eitaa logo
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
2.5هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
2.1هزار ویدیو
58 فایل
اُدع إلى سبیلِ ربکَ بالحکمةِ والمَوعظةِ الحسنه(نحل.125) ❤️شعار ما: خانواده امن و آرام. مهارت همسرداری تحت اشراف مشاور ازدواج و خانواده: #مهدی_مهدوی نوبت‎دهی مشاوره: (صبورباشید) @Admin_hava گروه تبلیغ: https://eitaa.com/joinchat/2501836925C9798fab0cf
مشاهده در ایتا
دانلود
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
📌 سفره دل و رازها و شک‌هایتان را پیش دیگران باز نکنید! مادر همسر، خواهر همسر، دوست و همسایه قطعا نمی‌توانند در این زمینه بیشتر از خودتان به شما کمک کنند. مشکلات زناشویی باید بین خودتان باقی بماند و اگر نیاز به مشورت و کمک فکری و روحی دارید، بهترین گزینه یک مشاور و متخصص است نه دوست و فامیل. 👈 اگر از یک خانواده کمک گرفتید و او در رفتار همسرتان هیچ نوع نشانه‌ای از پیدا نکرد، باید مساله را به عنوان یک مشکل ذهنی در خودتان بپذیرید و برای درمان از روان‌شناس کمک بگیرید؛ شکاک بودن از عوامل ویرانگر رابطه زناشویی است. 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
👌 🏴سردار دیگری رفت... 🍃در جمعه ای دوباره خورشید انوری رفت یک یار مهربان و دلسوز رهبری رفت 🍃شد سالگرد سردار، داغی دوباره دیدیم در عرصه ی بصیرت سردار دیگری رفت🍃 👌 🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴 🖤 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ 🖤 @havayeadam 🖤
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
🌸 #رمان_دختران_آفتاب #فصل_سوم #پارت_سیزدهم - براي اینکه خوشم نمی آد به جنس زن ترحم کنم. من می گم
🌸 عاطفه دستش را به این طرف وآن طرف تکان داد. - پس به هر جا که روي،آسمون همین رنگه. این یک جمله را با حالتی شاعرانه گفت. فهیمه هم دلش نیامد اوراازحس در بیاورد.پس بازهم گفت تا عاطفه بیشتر توي حس برود. - توي آفریقا وقتی مرد می خواست سوار اسب بشه،زن موظف بود برایش رکاب بگیره.توي چین رسم بود که مرد مقروض،به جاي طلبش،زن و دخترش روبه طلبکار بده.یا مثلًا گوشت خوك ومرغ مخصوص مردها و خدایان بود،حتی عده اي می گن که عامل گرایش به مسیح در زنان "پولینزي "این بود که در مذهب مسیح به زن ها اجازه خوردن گوشت خوك داده می شد. عاطفه صورتش را در هم کشید: -حالا گوشت قحطی بود؟ آخه گوشت خوك هم تحفه اس. راحله بالاخره سرش را از روي مجله بلند کرد: - نخیر اصلًا بحث خوبی یا بدي گوشت خوك نیست.بحث سر تبعیضی یه که همیشه و همه جا بین مردوزن قایل می شدن. سمیه دوباره وارد بحث شد: - گیرم که همچین چیزهایی هم بود؟ چه ربطی به الان ما داره؟ هر چی بود خدا رو شکر که تموم شده. راحله دوباره رفت سراغ مجله اش. - اختیار دارین ما فکر می کنیم که تموم شده، وگرنه چیزي تموم نشده ;ممکنه کمی شکلش عوض شده باشه. می دونین که همین امروز هم مسائلی توي همین جامعه و خانواده هاي ما رخ می ده که صد پله از این کارها بدتره. - منظورت چیه؟ یعنی تو می خواي بگی که امروز هم مردها،زن ها رودربندکردن؟ - ممکنه در ظاهر این طور نباشه،ولی این دلیل تموم شدن قصه مظلومیت زن نیست. مجله اش را بست وصدایش را بلند تر کرد: - اگه تا دیروز این جسم زن ها بود که در اسارت مردها به سر می برد،امروز این روح و روان دخترها و زن ها ست که در اسارت و زورگویی و خود خواهی هاي مردهاست. سمیه خندید: - شعار می دي؟ راحله حسابی جوش آورد: - شما یا خود تو به اون راه می زنی،یا اینکه واقعاً چشمهاتو به روي واقعیت بستی واین مسائلی رو که هر روز توي جامعه و دوروبر ما رخ می ده،نمی بینی؟ همین حالا به هر کدوم از این بچه ها که بگم، می تونه صدتا، هزارتا مورد از این زورگویی و فشارهایی رو که مردها وخانواده ها بر زنها ودخترها می آرن ،بگه!مگه نه بچه ها؟ بچه هاي دوروبر فقط سرشان را تکان دادند. معلوم نشد تایید بود یا انکار، سمیه پوزخندي زد: -گفتم که حرفهاي شما همه اش شعار وادعاست راحله خانم!هیچ کس حرف رو تا یید نکرد. راحله چند لحظه مکث کرد.انگار می خواست کمی خودش را کنترل کند. - کدومتون می تونین همین الان، یه مورد از مسائلی رو که به سر خودتون اومده یا با چشمهاي خودتون دیدین،براي سمیه خانم تعریف کنین تا باورش بشه. بازهم سکوت. همه سرهایشان را پایین انداختند.فکر می کنم فهیمه بود که چیزي را هم زیر لب زمزمه کرد،عاطفه خواست حرفی زده باشد: - بله!این همه دانشجوي دخترنابغه ودانشمند وتیزهوش رو عوض هواپیما،دارن با اتوبوس می برن مشهد! راحله نگاه تندي به عاطفه کرد. عاطفه فوراً حرفش را خورد.شاید همین جمله تمسخرآمیز عاطفه بود که باعث شد راحله آن قصه را تعریف کند. - خیلی خب! مثل اینکه هیچ کدومتون جرات حرف زدن ندارین.باشه!مهم نیست. من خودم اینقدر حرف براي گفتن دارم که می تونم تا آخر اردو براتون از این قصه ها بگم وتموم نشه.ولی حالا فقط به یکیش گوش کنین: ... 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
💌عکس نوشته های داستانی سردار دلها 🇮🇷سردار حاج قاسم سلیمانی🇮🇷 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
💌عکس نوشته های داستانی سردار دلها شهید سپبهد حاج قاسم سلیمانی🇮🇷 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
📚 چگونه امتحان را قورت بدهیم؟ مناسب ایام امتحانات برای فرزندان شما🌸 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
🌸 #رمان_دختران_آفتاب #فصل_سوم #پارت_چهاردهم عاطفه دستش را به این طرف وآن طرف تکان داد. - پس به هر
🌸 راحله: ": یکی بود، یکی نبود، روزي روزگاري توي همین شهر تهرون، دختري زندگی می کرد مثل بقیه دخترها که اسمش ناهید بود. این دختر برعکس بقیه دوستهایش که همه شون سرشون به بازي وشیطنت گرم بود،علاقه زیادي به مطالعه داشت. براي همین درسش خیلی خوب بود. گذشت و گذشت تااین دختر به سال آخر دبیرستان رسید. ناهید که دیگه حالا دختر خوب و قشنگی شده بود،هنوز هم مرتب وشبانه روز سرش توي کتاب ودرسش بودوقصد داشت بره دانشگاه. تمام دبیرهاش به آینده اون امیدوار بودن. اما یه روز سرد زمستونی ،زنگ خونه اونا به صدا دراومد و یه مرد وچند تا زن به خواستگاري ناهید اومدن. دختر، اولش یکدندگی می کردکه می خواد درس بخونه. البته از اون جوون بدش نمی اومد. به نظر ،جوون مودب وسربه راهی بود. ولی دختر هم می خواست بره دانشگاه. اما بشنوین از اون جوون که سفت وسخت عاشق این دختر شده بود.براي همین هم ول کن قضیه نبود " صداي پایی حواسم را پرت کرد. از پشت سرم بود،از جلوي اتوبوس. کمی به عقب برگشتم.فاطمه بود که به سمت ما می آمد.کمی خودم را جمع کردم.عاطفه راهم کشیدم طرف خودم. کمی جا بازشد وفاطمه کنار مانشست ". خلاصه این که جوون یه روز اومد خونه ناهید وبهش قول داد که بعداز ازدواج هم بتونه به درسش ادامه بده. دختر هم قبول کرد وعروسی سرگرفت. چند ماهی تا کنکور وقت بود. هروقت که دختر درس می خوند، شوهرش سعی داشت به او ثابت کنه که این کارها بی فایده است وبالاخره روز کنکور فرا رسید. ولی، مرد از صبح در خونه رو قفل کرد و نگذاشت که دختر به جلسه کنکور بره. دختر هر کاري کرد،مرد راضی نشد.مرد دوپایش را توي یه کفش کرده بود که نمی خوام دانشگاه بري. ازدختر التماس واصرار،از مرد هم انکار که راضی نیستم بري دانشگاه. ناهید گفت که قول قبل از ازدواج یادت رفته؟ ولی مرد قبول نکرد. گفت که حالا نظرم فرق کرده. دختر گفت که تو حق چنین کاري رو نداري. ولی مرد می گفت که حق دارم ;چون شوهرتم وتو باید به فرمان من باشی. من هم راضی نیستم که دانشگاه بري. بله! واین طوري شد که شاگرد اول دبیرستان دخترانه که امید تمام مسئولان مدرسه اش وفامیلش محسوب می شد، به خاطر نظر شوهرش از تحصیل و پیشرفت بازماند و مرد نه تنها نگذاشت که اون دختربه تحصیلاتش ادامه بده،بلکه براي این که فکر تحصیل رو از سرش بیرون کنه ،کتاب خوندن رو هم براي اون زن ممنوع کرد ". دفعه قبلی که برگشته بودم فاطمه را ببینم، یک لحظه هم چشمم به عاطفه افتاد. حرفی نمی زد وبه دقت گوش می داد. ... 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
💌عکس نوشته های داستانی سردار دلها شهید سپبهد حاج قاسم سلیمانی🇮🇷 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
💌عکس نوشته های داستانی سردار دلها شهید سپبهد حاج قاسم سلیمانی🇮🇷 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
به علیها سلام 💠برای رفع گرفتاری‌ها به زیارت حضرت زهرا علیهاالسلام ملتزم شوید! شخصی می‌گفت در خواب به من گفتند به مردم بگو: برای رفع گرفتاری‌ها و نگرانی‌ها به زیارت حضرت زهرا علیهاالسلام ملتزم شوند. بنده تعبیر این خواب را نفهمیدم، مگر اینکه گفته شود: حضرت زهرا علیهاالسلام برای مردمِ همین امروز کشته شده است. بنابراین، از کسی که آن روز، [روزی که بر حضرت زهرا علیهاالسلام ظلم و ستم روا داشتند.] را نمی‌خواست و بدان راضی نبود، رفع بلا می‌شود. زیرا زیارت آن حضرت کاشف است از تولی و اینکه در آن روز نبوده است تا تولای خودش را اظهار کند، [لذا] امروز به همان اعتقاد به توسل و دعا و زیارت مشغول است؛ لذا از مشمولیت بلا خارج خواهد شد. در محضر بهجت ، ج٢، ص٢٢٩ 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
🌸 #رمان_دختران_آفتاب #فصل_سوم #پارت_پانزدهم راحله: ": یکی بود، یکی نبود، روزي روزگاري توي همین شه
🌸 دوباره برگشتم طرفش که ببینم حالا در چه وضعی است،دیدم خیلی جدي و دقیق گوش می کند. مثل اینکه متوجه نگاه من شد. چون سرش را آورد جلوتر ودر گوشم گفت: - می گم ولی فیلمش قشنگه،نه؟هندیه؟! هیچ وقت نمی شد فهمیدکه در چه حالتی ست!جدي یا شوخی "مدتی بعد ناهید بچه دار شد.بچه اش یه دختر بود. ولی زن راضی نبود،دلش نمی اومد یه بچه معصوم وبی گناه رو فداي خودخواهی ها وافکار شوهرش بکنه. براي همین هم دیگه بچه دار نشد. او از شوهرش قول گرفت که ترتیب بچه فقط زیر نظر او باشه و مرد چون می خواست به هر وسیله اي شده ناهید خونه نشین بشه قبول کرد. ناهید احساس می کرد براي درست تربیت کردن بچه اش به تجربیات دیگه اي احتیاج داره؛ ولی شوهرش فقط اجازه رفت و آمد با مادر و خواهرشوهرش، و گاهی هم مادر خودش رو می داد. ناهید به تجربیات اون ها احتیاج نداشت، چون شوهرش نتیجه چنین تربیتی بود که او اصلًا خوشش نمی اومد. پس دور از چشمان مرد، شروع کرد به کتاب خوندن. همین وصال دوباره ناهید و کتاب هم بود که عشق و اشتیاق قدیمی به تحصیل و مطالعه رو در اون شعله ور کرد. ولی او که حالا خودش موقعیت استفاده از چنین موهبتی رو نداشت، سعی کرد تا تمام شور و اشتیاق به کتاب و مطالعه رو در وجود دخترش بدمد. بله! بالاخره اون بچه روز به روز بزرگ تر شد و پدرش پیرتر. اون بچه در اثر نوع تربیت مادرش و کتاب هایی که در اختیارش قرار می گرفت، عاشق کتاب و مطالعه شد. زمانه هم عوض شده بود و پیرمرد دیگر مانعی سر راه دخترش ایجاد نکرد. دختر توي دانشگاه قبول شد و از همان روزها تصمیم گرفت که هر چه در توان داره، علیه این ظلم و ستمی که به زن ها می شه مبارزه کنه» راحله نفس عمیقی کشید. چند لحظه مکث کرد و بعد با وجود بغضی که صدایش را گرفته بود ادامه داد: - خب بچه ها! اون دختر منم و اون زن شکست خورده یا ناهید، مادرمه! فکر می کنم حالا منظورم رو از ظلم به زن ها و دخترها، حتی در اوضاع امروز، فهمیده باشین. سکوت عمیقی فضاي بین بچه ها را پر کرده بود بود. همه بچه ها سرشان را فرو برده بودند میان شانه هایشان و به جلوي پایشان نگاه می کردند. انگار آن ها بودند که به جاي آن مرد شرمنده شده بودند. به نظر می آمد سمیه هم متاثر شده است. مثل این که خجالت می کشید به راحله نگاه کند. فقط خود راحله بود که همچنان سرش بالا بود و در حالی که اشک هایش را پاك می کرد به عکس هاي مجله اش نگاه می کرد. به سمت پنجره برگشتم. بیابان زرد و بی انتها به دنبالمان می آمد. فقط بعضی اوقات رد شدن یک ماشین، سکوت بیابان و ما را می شکست. به یاد ثریا افتادم. به سمت او برگشتم. هم ردیف راحله و در طرف دیگر اتوبوس بود. ولی همچنان بی تفاوت و بی احساس به نظر می رسید. فقط کمی اخم، چروك به پیشانیش انداخته بود. داشت با قلبی طلایی که به زنجیر آویزان بود بازي می کرد. چند لحظه گذشت. صداي فاطمه سکوت را شکست: - همه ما خیلی متاسفیم که می شنویم چنین اتفاقی توي جامعه ما می افته. من با شنیدن این سرگذشت، یاد حرف هاي یکی از اساتیدم افتادم که یادمه توي یکی از سخنرانی هاش چنان راجع به مظلومیت زن و ظلمی که در طول تاریخ به اون شده حرف زد، که من به گریه افتادم. نگاهش کردم. گریه که نه، ولی چیزي، ته رنگی از ناراحتی در گلویش بود. لحظه اي صبر کرد. فقط صداي قرچ قرچ شکستن انگشت هاي راحله می آمد. - فکر می کنم شماها هم با من هم عقیده باشین چیزي که به ناهید ظلم می کرد فقط مردي با عنوان شوهر نبود، یعنی شاید خود اون مرد هم بی تقصیر باشه. خود راحله خانم هم گفت که این نوع تفکرات و نظریات اون مرد، حاصل تربیت سالیان زیاد خانواده اش بود. خانواده اش چطوري چنین نظریاتی رو پیدا کردن؟ خودش به عوامل زیادي بر می گرده که جامعه هم در به وجود آوردن این مسائل بی تقصیر نیست ... 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
💌عکس نوشته های داستانی سردار دلها شهید سپبهد حاج قاسم سلیمانی🇮🇷 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚