فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🌻 🌴 🌷 🌸 🍃
🎥 #ببینید
🎀 چه عاملی لذت و آرامش زن را میگیرد؟!
🎤 دکتر #حمید_حبشی
👌پیشنهاد دانلود
💞 به ڪآناڷ #همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
🌹
سخنرانی حضرت امام خامنه ای
(مدظله العالی) به مناسبت ارتحال #امام_خمینی (ره)
💞 به ڪآناڷ #همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
♥️🌱
فڪرت كھ شد امـام زمان...
دلـت میشھ امـام زمانے
عقلـت میشھ امام زمانے
تصمـیم هات میشھ امام زمانے
تمام زندگیت میشھ امام زمانے
رنگ آقا رو میگیرے كم كم...😍
فقط اگھ توے فكرت دائم
امـام زمانـت باشھ...💕💭☝🏼
#خـدایــا♥️
💞 به ڪآناڷ #همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
#پارت_چهلم از #رمان_جان_من #عاشقانه و #مذهبی فصل دوم رمان جان من با لحن گرم مجید که به اسم صد
#پارت_چهل_و_یکم
از #رمان_جان_من
#عاشقانه و #مذهبی
البته اوضاع برای مجید تغییر نکرده بود که بایستی همچنان اجاره ماهیانه را پرداخت میکرد و پول پیش خانه هم در گاوصندوق پدر جا خوش
کرده بود، نه مثل ابراهیم و محمد که بی هیچ هزینه ای تا یکسال در این طبقه زندگی کردند.
تا ساعتی از روز خودم را به کارهای خانه مشغول کردم و حوالی ظهر بود که دلم هوای مادر را کرد. پیچ های گاز را بررسی کردم تا بسته باشد و با خیالی راحت به طبقه پایین رفتم. در اتاق را باز کردم و دیدم مادر تنها روی مبلی نشسته و عدس پاک میکند که با لحنی غرق شور و انرژی سلام کردم. با دیدنم، لبخندی زد و گفت: «بَه بَه! عروس خانم! » خم شدم و صورتش را بوسیدم و خودم را برایش لوس کردم: «مامان! امروز حال نداشتم نهار درست کنم! اومدم نهار با شما بخورم! »
خندید و به شوخی گفت: «حالا نهار رو با من بخوری! شام رو میخوای چی کار کنی؟ حتماً به آقا مجید میگی برو خونه مامانم، آره؟ » دیس عدس را از دستش گرفتم تا کمکش کنم و با شیرین زبانی پاسخ دادم: «نخیر! قراره شب خوراک میگو درست کنم! » از غذای مجلسی و پُر درد سری که برای شب در نظر گرفته بودم، تعجب کرد و پرسید: «ماشاءالله! حالا بلدی؟ » و مثل اینکه پرسش مادر داغ دلم را تازه کرده باشد، با نگرانی گفتم: «نه! میترسم خراب شه! آخه مجید اونشب از خوراک میگو شما خیلی خوشش اومده بود! اگه مثل دستپخت شما
نشه، بیچاره میشم! »
مادر از این همه پریشانی ام خندهاش گرفت و دلداری ام داد: «نترس مادرجون! من مطمئنم دستپخت تو هم خوشمزه اس! » سپس خنده
از روی صورتش جمع شد و با رگه ای از نگرانی که در صدایش موج میزد، پرسید:
«الهه جان! از زندگیات راضی هستی؟ » دیس عدس را روی فرش گذاشتم و مادر در برابر نگاه متعجبم، باز سؤال کرد:
«یعنی... منظورم اینه که اختلافی ندارید؟ »
نمیفهمیدم از این بازجویی بی مقدمه چه منظوری دارد که خودش توضیح داد:
«مثلاً بهت نمیگه چرا اینجوری وضو میگیری؟ یا مثلاً مجبورت نمیکنه تو نمازت مُهر بذاری؟ » تازه متوجه نگرانی مادرانهاش شدم که با لبخندی شیرین جواب دادم: «نه مامان! مجید اصلاً اینطوری نیس! اصلاً کاری نداره که من چطوری نماز میخونم یا چطوری وضو میگیرم. » سپس آهنگ آرامبخش رفتار پُر محبتش در گوشم تداعی شد تا با اطمینان خاطر ادامه دهم:
«مامان! مجید فقط میخواد من راحت باشم! هر کاری میکنه که فقط من خوشحال باشم. »
از شنیدن جملات لبریز از رضایتم، خیالش راحت شد که لبخندی زد و پرسید: «تو چی؟ تو هم اجازه میدی تا هرطوری میخواد نماز بخونه؟ » در جواب مادر فقط سرم را به نشانه تأیید فرو آوردم و نگفتم هر بار که میبینم در وضو پاهایش را مسح میکند، هر بار که دستهایش را در نماز روی هم نمیگذارد و هر بار که بر مُهر سجده میکند، تمام وجودم به درگاه خدا دستِ دعا میشود تا یاریاش کند که به سمت مذهب اهل
تسنن هدایت شود.
ساعتی از اذان مغرب گذشته بود که مجید با یک دنیا شور و انرژی وارد خانه شد. دستهایش پُر از کیسه های میوه بود و لبهایش لبریز از خنده. با آنکه حقوق بالایی نمیگرفت، ولی دوست نداشت در خانه کم وکسری باشد و همیشه بیش از آنچه سفارش میدادم، میخرید. پاکت های میوه را کنار آشپزخانه گذاشت و با کلام مهربانش خبر داد: «الهه جان! برات پسته گرفتم! » با اشتیاق به سمت پاکتها رفتم و با لحنی کودکانه ابراز احساسات کردم: «وای پسته! دستت درد نکنه! »
خوب میدانست به چه خوراکیهایی علاقه دارم و همیشه در کنار خریدهای ضروری خانه، برای من یک خرید ویژه داشت. دستانش را شست و به آشپزخانه برگشت، نفس عمیقی کشید و گفت: «الهه! غذات چه بوی خوبی میده! »
خودم میدانستم خوراک میگویی که تدارک دیده ام، آنچنان تعریفی نشده و عطر و بویی هم ندارد که خندیدم و گفتم: «نه! خیلی خوب نشده! » و او همانطور که روی صندلی مینشست، با قاطعیتی مردانه جواب دلشوره ام را داد:
«بوش که عالیه! حتماً طعمش هم عالیه! »
ولی خودم حدس میزدم که اصلاً خوراک خوبی از آب درنیامده و هنگامی که غذا را در دیس کشیدم، مطمئن شدم هیچ شباهتی
به دستپخت مادر ندارد. حسابی دست و پایم را گم کرده بودم، ولی مجید با تمام وجود از خوردنش لذت میبُرد و مدام تعریف و تشکر میکرد. چند لقمه ای خورده بودیم که متوجه شدم ترشی را فراموش کرده ام.
ادامه دارد...
💞 به ڪآناڷ #همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#سیره_شهدا
#عشق_بازی
قهر بودیم، درحال نماز خوندن بود
نمازش که تموم شد، هنوز پشت به اون نشسته بودم…
کتاب شعرش رو برداشت و با یه لحن دلنشین شروع کرد به خوندن…
ولی من باز باهاش قهر بودم!!!!!
کتابو گذاشت کنار…بهم نگاه کرد و گفت:
غزل تمام…نمازش تمام…دنیا،مات
سکوت بین من و واژه ها سکونت کرد!!!!
باز هم بهش نگاه نکردم….!!!
اینبار پرسید: عاشقمی؟؟؟
سکوت کردم….
گفت :
عاشقم گر نیستی لطفی بکن نفرت بورز….
بی تفاوت بودنت هر لحظه آبم می کند…”
دوباره با لبخند پرسید: عاشقمــــــی مگه نه؟؟؟؟؟
گفتم: نـــــــه!!!!!
گفت:
لبت نه گوید و پیداست می گوید دلت آری…
که این سان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری…”
زدم زیر خنده….و روبروش نشستم….
دیگه نتونستم بهش نگم که وجودش چقد آرامش بخشه…
بهش نگاه کردم و از ته دل گفتم…
خدارو شکر که هستی….
راوی: مرحومه حکمت؛ همسر شهیر بابایی
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
🌹❤️
#آقایان_بخوانند
با همسرت که قدم میزنی.. برای رفتن عجله نداشته باش…
دستهایش را با لطافت ولی مردانه بگیر
با عشق و آرامش قدم بردار… نفسهایت را عمیق تر بکش…
عجله ات برای چیست…؟؟
تمام دنیا اینجاست..
در دستهای تو…
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
همیشه با هم همه جا 😍🌸🌹❤️
بنا به ماندن اگر باشد،
من آدمِ در سايه بودن نيستم...
اينكه مخفى ام كنى و كسى وجودم را حس نكند...
اينكه بودنم را نفى كنى...
بايد شانه به شانه قدم بزنيم
تمامِ پياده روهاى شهر را...
بايد تمامِ كافه هاى شهر؛
شاهدِ دو نفره هايمان باشد...
بايد احساس كنم بودنت را!
من از دوست داشتنهاى يواشكى بيزارم
#علي_قاضي_نظام
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
^🍯💛^
#عاشقانه
محبوبمن!💕
عاشقی تعطیلی ندارد و تا دنیا دنیاست،
عاشق عاشق است و شما محبوب مناید
و غریب کسی است که محبوبی ندارد...
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔘 راه امام
اگر..
#امام_خمینی
#امام_خامنه_ای
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
امام خمینی قدس سره :
ممکن است انسان را ، یک نظر به نا محرمان یا یک لغزش کوچک لسانی ، مدتها از سرایر و حقایق توحید باز دارد و از حصول جلوات محبوب و خلوات مطلوب که قره العین اهل معرفت است ، باز دارد.
#امام_خمینی
#خمینی_زنده_است
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
همراهان گرامی کانال حوای آدم
لطفا در نظر سنجی زیر شرکت کنید
و به ما بگید که
نظرتون در مورد #مشاوره هایی که در این مدت
(بصورت صوتی) گذاشتیم چی بوده؟
کلیک کنید:
کد امنیتی رو وارد کنید و نظرتون رو ثبت کنید 👇
EitaaBot.ir/poll/86r?eitaafly
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚