی میگی بابا؟بهم میاد یا نه؟
خوشگله؟....
اوهم باچشم های گرد و مژه های بلندش خیره خیره نگاهت میکند
طفلکی فسقلی مان اصلا متوجه سوالت نیست!
کیفت را دستت میدهم و محمدرضا را در
اغوش میگیرم.همانطور که از اتاق بیرون میروی نگاهت به کمد لباسمان می افتد... غم به
نگاهت میدود!دیگر چرا؟...
چیزی نمیپرسم و پشت سرت خیره به پای چپت که نمیتوانی کامل روی زمین بگذاری حرکت میکنم
سه سال پیش پای اسیب دیده ات را شکافتند و آتل بستند!
میله ی اهنی بزرگی که به برکت وجودش نمیتوانی درست راه بروی! سه سال عصای بلندی رفیق شبانه روزی ات شده!
دیگرنتوانستی بروی #دفاع_از_حرم...
زیاد نذر کردی... نذر کرده بودی که بتوانی مدافع بشوی!... امام رئوف هم طور دیگر جواب نذرت را داد! مشغول حوزه شدی و بالاخره لباس استادی تنت کردند! سرنوشتت را خدا از اول جور دیگر نوشته بود. جلوی در ورودی که
میرسی #لاحول_ولاقوه_الاباالله میخوانم و ارام سمتت فوت میکنم.
_میترسم چشم بخوری بخدا! چقد بهت استادی میاد!
_اره! استاد با عصاش!!
میخندم
🍂🌹🍂🌹🍂🌹🍂
🌹🍂🌹🍂🌹🍂
🍂🌹🍂🌹🍂
🌹🍂🌹🍂
🍂🌹🍂
#رمان_هرچے_تو_بخواے❣
#پارت_چهاردهم🍃
اما خبری از سهیل نبود..داشت دیر میشد و باید کم کم برمیگشتیم خونه.
برگشتم ببینم چکار میکنه؛هنوز روی همون نیمکت نشسته بود و نگاهش به بچه ها بود و فکرمیکرد.
محمد اومد سمت ما و گفت:
_بیاید چایی ای،میوه ای،چیزی بفرمایید.کم کم دیگه باید بریم.
سهیل بلند شد و رفت پیش محمد.
ضحی هم از بازی خسته شده بود و بدو رفت پیش باباش.منم دنبالشون رفتم.
محمد و مریم و ضحی یه طرف نشستن و باهم مشغول صحبت شدن.انگار که اصلا من و سهیل نبودیم.سهیل هم یه طرف نشسته بود.من موندم چکار کنم.
اینجوری که اینا نشستن من مجبور بودم نزدیکتر به سهیل بشینم.
داشتم فکر میکردم که محمد جوری که سهیل نفهمه با اشاره ابرو گفت اونجا بشین.با نگاه بهش گفتم
_نفهمیدم،یعنی نزدیک سهیل بشینم؟؟!!!
نگاهی به سهیل انداخت و با اشاره گفت:_آره.
به سهیل نگاه کردم،سرش پایین بود و با میوه ش بازی میکرد.با بیشتر ازیک متر #فاصله از سهیل نشستم.
وقتی متوجه نشستن من شد خودشو جمع کرد.
تعجب کردم.آخه شب خاستگاری همه ش سعی میکرد نزدیک من بشینه.خودشم از حرکتش تعجب کرده بود،آخه به تته پته افتاده بود.
محمد یه بشقاب میوه داد دستم و دوباره مشغول صحبت با مریم شد.
سهیل همونجوری که سرش پایین بود آروم گفت:
_شما این آرامش رو چطوری به دست آوردین؟
-این آرامش رو #خدا به من هدیه داده.خدا برای هرکاری که آدم بخواد انجام بده #روش_هایی گفته که اگه اونا رو انجام بدیم تأثیر زیادی توی زندگیمون داره،هم تو این دنیا تأثیر داره،هم اگه به #نیت اینکه چون خدا گفته انجام بدیم توی اون دنیا اثر داره.یکی از آثارش داشتن #آرامش توی زندگیه.وقتی توی زندگیت #هرکاری خدا بگه انجام میدی یعنی برات مهمه که خدا ویژه نگاهت کنه.وقتی خدا ویژه نگاهت میکنه دلت آروم میشه.
-آرامشی که با کوچکترین موجی ازبین میره؟
-آرامشی که با بزرگترین تلخی ها و سختی ها ازبین نمیره.
-یعنی سنگدل شدن؟
-نه.اصلا.اتفاقا همچین آدم هایی خیلی #مهربون هستن،اونقدر که حتی راضی نمیشن دانه ای از مورچه ای بگیرن یا خار تو دست کسی بره.
-متوجه نمیشم.
-مثلا امام حسین(ع)خیلی مهربونن. میدونید که با #دخترکوچولوش چطور رفتار میکرد،تحمل گریه های علی اصغرش سخت بود براش.شب عاشورا بوته های خارو از اطراف خیمه ها جمع میکرد که فرداش #خار تو پای بچه ها نره.اما همین امام حسین(ع) #بادشمن سرسختانه میجنگه.همین امام حسین(ع)هرچی به شهادت نزدیکتر میشه #آرامتر ونجواهاش #عاشقانه_تر میشه.چون خدا داره میبینه.آدم وقتی باور داره خدا نگاهش میکنه میگه خدایا هرچی توبگی،هرچی تو بخوای،من و هرچی که دارم فدای یه نگاه تو.نوکرتم که یه نگاه به من میکنی،منت سرمن میذاری به من نگاه میکنی،چه برسه به نعمت هایی که به من میدی.
باتمام وجودم و با تمام عشقم به خدا این حرفها رو به سهیل میگفتم؛
مثل امروز تو دانشگاه.اگه یه کم دیگه از عشق به خدا میگفتم از خوشحالی گریه م میگرفت.دیگه ادامه ندادم.
سهیل گفت:
_از کجا میدونید خدا الان،تو این لحظه، برای حالی که توش هستید چی گفته؟مثلا الان شما برای نشستن مشکل داشتید.ازکجا فهمیدید خدا برای این زاویه نشستن شما چی گفته؟
بهش گفتم:
_اولش باید #مطالعه کنید.ببینید خدا برای کارهای مختلف چی گفته.قبلا گفتم،مثلا برای غذاخوردن،خوابیدن و چیزهای دیگه.بعد که خوب مطالعه کنید #اخلاق_خدا میاد دستتون.هرجا توی موقعیتی قرار گرفتید که درموردش مطالعه نکرده بودید،به #قلبتون توجه کنید،ببینید دلتون چی میگه.
-مثلا من دلم میگه به ازدواج با شما اصرار کنم.به حرف دلم گوش بدم؟
خواندن هر پارت با ذکر صلوات مجاز میباشد
﴿اللهم صلے علے محمد و آل محمد و عجل فرجهم﴾
به قلم🖌
بانو مهدی یار منتظر قائم
#ادامه_دارد...
°°••🍹🎀📚••°°
#آرامش
#موفقیتتضمینی
اَزاینروتین،هاۍدُخترونهانگیزشی
میخواۍ ؟^^✊🏼🔖 ؛
منبعشروپیداکردم😍👆!'
«رفیق!
اگربخوایموفقیتتاینجاتضمینہ☺️🤞»
_ انواعروتینهاۍدرسۍوغیردرسۍ _
اینجابهزندگیتنَظمروهدیهبِده🧺♨️..
.
🪐•https://eitaa.com/joinchat/4019716224Caa47f71515 •🪐
تبدیلشوبهاونیکهتوۍرویاهاتِ😚👌🏻 . .
#بهزندگیتآرامشبده🧘🏼♀🌱^^
#کَمیازاحوالاتموفقیت🔬🧡•.•
#اذڪار_شگفت_انگیز
🌺🍃دعا و ذڪر برای #آرامش اعصاب و ڪاهش اضطراب
🌺🍃 به طور ڪلے یاد خداوند به هر شڪل و صورتے موجب آرامش قلب است .
گفتن ذڪر:
💗🍃ما شاءَ الله لا حَولَ وَ لا قوَّةَ إلّا باللهِ العَلِیِّ العَظیم💗🍃
👈🏼در ایجاد ارامش نقش موثرے دارد .
🌺🍃البته خواندن سوره ۍ احقاف هر #جمعه
🌺🍃و مداومت بر سوره هاے قدر و عصر و همچنین آیه الڪرسی در رفع پریشانے و اضطراب وارد شده است .
🌺🍃همچنین بسیار استغفار ڪردن
(گفتن ذڪر استغفر الله ربے و اتوب الیه)
ومداومت بر ذڪر " لا حول ولا قوة الا با الله العلے العظیم " در رفع پریشانے مؤثر است .
♡﴾ @havaye_hossein ﴿♡
┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آرامـش...!:)
♡﴾ @havaye_hossein ﴿♡
┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈