eitaa logo
💖 همسرانه حوای آدم 💖
3.4هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
59 فایل
اُدع إلى سبیلِ ربکَ بالحکمةِ والمَوعظةِ الحسنه(نحل.125) ❤️شعار ما: خانواده امن و آرام. 👳با مدیریت مشاور ازدواج و خانواده: مهدی مهدوی نوبت‎دهی مشاوره: (صبورباشید) @Admin_hava نظرات و پیشنهادات: https://eitaayar.ir/anonymous/vD1o.vQ8b ❤️
مشاهده در ایتا
دانلود
💖 همسرانه حوای آدم 💖
#پارت 24 #رمان_تنهایی_های_من یه کم فکر میکنم که یادم میاد . میخندمو میگم: هیچی بابا من وقتی شیرینی
25 سوار ماشین که میشم میبینم با لبخند داره نگام میکنه وا خل شده؟ می خنده و میگه: تو که چادر میذاری چرا خواستم ست باشیم؟ روی هر چی حساس نباشم روی چادرم خیلی حساسم برای همین جوش میارم و میگم: منظور؟؟؟ دستشو میاره بالا و میگه: هیچی به خدا یه چشم غره بهش میرم و میگم: که نمیدونم منظوری داشتی یا نه ولی خیلی پرروییی میخنده و هیچی نمیگه . منم دوباره بهش چشم غره میرم مرتیکه ! میدونم چقدر برای این طلای سیاه ارزش قائلم بازم حرف میزنه. حالا میدونم حرفش بی منظور بوده ها. ولی به هر حال بیخود میکنه درباره یادگاری مادرم فاطمه زهرا اظهار نظر میکنه... امیر: خب حالا سگرمه هاتو باز کن خانوم کوچولو کوچولو عمته بغ کرده بهش نگاه کردم خودم می دونستم میخوام خودمو لوس کنم اونم کی من!! منی که از هر چی لوس بازیه متنفرم خود امیر هم تعجب کرد. و با تعجب گفت: الان لوس شدی؟؟ من باید چیکار کنم؟ بَ د بیا همه شوهر دارن ما هم شوهر داریم. سری تکون میدم و میگم: الان باید دنبال راه باشی تا نازمو بخری استاااااااااد میاد سمتم و میگه: تا میتونی ناز کن که خریدار وجود داره. از لپم یه گاز میگیره که چیغم در میاد مردک دادیسمی الااااااخ نمیگه تو ماشینیم الان لپ داغون منم قرمز میشه و آبرومون میره . ولی فعلا خجالت کشیدم یک رنگم عوض کردم صورتمو بر میگردونم تا نبینه خجالتمو چون تجربه ثابت کرده این مرد علاقه خاصی به انجام کارایی که علاقه ندارم داره. نمیخوام دستش آتو بدم. امیر: الان مثلا فکر کردی نفهیمدم خجالت کشیدی؟ وااااو چقدر تو باهوشی من: برو پاساژ میخوام مانتو بخرم میخنده و میگه: چشم راستی اون موجود خوشگل تو ذهنت هم خودتی نه خیرم ، الاخ به من میگه خر. رفتیم پاساژ ولی از اونجایی که سخت پسند بودم هیچ گیرم نیومد. دیگه کلافه شده بودم رو به امیر میکنم و میگم: دیگه خسته شدم برو ماشینو روشن کن و بیا اینجا. میخنده و میگه چشممممم ای خدا چی میشد همیشه این امیر، امیر من بود؟ امیر میره و منم آروم میرم سمت ماشین. دیشب کم خوابیدم برای همین منگ خوابم. طوری که ممکنه همین الان بیفتم. صدای بوق ماشین امیر رو میشنوم و پامو تند تر میکنم . همین که میخوام سوار شم، بوی تندی به بینیم می پیچه و از هوش میرم.. زندگے اٺ رو عاشقانہ ڪن 👇 ڪآناڷ حــۏاے آدݦ ❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوای آدم 💖
#پارت 25 #رمان_تنهایی_های_من سوار ماشین که میشم میبینم با لبخند داره نگام میکنه وا خل شده؟ می خنده
26 دانال کل:::::::::::::::: در این بین (که بیهوش هستم) اتفاقاتی می افتد . غریبه ای که برایش آشناست. در آن سمت مردی که با ستن چشم همسرش جان می بازد. و در یک سمت عشق بر هوسی چیره. در گیری در این لحظات از هر کاری آسانتر است. و البته بی جواب تر. . آه باران خفته در دستان غریبه . مرد غیرت امیر، زن دوست را به بازی می گیرد. اینک دیگر نوبت به تعقیب و گریز است. کدام یک پیروز این جدال هستند. پلیسی چون امیر یا خلاف کاران چیره دستی چون آنها؟ آنهایی که اینک ماشین امیر عاشق را از حالت عادی بیرون آورده اند و با آگاهی تمام با سرعت سرسام آور حرکت می کنند و ترمزی که دیگر نمی گیرد و صدای بوووووووووووم ماشین... ..........باران................ هوووووووووف هااااااااااااااااام اینجا دیگه کجاس؟ جووووون بابا عجب جای باحالیه یه اتاق کاهگلی که توش پر از موشه. امیر چه شوخیایی خرکی میکنه. مگه نمیدونه من عاشق جک و جونورم . صداش میزنم امیییییییییییر امییییییییییی.... واستا ببینم من کجام ! بیهوش بودم . وایییی چه هیجان انگیز . منو دزدیدن؟ وای ینی مثل این رمانا امیر بیاد منو نجات بده . بعد من تو بغلش غش کنم . بعدش گریه کنم و بعد بگم دیگه دیره دیگه دیره عاخییی عزیزم عجب باحال میشه بعد امیر بگه خانومی باز کن چشاتو با چشات زندگی رو بهم برگردون بعد من با ناز و غمشه چشامو باز کنم و دوباره ببندم واییی صدای قیچ مانندی منو از رویا های زیبام بیرون میکشه یا سیده زهرا این کیه سه برابر که نه قشنگ چهار برابر من بود نه از هیکل از چاقی خاک تو سر نکبتش بوی جورابشم که حالمو بهم زد بهم میگفت "دالی گربهه" حالم بهم خورد از قیافه و بوی گندش اما من اصن نمیفهمیدم چون داشتم جان به ایزد تعالی میسپاردم ازاین بوی خوب اصن چشام یه برقی میزد که نگو وقتی مارکو باباشو پیدا کرد انقدر خوشحال نبود نکبت بوی دستشویی خونمون اومد تو مشامم برو گمشو اونور دیگه بوزینه فک کنم فکرمو بلند گفتم چون یه خیزی سمتم آورد و با عصبانیت گفت: حیف حیف که رئیس باهات کارای ویژه داره و نمیشه کاری کنم وگرنه یه کاری میکردم بیشتر از این بوی فیض ببری . بوی دهنش دیگه داشت دیوونم میکرد مرتیکه آشغال برو به ننت نشون بده مردونگیشو از جای دیگش میشناسه پیش امیر شاید ساکت باشم ولی دلیلی نمیبینم پیش این عمو هم ساکت باشم مرتیکه آشغال با عصبانیت میگم: ببین عمو من نه میدونم تو کی هستی نه اون رئیس بوزینه ات پس وقتی داری گوه میخوری اول قرقرش کن تا ببینی به جا هست یا نه.. میاد چادرمو با خشونت از سرم بر میداره و میگه نشنوفتم چی گفتی خانومی دوباره تکرار کن با این که دردم گرفته بود ولی عادت به آخ و اوخ ندارم با تمسخر بهش میگم: اول از همه ببند اون دهنتو خفه شدم از بوی گندش بعدشم به شکر خدا گوشاتم مثل خودت مشکل داره شَرتو کم کن که حوصلتو ندارم. ادامه دارد... زندگے اٺ رو عاشقانہ ڪن 👇 ڪآناڷ حــۏاے آدݦ ❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوای آدم 💖
#پارت 26 #رمان_تنهایی_های_من دانال کل:::::::::::::::: در این بین (که بیهوش هستم) اتفاقاتی می افتد
27 با حرص تمام از پشت موهامو کشید و منتظر آه و ناله بود ولی نوچ نمیذارم ضعفمو ببینی ینی اخلاقشو ندارم با حرکت غیر منتظرش یه هین از ترس گفتم فقط از ترسا مدیونی اگه فک کنی از درد بود مادرش بمیره الهی با پاش زد به پشت زانوم نشکسته باشه خیلی خوبه بوگندوهه:منتظر باش خانومی الان میام زمزمه میکنم :امیدوارم به جای خودت خبرت بیاد میره و درو میبنده منم میرم سمت موشای اتاق و دست نوازش میکشم به سرشون میدونم کثیفن چندشن همه رو میدونم ولی اینم میدونم که تنهان اینو میدونم از بعضی از آدما خیلی با شرف ترن از جیب مانتوم یه کم نون بهشون میدم آخه عادتمه همیشه یه چیزی همرام باشه به خوردنشون نگاه میکنم که عمو بد بوعه اومد داخل تو دستش صندلی و طناب بود با چسب وای من از درد چسب میترسم کاملا خونسرد نگاش میکنم چون به خودم اعتماد کامل دارم میدونم میتونم اون طنابا رو هر چند سفت رو از دستام باز کنم به هر حال بازی بچگونه من به جای عروسک بازی و این چرت و پرتا ا زاین بازی های هیجان انگیز بود که با هر چیزی دستامو محکم ببندن و وقتی یادم میاد دستام چطور بعد از بازی درد میگرفت اشکم در میاد میاد منو با حرص به صندلی میبنده و یه چسب میزنه به دهنم مرتیکه الاغ اتگار صدام اذیتش میکنه برو گمشو من اصن حرف میزنم (اصلا) میره بیرون و الان منم و امتحان بچگونم ببینم چند مرده حلاجم تمام سعی خودمو میکنم تا از دست این طنابای لعنتی راحت شم عرق از صورتم همونجوری میریخت اوف بهار مامان کمکم کن یا علی با نیروی مضاعفی دوباره شروع میکنم بعد از چن دیقه طنابا رو باز میکنم و به فکر فرار از این زندون می افتم درسته همیشه اسکول بازیم گل میکنه ولی الان اینجا باید عاقلانه ترین تصمیم رو بگیرم میام بیرون همونطور که فکر میکردم کسی اینجا نبود با تمام ضعفایی که داشتم و با یاد امیری که از وقتی بیدار شدم دلشورشو داشتم شروع به دویدن میکنم دیگه جونی تو پاهام نمونده بود یه جا وای میستم تا ببینم کجام که میبینم اطرافم پر از جاهای شیب داره که فرار کردن ازش صفر درصدم نه دیگه منفیه اصن نمیشد فرار کرد هوووف چیکار کنم؟ همونجا میمونم که صدای ماشینی از پشتم میشنوم :به به خانوم خانوما به شاهین گفته بودم این دختر، شیطونو درس میده ها ولی گوش نداد. با خونسردی میاد سمتم که یه میله دستش میبینم مطمئنم نفسی برام نمونده تا نفس عمیق بکشم از ترس نفس کشیدنو فراموش کردم میاد سمتم با حرکت میله میگه:میدونی من با این میله ها چیکار میکنم؟ جواب دادنو فراموش کردم خدایا کمک البته دهنم که چسب زده بود ولی سر تکون دادنو هم فراموش کرده بودم یه چند تا عکس بهم میده که با دیدنش چشام از درد بسته میشه خدایا صبر ادامه میده: میدونم فهمیدی فتوشاپ نیست من با میله اول دخترایی که چموش بازی در میارن در حد مرگ میزنم و بعد با میله چشاشونو هدف میگیرم میخوای امتحان کنیم خانومی؟ از درد ناگهانی یه جیغ تو دلم میزنم منتش کنم؟نه اصلا نه برای غرور نه برای اینکه اصلا ارزش منت رو نداره ادامه میده:حیف که رئیس بهمون دستور داده باهات کاری نداشته باشیم وگرنه این میله الان تو چشات بود خدایا شکرت وایسا ببینم نکنه رئیسش بخواد یه بلایی بدتر از این سرم بیاره؟ خدایا کمک ادامه دارد... زندگے اٺ رو عاشقانہ ڪن 👇 ڪآناڷ حــۏاے آدݦ ❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوای آدم 💖
#پارت 27 #رمان_تنهایی_های_من با حرص تمام از پشت موهامو کشید و منتظر آه و ناله بود ولی نوچ نمیذارم
28 چشامو میبندم تا به خودم آرامش بدم: ببین باران تا الان خدا کمکت کرده از این به بعد هم خودش همراته داشتم همونجوری با خودم حرف میزدم که با دردی که حس کردم چشامو بیشتر فشار دادم یابو چسبو از دهنم کند بیشعوره: فک کنم رئیس یه نقشه درست حسابی برات داره خدا به دادت برسه خوشگل خانوم خدایا تو رو به ناموس فاطمه زهرا بی ناموسم نکن... دلم داره ریش ریش میشه ولی صورتم هیچی رو نشون نمیده مثل همیشه صورتم عادیه ولی کسی نمیدونه دارم چی میکشم استرسم برای امیر بیشتر میشه ینی آخر این ماجرا چی میشه؟تنها کاری که میتونم انجام بدم اینه با یکی حرف بزنم و چه کسی بهتر از امام حی زمان خودم همون صاحب زمانی که همیشه کمکم کرد یا صاحب زمان منم باران همون دختر کوچولویی که جز شماها هیچ کسو نداشت همونی که درداشو بهتون میگفت منو یادته آقا تو رو به مادرت قسم هیچ دختری رو تنها نذار ببین یا مهدی یادته روز عقدم ازتون اجازه گرفتم؟ نذار تعهدی که به همسرم دادم بهش خدشه وارد بشه انگار آروم شده بودم دیگه چیز ترسناکی وجود نداشت چون خدا بود بعد از خدا ائمه خدا هم بودند سرم رو سمت آسمون میبرم انگار آسمون بهم لبخند میزنه خدا باهامه خدا هست خدا میبینه ترس رفت آرامش اومد غم رفت خوشخالی نیومد ولی دلم قرص شد به بودن خدا "الا بذکر الله تطمئن القلوب" "ان الله سمیع علیم" "و قال ربکم ادعونی استجب لکم همه جملات قرآنی به یادم میاد و من باز هم خدا رو برای داشتنش شکر میکنم نمیدونم اگه الان خدا نبود چی میشد ولی مطمئنا آرامشی درکار نبود همین که روحم با یاد اون بالایی آرومه بهترین چیزه خدایی که خودش گفت بهترین مراقبت کننده است پس الان خودش هوای منو داره هوای دل ابریمو داره مگه غیر از اینه که من رو خدا آفریده اصلا مال بد بیخ ریش صاحبشه. صاحبه من کیه جز خدا؟ انقدر فکر کردم که نفهمیدم کی رسیدم پیش رئیسشون رئیسی که ندیده ازش میترسم اما وقتی به جایگاه خدا فکر میکنم آروم میشم از همه اون اضطراب های بی جهت خدای من مهربان خدای من همینجاست خدای من داره میبینه خودش منو آروم میکنه میدونم خدایا مرسی که هستی وقتی رئیسو میبینم دهنم باز میمونه رئیسشون اینه؟ اصلا باورم نمیشه این آدم رئیس این جانیا باشه این اینجا چه غلطی میکنه؟ با صدای اون آدم بیشعوره تعجبم بیشتر میشه و البته کنجکاویم: رئیس کجاست؟ اگه این رئیس نیست پس رئیس کیه؟ رئیس: همه برید بیرون با دیدن رئیس اخمام میره تو هم خدایا منم اینو کجا دیدم رئیس: بَه خانوم خانوما فکر کردی میتونی فرار کنی اونم از کی؟از من؟ خدایا این کیه صداش پوزخندش لحن حرفش "این آقا همسرتونه؟" وای خدا این همون دکتر امیره ولی چرا اینجا ادامه دارد... زندگے اٺ رو عاشقانہ ڪن 👇 ڪآناڷ حــۏاے آدݦ ❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوای آدم 💖
#پارت 28 #رمان_تنهایی_های_من چشامو میبندم تا به خودم آرامش بدم: ببین باران تا الان خدا کمکت کرده ا
29 دکتره:معلومه منو یادت اومد حتما از خودت میپرسی اینجا چیکار میکنی؟خوب من و شوهرت با هم مشکلات زیادی داشتیم یعنی از وقتی که فهمیدم بهم رو دستی زده آخه شوهرت پلیس مخفی بود همه اون عکسا رو من فرستادم میدونستم امیر عاشقت شده برای همین بهش گفتم اگه ازت جدا نشه اذیتت میکنم و اونم از ترس جون تو دست به کمربند خوشگلش برد که خیلی خوب نوازشت میکرد دیگه از فکر انتقام بیرون اومدم تا امیر اومد بیمارستان نمیدونم چرا دلم براش سوخت و اونجا نکشتمش تا تو رو دیدم ازت خوشم اومد خوش که نه عاشقت شدم و فکر دزدیدنت رو کشیدم وقتی چشاتو دیدم که در عین معصومیت جسارت و شیطنت توش موج میزد دیوونه شدم دورم پر از دختر بود و دلم در گرو تو ، تویی که امیر رو ول نکردی آهی میکشه و بهم نگاه میکنه و ادامه میده: چه نظرت مثبت باشه چه نباشه از امروز امیری نیست سرتاسر زندگیت میشم من فهمیدی؟ خدایا چرا دهنم بسته شده خدایا امیرم کجاست؟ نکنه اتفاقی برای امیرم افتاده. خدایا صبر "ان الذین آمنو و عملوا الصالحات و تواصو بالحق و تواصوا باالصبر" "خدا هست فقط کافیست از ته دلت بگویی خدایا کمکم کن" خدایا کمکم کن خدایا بهارم وقتی رفت انقدر له نشدم خدایا منو با عفتم امتحان نکن چادرمو محکم میگیرم و یاد مادرم زهرا می افتم . "حجاب همان چادری است که پشت در سوخت اما بر داشته نشد" یا زهرا تو رو حیای فاطمیت قسم حیامو حفظ کن ادامه دارد... زندگے اٺ رو عاشقانہ ڪن 👇 ڪآناڷ حــۏاے آدݦ ❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوای آدم 💖
#پارت 29 #رمان_تنهایی_های_من دکتره:معلومه منو یادت اومد حتما از خودت میپرسی اینجا چیکار میکنی؟خوب
30 نمیتونم جلوی نیشخندمو بگیرم قدرت کلامم برگشت صورتم از مرد نفرت انگیز روبروم مچاله میشه سرم از ضعف زیاد گیج میره دیگه سکوت بسه من شوهر دارم شنیدن حرفاشم برام سنگین بود من: میفهمی چی میگی؟ من همسر دارم آقای به ظاهر دکتر دکتر:نگران نباش امیرت مرد مرد مرد مرد خداااااااااا امیرم خدا بهارم خدا باز داغدار شدم داغ دخترم کم بود داغ امیرم کمرمو خم میکنه خدایا حیام نمیتونم خدایا چی کار کنم نمیدونم چی میشه فقط میدونم تا مرز افتادن فاصله ای ندارم که دستای کسی دورم میپیچه وقتی چشمامو باز میکنم فقط به روبرو زل میزنم نه چیزی میگم و نه چیزی میخورم حتی گریه هم نمیکنم نمیدونم چرا بغضم ندارم الان تهی تهی شدم به اون نقطه تهش رسیدم همون نقطه ای که میگن اگه بهش رسیدی دیگه تموم شده خودتو بدون الان دقیقا همون نقطه مال منه سرم گیج میره دلم میخواد بخوابم و دیگه بیدار نشم "دلم یه خواب سنگین میخواد آقدر سنگین که دیگر بیدار نشوم" نمیدونم چند روز گذشته یک روز یک ماه یک سال فقط اینو میدونم که محکومم به زنده بودن ولی من از اون روز زندگی کردن رو هم فراموش کردم "شاید اگر بروی زنده بمانم اما به شرافتم قسم زندگی نمیکنم.... اگر رفتی قید زندگی کردن را خواهم زد" در با صدای قیزی باز میشه خیلی وقته از اون خونه کاهگلی بیرون اومدیم الان تو یک خونه تو شمال تهران هستیم هه الان من چیکار کنم؟ طاهر مجد: نمیخوای بلند شی خیره نگاش میکنم این دیگه چرا اینجا بود دلم از این خیلی پره خیلیییییی بدون هیچ حسی هیچ اشکی نگاش میکنم که میگه: بودنت در کنار رئیس خیلی راحت تر از امیر بود عاشقم بود؟ مگه معنای عشق گذشتن از عشق برای خوشبختی معشوق نیست؟ من کنار امیرم خوشبخت بودم هیچوقت فکر رفتن نیومد به سرم طاهر مجد ازت متنفرم خدا ازت نگذره که جهانمو جهنم کردی صدای جیغ بازم از اتاقا بلند شد ولی این باران دیگه حوصله دلسوزی نداشت فقط از صداهاشون میفهمیدم دارن زجر میکشن ناخوداگاه سوره انشراح رو تو دلم زمزمه میکنم تا آروم شم تا یادم باشه خدا هست اگه هیچکس نیست خدا که هست "دوبار تکرار کرده که دلمون قرص باشه بعد از هر سختی آسانی است" ادامه دارد... زندگے اٺ رو عاشقانہ ڪن 👇 ڪآناڷ حــۏاے آدݦ ❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوای آدم 💖
#پارت 30 #رمان_تنهایی_های_من نمیتونم جلوی نیشخندمو بگیرم قدرت کلامم برگشت صورتم از مرد نفرت انگی
31 بعضی از اون دخترا رو با میله داغ میزدن بعضی ها رو با سگک کمربند و بعضی ها رو هم با صندلی مینداختن پایین و بعد با شلاق میزدن اینا رو از اونجایی میدونم که منو به زور بردن تا یه واکنشی نشون بدم ولی وقتی جوابشون از جانب من سکوت بود منو بیرون بردن رئیسشون میاد اتاق: تا کی میخوای ادامه بدی میدونی صبر من یه حدی داره و اگه جواب نده ول میکنم الان دیگه صبرم تموم شد و جواب سکوتت شکنجه اتاق بغلی نیست خیلی وحشت ناک تره میخوای بدونی؟ شکنجه تو بستن به شکم به چوب هاست و البته با فاصله خیلی کم با آتیش و البته از پشت به کمرت نوازش میشه هوم نظرت چیه؟ همه مردم با رفتن بعضیها به بیتفاوتی محض میرسن؟ جوابم بهش فقط چشای سرده و جواب چشمای سردم کمربند سگک داره: لعنتی اینجوری نگام نکن نمیبینی دوستت دارم؟ "عشق کسی چشمان مرا کور کرده" چرا چشای سردم هیچ رنگ و رویی نمیگیره خدایا دیگه حوصله ندارم میشه به این بیشعور بفهمونی طاهر: چیکار میکنی دیوونه داری چه غلطی میکنی یه نگاه بهش میندارم نمیترسه داره با رئیسش اینجوری حرف میزنه؟وقتی به صورت کبودش نگاه میکنم برای اولین بار بعد از مدت ها خندم میگیره صورتش کبوده خندم هر دوشونو متعجب میکنه اما وقتی میبینن چشام خالی از حسه هر دوشون آه میکشن آهی که نشون میده فهمیدن خندم خنده هیستریک وار بوده چرا نمیرن بیرون میخوام بخوابم ایکاش وقتی بیدار میشم دیگه اینجا نباشم خسته شدم دانای کل:::::::::::: چه کسی میداند خدای باران بزرگ تر از تصورات آسمانی ها و زمینی هاست چه کسی میداند خدای باران،بارانکش را آنقدر دوست دارم که منتظر است او چیزی بخواهد تا به بارانش بدهد چه کسی میداند وقتی بارانک خواب بود پلیس ها همه آن افراد را میگیرند خدای باران بزرگ تر از تصورات همگان است .......باران........... چشمامو که باز میکنم چشام بعد از مدت ها یه رنگ و وبوی تازه به خودشون میگیرن من کجام در اتاق باز میشه و یه پلیس میاد داخل زندگے اٺ رو عاشقانہ ڪن 👇 ڪآناڷ حــۏاے آدݦ ❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوای آدم 💖
#پارت 31 #رمان_تنهایی_های_من بعضی از اون دخترا رو با میله داغ میزدن بعضی ها رو با سگک کمربند و بع
32 پلیسه: میتونیم باهم صحبت کنیم؟ چرا کسی نمیفهمه من قدرت حرف زدن با هیچ کسی رو ندارم؟ پلیسه: میدونم نمیتونید حرف بزنید یعنی طاهر مجد گفت و کسی هم که جای شما رو گفت همین آقای مجد بود. الان باید خوشحال باشم؟پشیمونی این یارو امیرمو برمیگردونه؟معلومه که نه من امیرمو میخوام چرا کسی نیست آرامش رو بهم هدیه بده خدا هستی دیگه؟ "تمام غصه ها را میشود با یک جمله تحمل کرد خدایا میدانم که میبینی" خیلی خستم بدون توجه به پلیسه رومو بر میگردونمو چشمامو میبندم اوف چرا نمیره؟ "این روز ها انقدر خستم همین که چشمانم را میبندم میخوابم" خدایا خیلی خستم میشه دیگه بیدارم نکنی؟ دلم پره خدا گلوم خالیه نه پره نمیدونم خدا دلم امیرمو میخواد "تو به تمام لحظات زندگی من یک بودن بدهکاری" خدایا اگه یه نفرو داشتم چی میشد؟دنیات کن فیکون میشد؟آسمونت با زمین جابجا میشد چی میشد؟ جز من کسی رو برای امتحان پیدا نکردی؟ آخ دلم پره خدا دلم گریه میخواد ولی نمیتونم با صدای در چشامو باز میکنم و چشمم به استادی می افته که ادعای عاشقی میکنه به دستاش دستبند زدن بدون حرف نگاش میکنم تا خودش بگه:کارم هیچ جور جبران نمیشه ولی با نجات دادنت سعی کردم کمی وجدان خفتمو آروم کنم باران حلالم کن. بدون حرف نگاش میکنم میگه ببخشمش میگه حلالش کنم میگه........خدایا نمیشه اون همه دنیامو گرفت کل وجودمو خاکستر کرد تمام زندگیمو به گند کشید چرا انتظار داره ببخشمش ؟ با پشیمونی نگام میکنه و میگه: من عاشقت بودم و هستم با من بمون تا برات گلریزون کنم دنیا رو. با دستای بسته میخوای دنیامو گلستون کنی؟چجوری میخوای منو باران سابق کنی؟آخ بهارم آخ امیرم تو قاتل تمام افراد زندگیمی چشم میبندم از این آدمای لعنتی از این اشرف مخلوقات که جرعه ای شرف ندارن لعنت میکنم آدمایی رو که شیطانم از دستشون به خدا پناه میبره "سالهاست شیطان فریاد میزند آدم پیدا کنید سجده خواهم کرد..." ادامه دارد... زندگے اٺ رو عاشقانہ ڪن 👇 ڪآناڷ حــۏاے آدݦ ❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوای آدم 💖
#پارت 32 #رمان_تنهایی_های_من پلیسه: میتونیم باهم صحبت کنیم؟ چرا کسی نمیفهمه من قدرت حرف زدن با هی
33 وقتی میبینه حرفی نمیزنم خودش میره بیرون الان منم و تنهایی نه! خدا هست خدایی که همه نداشته هامو جبران میکنه خدای خوب من همین جاست تو همین اتاق تو قلب من دستمو میذارم رو قلبم و از ته دلم میگم: تنهام نذار من جز تو هیچ کسی رو ندارم قرآن کوچیک کنار پنجره جلو چشام برق میزنه به یاد اون روزایی که قرآن آرومم میکرد لبخند تلخی میزنم ینی الانم من با قرآن آروم میشم؟ "وقتی نماز میخونی یعنی داری با خدا حرف میزنی ولی وقتی قرآن میخونی یعنی خدا داره باهات حرف میزنه" امروز چندمه؟ که قران داره پخش میشه حتی تو بیمارستان خدا فهمید دل تنگم برای قرآن تنگ شده؟ ولی نه این کلمات مال قرآن نیست اینا برای یه دعا هستن "سبحانک یا لا اله الا انت،الغوث الغوث،خلصنا من نار یا رب" تو گوشم زنگ میخوره خدایا چندمه ماه رمضونه شب قدره چشای ابریم شروع به بارش میکنن گریه میکنم برای امیرم برای دل تنگم زار میزنم برای امیرالمومنینم برای دل سوخته حسن و حسینم برای غم زینب کبری آخ امیرالمونین بگو چجوری تحمل کردی وقتی زهرات رفت؟بگو چطور دووم آوردی وقتی محسنت نیومده از دنیا رخت بست آخ دلم دیگه بسه.. این سکوت خیلی طولانی شده دیگه بسه من:خداااااااااااا یا علی تو رو به همسرت تو رو به فاطمه زهرات کمکم کن نه فقط منو به همه کمک کن خدایا تو رو به حق همین شبای عزیزت هیچ دلی شکسته نشه هیچ امیدی به ناامیدی تبدیل نشه هیچ کس به پایان خط زندگی نرسه آخ دلم خدایا میبخشم با تمام سختیش قاتلای خوشبختیمو میبخشم به این شب عزیزت تو هم بگذر تو هم از گناهشون بگذر آخ امیرم رفتی پیش بهار؟ من چی کار کنم چجوری زندگی کنم؟ "چه کردم با خودم که مرگ و زندگی برام فرقی نداره" آخ امشب عجب شبیه؟ غم های عالم به این دل من حمله کردن به دل منی که پدرم علی و مادرم زهرا بود با تمام گناهام این دو بزرگوارو خانوادم میدونستم الان برای درد پدر گریه کنم یا برای درد همسر برای دل داغ دیده عزیزام گریه کنم یا برای بهار خزان شدم؟ ال ان خوشحال باشم پدرم پیش مادرمه یا ناراحت باشم بچه های یتیم،یتیم تر شدند امشب علی رفت،کسی که به بچه های فقیر و بی پدر غذا میداد امشب علی رفت دیگه دنیا خالی از مرد شد با رفتن علی مردای عالم هم رفتن اصلا دنیا با وجود علی و فاطمه دنیا بود الان که هر دوشون نیستن دنیایی نیست.. علی رفت اسطوره رفت رفت .... "ای علی اگر بگویم تو از مسیح بالا تری،دینم نمیپذیرد اگر بگویم او از تو بالا تر است،وجدانم نمیپذیرد نمیگویم تو خدا هستی..... پس خودت به ما بگو ای علی تو کیستی؟" "ای دنیا چه میشد اگر همه توان خود را گرد می آوردی و در هر روزگار یک علی با آن قلب و زبان عنایت میکردی؟" امروز چندمه ماه رمضونه؟ 19 یا 21 یا 23 ؟؟؟؟؟ دیگه روزه سکوتم از میدان فرار کرده الان دیگه منم و خدام درد داره نبودن امیر اما همه این دردا با یاد همون خدایی که امیرو بهم داد تسکین میشه نبود امیر همیشه حس میشه اما با وجود ائمه خدا نبودش کمتر حس میشه .خدایا امیرمو به تو بخشیدم ادامه دارد... زندگے اٺ رو عاشقانہ ڪن 👇 ڪآناڷ حــۏاے آدݦ ❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوای آدم 💖
#پارت 33 #رمان_تنهایی_های_من وقتی میبینه حرفی نمیزنم خودش میره بیرون الان منم و تنهایی نه! خدا ه
34 ********************* الان یک ماهه که از بیمارستان مرخص شدم اون باران هم دیگه زنده نشد ولی باید بشه من اگه دارم عذاب میکشم باید خودم اونو حس کنم نه کس دیگه توی خونه خودمو امیر هستم و با هر چیزی یاد خاطره ای می افتم شلواری رو که روز آخر در آورد رو از زمین بر نداشتم تا همون جا باشه دلم میخواد هر جایی یه خاطره از مرد نامرد من باشه دلم براش تنگ شده برای اون مهربونیهاش حاظرم باشه هر چقدر میخواد منو بزنه فقط باشه دلم تنگشه دلم هواشو کرده کجاست؟ "کاش راست باشد جمله دل به دل راه دارد" امیرم ایکاش بودی من بدون تو نیم منم نیستم نگاه کن گذر زمانو اصلا حس نمیکنم الان دو روز دیگه ماه محرم شروع میشه و من.....بیخیال "کسی که هی لابه لای حرفاش میگه بیخیال بیشتر از همه توی خیاله" آخ چقدر دلم برای سینه زدنت توی محرم تنگ شده خدایا امیرم اگه گناهی کرد ببخشش تو که مهربونی امیرمو ببر بهشت گناه داره منم گناه دارم آخ اگه یه نفر رو زمین پیداکنم شبیه امیرم باشه دنیا رو گلستون میکنم ماه محرم شروع شد زمین و زمان خوون گریه میکنن "باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟" برای اولین بار منه زن یه چادرزدم و چای پخش میکنم صدای نوحه رو تا آسمون بالا میبرم "نا رسیدم به فرات تا بنشتم لب آب یلدم آمد ز کبودی لب طفل رباب" نوحه همونجوری میخوند و من قسم میدادم خدا رو که امیرم برگرده من حتی جسدش رو هم ندیدم اصن نمیدونم کجا دفن شده قسم میدادم خدا رو به همون ابالفضلش یادم می اومد که چجوری عاشق آقام عباس بود چجوری برای امام حسینم جون میداد "تعریف من از عشق همان بود که گفتم دربند کسی باش که دربند حسین است" دلم براش تنگه برای اون صحبتای منطقیش برای دل مهربونش برای.......برای خیلی از چیزا امیرم در عین بودن تو همه جا هیچ جایی نیست "به او گفته بودم پارادوکس با خودش معنا میشود" خیلی بیتابم بیتاب همون عشقی که باید باشه و الان نیست بیتاب آغوشی که باید برام باز باشه ولی الان زیر خرمن ها خاک خوابیده عزیز من کجایی بیا ببین حال کسی را که تحمل اشکش رانداشتی صداهای نوحه بلند تر میشه و من امیرمو فراموش میکنم و گریه میکنم برای داغ زینبم من امیر تنها رو از دست دادم اما زینبم.....امام عصرشو برادرشو پسراشو آخ داغ زینب کمر خم میکنه حقا همه آسمونیا برای این بانو گریه میکنن برای مصیبتش کم دردی نیست از دست دادن برادرایی مثل حسین و عباس مگه چند برادر مثل حسین با نگاه خواهرش بیتاب میشه کدوم خواهری جون خودشو برای برادرش حاظره فدا کنه آخ بمیرم برات بانو بمیرم برای داغ زینبم برای زنی که مردانه در مقابل ابن زیاد صحبت کرد "بنشین تا به تو گویم زینب غم دل با تو بگویم زینب " مداح میخوند و من خجالت میکشیدم پیش خدا درد زینب کجا و درد من کجا؟ زینب عالم و آدمو از دست داد من فقط امیرو دادم اصلا امیرم فدای اصغر شش ماهه حسین اصلا بهارم فدای رقیه دردانه حسین ادامه دارد... زندگے اٺ رو عاشقانہ ڪن 👇 ڪآناڷ حــۏاے آدݦ ❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوای آدم 💖
#پارت 34 #رمان_تنهایی_های_من ********************* الان یک ماهه که از بیمارستان مرخص شدم اون بار
35 یا زینب "این زمان نوبت شمشیر زبان میآید تیز و بران چو خون شهدا خواهد شد خواهر من" به خدا درد بزرگیه سر بریده برادرتو روی نیزه ها ببینی اصلا من به چه انتظاری درد خودمو با درد ام المصائب مقایسه میکنم؟ چرا دارم به شرمندگی خودم دامن میزنم؟ آخ زینب آخ وقتی رقیه حسین از بانو کربلا از باباش میپرسید مگه کسی جز زینب میشد جواب بچه رو بده؟ وقتی و وقتی های دیگر که از اون بانو،بانو ساخت زینب کبری ای که در مقابل یزید ابن زیاد با شهامت ایستاد در مقابل بچه ی چند ساله چه جوابی میداد بچه چه میدونست از صبر عمه اش چه میدونست از داغ فرزندانش نه از داغ علی اکبر و علی اصغر این بانو واقعا صبر ایوب رو هم مجبور به عقب نشینی کرد مگه داریم صبور تر زینب کبری؟ درد من چه میفهمد معنای درد چیست؟ مداح میخواند هیئت ها میرفتند اشکها میریخت و من میسوختم از نوحه کویتیپور "جای آب و جای نان عمه به من فرما جواب ده به من یک پاسخی عمه تو از بهر خدا". مردم میرفتند سینه زن ها سینه میدریدند حسین گوها گلو پاره میکردند و من خیره به مردیکه خیره ی من بود شده بودم چشم بستم و باز کردم اما رفت..... رویایی بیش نبود اما خدایا شکرت همین رویایت مرا سیراب کرد.. حسین و زینب برای دلم دعا کردند امیرم را دیدم برای ثانیه ای دل ناآرامم آرام شد "آنکه میگفتی آرام جان است اینک بیا ببین از آرامت هر چه بود رفت جز آرامی که آن هم با نا پیوند زده شده است آرامت ناآرام است" با لبخند نگاهی به آسمون میندازم خدا شنید دعای دلمو؟ دمت گرم خدا که بازم حواست به دل نا آرومم هست "گاهی یه اتفاقایی می افته که رو میکنی به آسمونو میگی خدایا میدونم کار تو بود دمت گرم" مگه نه اینکه خدای من مهربونه مگه نه اینکه خدای من خدای آسمونو زمینه خدای خوب من خدای دنیای عاشقونمه آی لاو یو خدا جونم اشکام میریزه و خدا رو شکر میکنم بابت رفع دلتنگیم خدای من همون خداییه که منو نجات داد از دست دو عاشق دیوونه یه تلخندی میزنم و زمزمه میکنم: "معشوق شبهای عاشقانه ام عاشقانه عاشقتم" فراموش کرده بودم الان محرمه و من مثل دیوونه ها به آسمون لبخند میزنم دیوانگی یعنی همین که برای کسی که در دلت هست عالم و ادم را فراموش کنی الان من دیوونه خدام یا امیر؟ آخ خدا چه مظلومی هستی تو؟همه چیز رو تو میدی و بازم عاشقی تو این دنیا نداری "غریبه که دوست داریم واسه حاجت غریبه میپرستیمش برا جنت غریبه که به تنهایی کرده عادت" قوربون مظلومیتت بشم خدا کی گفته حسینت مظلومه؟ کی گفته زینبت صبورترینه؟ هیچ کس به اندازه تو مظلوم نیست هیچ کس مثل تو صبور نیست بمیرم الهی ادامه دارد... زندگے اٺ رو عاشقانہ ڪن 👇 ڪآناڷ حــۏاے آدݦ ❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوای آدم 💖
#پارت 35 #رمان_تنهایی_های_من یا زینب "این زمان نوبت شمشیر زبان میآید تیز و بران چو خون شهدا خواهد
36 (یه کم از دردا رو گفتم تا بفهمیم دردمون خیلی هم بزرگ نیست درد ما کجا؟ و درد ام المصائب کجا ) "نکند فراموش کنی پیام عاشورا را نانجیب ها برای کشیدن چادر زینب میجنگیدند" "عشق یعنی به تو رسیدن یعنی نفس کشیدن تو خاک سرزمینت عشق تموم سالو همیشه بیقرارم برای اربعینت" درد من؟ من درد دارم؟ خدا میخوای چی رو ثابت کنی؟ نوکرتم خدا درد من انگشت کوچیکه درد اهلبیت حسین هم نیست. ——————————————————————- دانشگاهمو عوض کردم بودن تو اون دانشگاه لعنتی برام عذاب بود برای همین رفتم دانشگاه فردوس مشهد دوست خوب به دوست من میگن که اونم انتقالی گرفت و هر دو به مشهد رفتیم و اونجا درسمونو ادامه دادیم که فقط یه ترم مونده بود هر وقت فاطمه از امیر ازم میپرسید تنها جوابم این بود:آقا پلیس بوده و من تازه فهمیدم رفته ماموریت دروغ نبود ولی ماموریت هم نبود امیر من اصلا تو این زمین خاکی نبود امیرم دلم تنگته بی معرفت لابد بیا به خوابم "گاهی تنها آرزویت بودن افراد در خوابت است" (دیگه وارد زمان اصلی شدیم) فاطمه: من آخر نفهمیدم این آق امیر شما این همه لباس میخواد چیکار؟ آخ فاطمه تو که نمیدونی امیری نیست من این ها رو برای دل خودم میگیرم و هر بار بیشتر دلم میشکنه تو چی میدونی از این حال من؟ هی باید یه چی جوابشو بدم ولی چی بگم؟ من:به تو چه بچه پرو تو هم برای آقاتون بخر دیگه به حرفاش گوش نمیدم و توی ذهنم همه لباس هارو به تن معشوقه بی وفام تن میکنم نمیخواهی برگردی در اینجا همه تو رو میشناسند از مجسمه های شهر بگیر تا به مانکن های لباس فروشی ازبس که تو را نقطه به نقطه این شهر تجسم کردم اینک همه جا نبود تو را فریاد میزنند بیا معشوقه بی وفا من فاطمه: اووف خدا امواتتو بیامرزه دختر پدرم دراومد من: عزیزم به هر حال دوست صمیمی منی دیگه فاطمه: من غلط کردم خیالت راحت شد؟ با خنده سرمو تکون میدم و میگم اوهووووم فاطمه:بچه پرو من:اون که عمه ی بیچارته . ن که تو برادر زادشی تا الان زنده مونده خیلی پروهه فاطمه:ول کن بابا الان بخوام جوابتو بدم یه سال باید حرف بزنیم. از اون جایی که میدونم راست میگه میخندمو سری از تاسف برای خودمون تکون میدم. دیگه واقعن خسته شدم باید بریم خوابگاه . الان چند وقته همیشه حس میکنم یکی داره تعقیبم میکنه دیگه واقعا میترسم ولی بعد با جمله بالا تر از سیاهی که رنگی نیست خودمو آروم میکنم ولی بعد دوباره استرس میاد تو وجودم دیگه حتی خودمم نمیدونم چمه چن دبقه دیگه میگم من که کسی رو ندارم تا از ترسم بهش بگم و اونجا ذهنم از مسیر منحرف میشه به بیکسیم اشاره میکنه "یاد آنروز که یاری داشتیم اینچنین خوار نبودیم اعتباری داشتیم ای که در زمستان مارا دیده ای با پشت خمید این زمستان را نبین ما هم بهاری داشتیم" بیخیال فوق فوق فوقش میخوان منو بکشن دیگه بالا تر از سیاهی که رنگی نیست هست؟ ادامه دارد... زندگے اٺ رو عاشقانہ ڪن 👇 ڪآناڷ حــۏاے آدݦ ❤️ @havayeadam 💚