🔴 #تقسیم_شیرینی_با_همسر
💠 جعبه شیرینی رو جلوش گرفتم، یکی برداشت و گفت: «میتونم یکی دیگه بردارم؟» گفتم: «البته سید جون، این چه حرفیه؟» برداشت ولی هیچ کدوم رو نخورد. کار همیشگیش بود. میگفت: «میبرم با #خانم و بچه هام میخورم». میگفت: اینکه آدم شیرینیهای زندگیشو با زن و بچهاش تقسیم کنه خیلی توی زندگی خانوادگی تأثیر میذاره!
#شهید_سید_مرتضی_آوینی
📕سیدمرتضیآوینی،کتاب دانشجویی،ص۱۹
#سیره_شهدا
#همسرانه
عاشقانه زندگی کردن رو اینجا یاد بگیر👇
کانال #همسرداری حوای آدم
❤️ @havayeadam 💚
💠برنامه کانال حوای آدم در ماه مبارک رمضان
🌸 با ما همراه باشید با کلی مطالب جذااااب 😍
🔸 #ورد_سحری (نکات اخلاقی، انگیزشی)
🔸 #خدایی_که_نزدیک_است #انی_قریب (درس های قرآنی)
🔸 #سبک_زندگی_علوی (سیره امام علی-ع-)
🔸 #رمان زیبا، مذهبی و عاشقانه (جان من!)
🔸 #سیره_شهدا (زندگی نامه شهید ابراهیم هادی)
🔸 #زلال_معرفت (سخنرانی کوتاه معرفتی)
🔸 #زلال_احکام (احکام رمضان و خانواده)
🔸 #خانواده_و_تربیت_مهدوی (تربیت منتظر واقعی)
🔸 #همسرداری (مهارت های همسرداری و زناشویی)
🔸 #زندگی_بندگی (معنویت)
🔸 #مشاوره مذهبی رایگان
🔸 #شعر
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#عاشقانه_های_شهدا🌹
#سیره_شهدا
#مدافع_قلبم
بار اول که خیره شدم تو صورتش ،😳
وقتی بود که انگشتر فیروزه شو 💍
کردم دستش سر سفره ی عقد.
نذر کرده بودم قبل ازدواج ،به هیچ کدوم از خواستگارام نگاه نکنم تا خدا خودش یکی رو واسم پسند کنه...😍
حالا اون شده بود جواب مناجاتای من...🙏
مثه رویاهای بچگیم بود. ☺️
با چشایی درشت و مهربون و مشکی...😉
هر عیدی که میشد،
🌸میگفت بریم النگویی، انگشتری، چیزی بگیرم برات😅
▫️میگفتم:
"بیشتر از این زمین گیرم نکن.
چشات به قدر کافی بال و پرمو بسته..."😉
💘عاشق کشی،دیوانه کردن مردم آزاری،
یک جفت چشم مشکی و اینقدر کارایی؟!😍
میخندید و مجنونم میکرد😅
دلش دختر میخواست👧🏻
دختری که تو سه سالگی،با شیرین زبونی صداش کنه ،بابا...💕
یه روز با یه جعبه شیرینی اومد خونه،🍩🍰
سلام کرد و نشست کنارم☺️
دخترش به تکون تکون افتاد🙄
مگه میشه دختر جواب سلام بابا رو نده؟!
لبخندی کنج لباش نشست☺️
از همون لبخندای مست کننده اش.😍
یه شیرینی گذاشت دهنم...!😋
▫️گفتم: "خیره ایشالا!"🙂
🌸گفت: "وقتش رسیده به عهدمون وفا کنیم"✅
اشکام بود که بی اختیار میریخت...😔😭😭
"خدایایعنی به این زودی فرصتم تموم شد؟"😥
نمی خواست مرد بودنشو با گریه کم رنگ کنه.
ولی نتونست جلو بغضشو بگیره...
🌸گفت:"میدونی اگه مردای ما اونجا نمی جنگیدن،اون جونورا،به یزد و کرمان هم رسیده بودن وشکم زنان باردارمونو میدریدن؟!😱😭
میدونی عزت تو اینه که مردم بیرون از خاکشون واسه امنیتشون بجنگن..؟"😕
▫️گفتم:"میدونم ولی تو این هیاهوی شهر
که همه دنبال مارک و ملک و جواهرن،
کسی هست که قدر این مهربونیتو بدونه؟"😳😕
باز مست شدم از لبخندش...😍
🌸گفت:\"لطف این کار تو همینه...\"
تو تشییعش قدم که بر میداشتم ،
و حالا که رو تخت بیمارستان،
رقیه شو واسه اولین بار دادن دستم،👶🏻
همون جمله رو زیر لب تکرار میکنم...😔
💞همسر شهید،میثم نجفی💞
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#سیره_شهدا 🌹
#عاشقانه_های_شهدا
هرشـب در منـزل 🏡محفل شبی با قرآن داشتیم
از ۱۰ صفحه تا یک جز میخواندیم😊
و در آخر دعا میکردیم دعای آخر حسن آقا همیشه شهادت در راه خدا بود.🙂💚
#جاویدالاثر_شهید_حسن_رجایی_فر🌸
پ.ن:
در این روزهای ....
میشود ماهم شبی باقرآن داشته باشیم
و سیره ی شهدا را دریابیم
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#مدافع_قلبم
#سیره_شهدا
#عاشقانه_های_شهدا
_
حملـه عصبـی ڪه میومـد سراغش
تموم فڪر و ذڪرش میشد تسکین درداش،
میدونستم دیر یا زود ڪار دستِ خودش میده😞
#ایّوب ڪسی بود ڪه #شهلا از زبونش نمی افتاد ...❤️
اون روز وقتـی دیدم نیم ساعٺه صدام نـزده هول برم داشٺ ..😥😢
بی حال یه گوشه نشسته بود😪
چشمم افتاد به خون های تازه روی فرش
دلم هُـرّی ریخٺ ...😰
نوڪ چاقـو رو فرو برده بـود تو سینه اش و فشار میداد ،🔪
مـرد همسایه رو صدا زدم📢
بچـہ ها دویدن تو پذیرایی و خیره شدن به باباشـون..😳😰
ترسم از این بود ڪه نڪنه چاقو رو اونقدر فرو ڪنه تو سینـش ڪه برسه به قلبـش...😱😨
چونم به لرزش افتاده بود ...😫😭
ایـّوب جـان ،چاقو رو بده به مـن...😥😤
چرا با خودٺ این ڪار رو میڪنی؟💔
مرد همسایـه رسید و دستشو گرفت
ایوب داد میزد; ولـــــم ڪـن😤
بزار این ترڪش لعنتی رو درش بیارم 😖
تورو خـدا شهلا ...😫
بغضم ترڪید:ایوب جان ...؟
بزار بریم دڪتر
درد داشٺ ...😭
_دارم میسـوزم شهـلا ...😫
بخدا خودم میتونم درش بیـــــارم ...خستم ڪرده...😫
بچه ها ڪنار هم ایستاده بودن و غریبـانه نگاهِ باباشـون میڪردن و آروم آروم اشک میریختن😭
ایوب تنش می لرزید...
قطره های اشک از گوشه ی چشمش می چکید ...😭
به هوش ڪه اومد تا چشماش به زخم تازه رو تنش افٺاد پرسید: این دیگه چیه ؟!😳
اشڪامو پاک کردم و چیزی نگفتـم..🤐
چون اگر میفهمیـد خیلے از من و بچه ها خجالٺ می کشید..😓
بہ رسـم عاشقی نامٺ بلند است
خدا نامیده ،نامٺ هم بلند است
ستایم صبـرِ ایوبٺ ،بلنـدی
سزا باشـد ڪه گویندت بلندی ...
#شهید_ایوب_بلندی
#شهلا_غیاثوند
#همسر_شهید_جانباز
#همسران_فداکار
#زنان_انقلابی_و_مجاهد
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#سیره_شهدا
#عاشقانہ_شہدا 🌹❤️
نشست کنارم و گفت:
"طاهره جان…❤️
ازم راضے هستے...؟""
گفتم :
"چرا نباشم…!؟
تو اونقد خوبے ڪه باورم نمیشه...❤️
این آرامشے که ڪنارت دارم...💕
من واقعا کنار تو خوشبختم...💕"
سرشو انداخت پایین و...
با حالت شرمندگے گفت:
"منو ببخش…😔
نتونستم همیشه ڪنارت باشم...💕
وقتایے که نبودم تنها بودے...
توے شهر غریب...
تو خونه...
نتونستم زندگے اے رو که دوست دارے...
برات درست ڪنم...😔"
دستاشو گرفتم و گفتم:
"این چه حرفیه میزنے…؟!❤️
من همیشه تو رو همینجورے خواستم...
وجودت مایه آرامشمه...💕
که با دنیا عوضش نمیکنم..."
مکثے ڪردم و...
زل زدم به چشاش و گفتم:
"تو چے…؟!
ازم راضے هستے…؟😢"
سرمو گرفت و...
محڪم بوسید...😘
گفت:
"من راضےِ راضے ام...💕
خدا هم ازت راضے باشه..."
صبح طبق عادت نون گرفت...
مثه همیشه که وقتے میدید خوابم...
سماورو روشن میڪرد...
چایے و سفره رو آماده میڪرد...
اون روزم سنگ تموم گذاشت...💚
#شهید_مهدے_خراسانے🌺
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#سیره_شهدا
همسرم، خیلی با محبت بود
مثل یه مادری که از بچه اش مراقبت میکنه
از من مراقبت میکرد… .
یادمه تابستون بود و هوا خیلی گرم بود
خسته بودم، رفتم پنکه رو روشن کردم
وخوابیدم«من به گرما خیلی حساسم»
خواب بودم واحساس کردم هوا خیلی گرم شده
و متوجه شدم برق رفته..بعد از چند ثانیه
احساس خیلی خنکی کردم و به زور چشمم
رو باز کردم تا مطمئن بشم برق اومده یا نه…
دیدم کمیل بالای سرم یه ملحفه رو گرفته و
مثل پنکه بالای سرم می چرخونه تا خنک بشم
ودوباره چشمم بسته شدازفرط خستگی…
شاید بعد نیم ساعت تا یک ساعت خواب بودم و وقتی
بیدارشدم دیدم کمیل هنوز داره اون ملحفه
رو مثل پنکه روی سرم می چرخونه تا خنک
بشم…
پاشدم گفتم کمیل توهنوز داری می چرخونی!؟خسته شدی! گفت: خواب بودی و برق رفت و تو چون به گرما
حساسی میترسیدم از گرمای زیاد از خواب بیدار
بشی ودلم نیومد….
.
همسر شهید کمیل صفری تبار
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#سیره_شهدا
#زندگی_بندگی
✨رفاقت با امام زمان (عج)
ابراهیم هادی را دیدم، خیلی ناراحت بود، پرسیدم چیزی شده؟ گفت: دیشب با بچهها رفته بودیم شناسایی، هنگام برگشت درست مقابل مواضع دشمن ماشاالله عزیزی رفت روی مین و شهید شد. عراقیها تیراندازی کردند ما مجبور شدیم برگردیم. تازه فهمیدم ابراهیم نگران بازگرداندن همرزمش بوده.
هوا که تاریک شد و ابراهیم حرکت کرد و نیمههای شب برگشت، آنهم خوشحال و سرحال!
مرتب داد میزد امدادگر، امدادگر ... سریع بیا، ماشاالله زنده است!
بچهها خوشحال شدند، مجروح را سوار آمبولانس کردیم و فرستادیم عقب... ولی ابراهیم گوشهای نشست و رفت توی فکر.
رفتم پیش ابراهیم گفتم چرا توی فکری؟
با مکث گفت ماشالله وسط میدان مین افتاد، آنهم نزدیک سنگر عراقیها
امّا وقتی رفتم آنجا نبود، کمی عقبتر پیدایش کردم و در مکانی امن!!!
بعدها ماشاالله ماجرا را اینگونه توضیح داد: خون زیادی از من رفته بود و بی حس بودم.
عراقیها هم مطمئن بودند زنده نیستم.
حال عجیبی داشتم، زیر لب فقط میگفتم یا صاحبالزمان (عج) ادرکنی،
هوا تاریک شده بود، جوانی خوش سیما و نورانی بالای سرم آمد. چشمانم را به سختی باز کردم. مرا به آرامی بلند و از میدان مین خارج کرد و مرا به نقطهای امن رساند. من دردی احساس نمیکردم.
آن آقا کلی با من صحبت کرد، بعد فرمودند کسی میآید و شما را نجات میدهد. او دوست ماست!
لحظاتی بعد ابراهیم آمد. با همان صلابت همیشگی مرا به دوش گرفت و حرکت کردیم.
آن جمال نورانی ابراهیم را دوست خودش معرفی کرد، خوشا به حالش.
🌷🌷🌷
📚 سلام بر ابراهیم ص١١٧ 🍃
پیشنهاد مطالعه کتاب..
التماس دعا
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#سیره_شهدا
#همسرداری
ﺷﺎﻳﺪ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ لحظه هایی ﻛﻪ با ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺘﻴﻢ…
نمازای دو نفره مون بود… ﺍﻳﻦ ﻛﻪ ﻧﻤﺎﺯاﻣﻮ ﺑﻬﺶ ﺍﻗﺘﺪﺍ ﻣﻴﻜﺮﺩﻡ… ﺍﮔﻪ ﺩﻭﺗﺎیی… کنار ﻫﻢ ﺑﻮﺩﻳﻢ…
ﺍﻣﻜﺎﻥ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻧﻤﺎﺯﺍﻣﻮنو ﺟﺪﺍ ﺑﺨﻮﻧﻴﻢ…
چقد ﺣﺲ ﺧﻮﺑﻴﻪ… ﻛﻪ ﺩو نفر… ﺍﻳﻨﻘﺪه همو ﻗﺒﻮﻝ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻦ…
منطقه که میرفت…
تحمل خونه بدون حمید… واسم سخت بود… .
وقتی تو نباشی چه امیدی به بقایم…؟
این خانه ی بی نام و نشان سهم کلنگ است
میرﻓﺘﻢ ﺧﻮﺍﺑﮕﺎﻩ ﭘﻴﺶ ﺩﺧﺘﺮﺍ…
ﻳﺎ ﭘﻴﺶ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺣﻤﻴﺪ ﻳﺎ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎﺩﺭﻡ…. ﺑﻌﺪ ﻣﺪتی که برمیگشت…
واسه پیدا کردنم،همه جا زنگ میزد…
میگفتن:”بازم حمید،ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺭﻭ ﮔﻢ ﻛﺮﺩﻩ…” ﺯﻭﺩ ﭘﻴﺪﺍم میکرﺩ…
ظرف ﺩﻭ،ﺳﻪ ﺳﺎﻋﺖ…
ولی من ﺑﻴﺴﺖ ﻭ ﭘﻨﺞ ﺳﺎله که… .
گلی گم کرده ام می جویم او را…
ﺍﮔﻪ ﺑﻬﻢ ﺑﮕﻦ ﭼﻪ قشنگی ای ﺗﻮ ﺍﻳﻦ ﺩﻧﻴﺎست…
ﻛﻪ خیییلیی ﺑﻬﻤﻮﻥ ﺳﺨﺖ ﮔﺬﺷﺖ…
ﻣﻴﮕﻢ :”…عشق…”
عجیب درد عشق و عاشقی مانند افیون است…
که هر جا لذتی باشد درون درد مدفون است…
ﻭقتی ﺟﻮﻭﻧﺎی الان میگن ﻛﻪ ﻧﻪ…
ﺍصلا ﺍﺯ ﺍﻳﻦ خبرا نیست…
از حرفشون خیلی ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ میشم…
ﭼﺮﺍ ﻣﻔﻬﻮﻡ عشقو درک نمیکنن…؟! ﺍﻻﻥ ﺍﺭﺗﺒﺎﻃ ﺑﻴﻦ ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮو…
خیییلیﺑﮕﻦ ﺍﻳﺪﻩ ﺁﻟﻪ…! تو تقسیم کار خونه ست…
ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎ ﺍﻳﻨﺠﻮﺭی ﻧﺒﻮﺩ…
ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎ ﻫﺮ کسی ﺯﺭنگی میکرد…
ﺗﺎ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻛﺎﺭ ﻛﻨﻪ ﺗﺎ ﺍﻭﻥ یکی ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﻛﻨﻪ…
این در حالی بود…
که قبل ازدواج…ﺗﻮ خونه بهم میگفتن…
ﺁﺷﭙﺰﻱ ﻛﻦ…
میگفتم ﺁﺷﭙﺰ میگیرم…
میگفتن ﻛﺎﺭ ﻛﻦ…
میگفتم ﻛﻠﻔﺖ میگیرم…
ﻫﺮ ﻛﺎﺭی میگفتن،ﻳﻪﺟﻮﺍﺏ تو آستینم ﺩﺍﺷﺘﻢ…
ﺑﺎ ﺣﻤﻴﺪ که ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻛﺮﺩم… ﻧﻤﻴﺪﻭﻧﻢ ﺑﺎﻭﺭﺗﻮﻥ ﻣﻴﺸﻪ ﻳﺎ ﻧﻪ…
حتی ﺍﺯ ﺷﺴﺘﻦ ﻟﺒﺎسای ﺣﻤﻴﺪ ﻟﺬﺕ میبردم…
خانوم امیرانی،همسر شهید حمید باکری
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#سیره_شهدا
#عشق_بازی
قهر بودیم، درحال نماز خوندن بود
نمازش که تموم شد، هنوز پشت به اون نشسته بودم…
کتاب شعرش رو برداشت و با یه لحن دلنشین شروع کرد به خوندن…
ولی من باز باهاش قهر بودم!!!!!
کتابو گذاشت کنار…بهم نگاه کرد و گفت:
غزل تمام…نمازش تمام…دنیا،مات
سکوت بین من و واژه ها سکونت کرد!!!!
باز هم بهش نگاه نکردم….!!!
اینبار پرسید: عاشقمی؟؟؟
سکوت کردم….
گفت :
عاشقم گر نیستی لطفی بکن نفرت بورز….
بی تفاوت بودنت هر لحظه آبم می کند…”
دوباره با لبخند پرسید: عاشقمــــــی مگه نه؟؟؟؟؟
گفتم: نـــــــه!!!!!
گفت:
لبت نه گوید و پیداست می گوید دلت آری…
که این سان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری…”
زدم زیر خنده….و روبروش نشستم….
دیگه نتونستم بهش نگم که وجودش چقد آرامش بخشه…
بهش نگاه کردم و از ته دل گفتم…
خدارو شکر که هستی….
راوی: مرحومه حکمت؛ همسر شهیر بابایی
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#سیره_شهدا
🌹روایت خواهر شهید محمدرضا دهقان
با هم رفته بودیم کربلا، 🕌یک بار دیدم توی رواق روبروی ضریح خوابش برده😴 و من هم برای بقیه جریان خوابیدنش را تعریف کردم.
تا اینکه یک روز که مشغول دعا خواندن بودم،
آمد کنارم و گفت چقدر دعا می خوانی⁉️ برو بنشین با آقا حال کن ،با آقا حرف بزن.
میگفت:
"خیلی خیلی لذت بخش است که خوابت ببرد ، چشم باز کنی و ببینی شش گوشه ارباب جلوی چشمانت است."😍
بعد از اینکه خبر شهادتش 🕊آمد و رفتیم معراج شهدا به او گفتم به خدا اگر می دانستم خوابت در حرم می خواهد این طور بشود و تورا به اینجاها ببرد من هم می آمدم کنارت می خوابیدم .😭💚
#شهید_دهقان_امیری🌸
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#سیره_شهدا
میخواست براۍ عروسیش کارت دعوت بنویسه
اوّݪ رفته بود سراغ اهل بیت
یک کارت نوشتہ بود براۍ امام رضا مشهد
یک کارت برای امامزمان مسجد جمڪران
یک کارت هم به نیّت حضرت زهرا انداخته بود توۍ ضریح حضرت معصومه
بی بی اومده بود به خوابش فرموده بود:
چرا دعوت شما را رد کنیم؟
چرا به عروسی شما نیایم؟
کی بهتر از شما؟ ببین همه آمدیم شمآ عزیز ما هستی
شهید مصطفی ردانی پور
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#سیره_شهدا
به او گفتم:کار درستي نیست دائم زن و بچه ات را از این طرف به آن طرف میکشى،بیا شهرضا یک خانه برایت بخرم ...🙂
گفت:نه،حرف این چیزها را نزن دنیا هیچ ارزشی ندارد،شما هم غصه مرا نخور،خانهی من عقب ماشینم است،باور نمیکنی بیا ببین...😕
همراهش رفتم در عقب ماشین
را باز کرد؛ سه تا کاسه،سه تا بشقاب یک سفره پلاستیکی دو تا قوطی شیر خشک بچه و یک سری خورده ریز دیگر...😶
گفت:این هم خانه!!! دنیــا
را گذاشتهام برای دنیا دارها،خانه
هم باشد برای خانه دارها....🙂
شهیدمحمدابراهيمهمت♥️
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#سیره_شهدا
شهید_یعنی...
بعد از یازده سال تازه وارد منزل 🏠جدیدمان شدیم.
و هنوز وسایل منزلمان را سرجایشان قرار نداده بودم.🥺
سیدسجاد موقع رفتن گفت:خدا راشکر که سقفی بالای سر شما و محمدپارسا آمد تا در نبود من اجاره نشین نباشید.😊
ولی سعی کنید سالن پذیرایی را سرو سامان دهید.
زیرا قرار است مهمان هایی داشته باشید و دیگر ادامه نداد😐
او بوی شهادت را حس می کرد و می دانست منزل جدیدمان قرار است مملو از مهمان هایی شود که بعد از شهادتش😭 به دیدار ما خواهند آمد..
همسرشهید سید سجاد حسینی
#تا_شهادت_راهی_نیست☺️✋🏻
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#سیره_شهدا
اولین بار که میخواست
بره آینه قرآن✨گرفتم براش
قرآن رو بوسید و باز کرد
ترجمه آیه رو برام خوند
ولی بار آخری که میخواست بره
وقتی قرآن رو باز کرد
آیه رو ترجمه نکرد😕
گفتم سعید چرا ترجمه نمیکنی⁉️
رو به من کرد و گفت ✨
اگه ترجمه آیه رو بهتون
بگم ناراحت نمیشین؟!
گفتم: نه..!
گفت: آیه شهادت اومده😔
من به آرزوم میرسم🕊💚
#شهید_سعید_بیاضی_زاده🌸
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#سیره_شهدا🌹
اگر میخواهید #نذری کنید، فقط #گناه نکنید!
مثلا نذر کنید یک روز گناه نمیکنم، #هدیه به آقا صاحب الزمان(عج) از طرف خودم...
#شهیدجاویدالاثرمجیدسلمانیان🥀
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•
#سیره_شهدا
🌸80 سال عبادتمو میدم برای ...
«در عملیات بیتالمقدس
🚕شهید مدافع حرم حاج حسین همدانی در حال حرکت به سوی قرارگاه بود که به او اصرار میکنند یک بسیجی مجروح داریم؛ سردار همدانی او را با خود میبرد. در موقع حرکت رادیوی ماشین صدای اذان را پخش میکند.
⁉️ سردار همدانی از بسیجی می پرسد: «نگفتی اسمت چیه؟ بچه کجایی؟» اما او جوابی نمیدهد.
👀سردار همدانی:«با گوشه چشم نگاه کردم دیدم زیر لب چیزهایی میگوید. فکر کردم لابد اولین باری است که به جبهه آمده مجروح شده و حتماً کُپ(حالتی از ترس) کرده است. این شد که دیگر او را سؤال پیچ نکردم. کمی بعد رو کرد به من و خیلی مؤدب و شمرده خودش را معرفی کرد.»
فهمیدم اهل تهران و بچه نازی آباد است و سال آخر دبیرستان تحصیل میکند.
🤔گفتم: «برادر جان بگو ببینم چرا دفعه اول چیزی نگفتی؟!» گفت: «وقت اذان بود نماز میخواندم.»
🩸 نگاهی به سر و وضع او انداختم. از لای انگشتانش که روی محل زخم گذاشته بود خون بیرون میزد.
😳این شد که به او گفتم:«نماز میخوانی؟ چه نمازی؟ مگر ما داریم رو به قبله حرکت میکنیم؟ در ثانی پسر جان بدن تو پاک نیست. لباسهایت هم که خونی است.»
جواب داد: «حالا همین نماز را میخوانیم تا ببینیم چه میشود.»
⏰دیدم باز ساکت شد. چند دقیقه بعد گفتم: «لابد نماز عصر را میخواندی.» گفت: «بله.»
گفتم: «خب صبر میکردی میرسیدیم عقب هم زخمت را میشستیم هم لباس عوض میکردی بعد با فراغ نماز میخواندی.»
🤲گفت: «معلوم نیست چقدر دیگر توی این دنیا باشم. فعلا همین نماز را خواندم قبول و ردش با خداست.»
گفتم: «باباجان تو که چیزیت نشده یک جراحت مختصر است زود خوب میشوی و برمیگردی خط.»
🚑بالاخره او را رساندم به اورژانس
موقع برگشت رفتم احوال آن بسیجی را بپرسم مسئول اورژانس گفت:
«خون ریزی داخلی کرده بود ما به او آمپول ضد خون ریزی هم زدیم ولی دیر شده بود با یک آرامش عجیبی چشمهایش را روی هم گذاشت و شهید شد.»
😭در حالی که رانندگی میکردم به پهنای صورت گریه میکردم صدایش توی گوشم زنگ میزد که میگفت: «معلوم نیست چقدر توی این دنیا باشم فعلاً همین نماز را خواندم و رد و قبول آن با خداست.»
💠اینجاست که شهید دستغیب(ره) میگفت: «حاضر است ثواب ۸۰ سال تمام عبادات واجب و مستحب خودش را با دو رکعت از چنین نمازی از یک بسیجی عوض کند.»
کجایید ای سبک بالان عاشقـــــ
💞 دورهمی حــواے آدمی ها 🌱💕
❤️ @havayeadam 💚
❣️#عاشقانه_های_شهداء
💢 پسرخاله ام بود، یک روز آمد خانه مان، با یک برگه پر از نوشته، پشت و رو! نشست کنار مادرم. خاله میشه چند دقیقه ما رو تنها بذارید، میخوام شرایطم رو بخونم، ببینم طاهره حاضره با من ازدواج می کنه یا نه؟
❤️ مادرم که رفت، رو به رویم نشست، شرایطش را یکی یکی گفت، من هم چون از صمیم قلب دوستش داشتم! قبول کردم... گفتم: دوست دارم مهریه ام فقط یک جلد کلام الله مجید باشه! گفت: یک جلد قرآن؛ و یک دوره کتب شهید مطهری.
🌷 برشی از زندگی شهیدیونس زنگی آبادی
📚 منبع: 365 خاطره برای 365 روز، ص 72
📎 #خانواده_سبک_زندگی
📎 #سیره_شهدا
💞 دورهمی حــواے آدمی ها 🌱💕
❤️ @havayeadam 💚
هدایت شده از 💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
❤️ سلام خوش اومدی مهربون🌹
میدونی مطلب این کانال چی هاست؟ هشتک های زیر رو ببین😃 کلی وقت میخواد تا همه رو بخونی😍
🌼 مهارت های زوجین:
🧩 #مهارت_گفتگوی_موثر : هفت مهارت
🧩 #زندگی_بهتر : مهارت بهتر شدن ارتباط با همسر
🧩 #همسرداری_موفق تکنیک های #ارتباط_صحیح #ارتباط_با_خانواده_های_اصلی #تقسیم_وظایف
🧩 #مهارت_بهبود_رابطه
🧩 #مهارت_حل_مسئله
🧩 مهارت و راه حل های #شاد_زیستن
🧩 #مشاوره
#مشاوره_اسلامی #مشاوره_مذهبی #مشاوره_خانواده #مشاوره_ازدواج
🧩 #مهارت_ارتباط
🧩#طلاق :
مهارت و راهکارهای جلوگیری از #طلاق
چگونه طلاق را پیش بینی کنیم؟ #روانشناسی_زوجین
🌼 مطالب هفتگی:
🦋 #شنبه_های_خانومانه
🦋 #یکشنبه_های_اخلاقی
🦋 #دوشنبه_های_عشقولانه
🦋 #سه_شنبه_های_تربیتی
🦋 #چهارشنبه_های_معرفتی
🦋 #پنج_شنبه_های_خوشمزه #چالش_آشپزی
🦋 #جمعه_های_مهدوی
🌼 سایر هشتک های موضوعی پرکاربرد:
#همسرانه🌱#همسرداری 🌱#سبک_زندگی 🌱#انگیزشی🌱#دلبرانه🌱#سیاست_مردانه🌱#سیاست_های_زنانه🌱#خانواده_داری🌱#تربیت_دینی🌱#مردان_بخوانند 🌱#خانمها_بخوانند🌱#آقایان_بخوانند🌱#عاشقانه
🪴
#ازدواج ☘ #ازدواج_موفق☘ #فرزند_آوری☘#فرزندآوری☘ #فرزندپروری ☘ #جمعیت☘#ختم
🪴
#رمان 🍃#حجاب_اختیاری 🍃#سبک_زندگی_اسلامی🍃#خانه_داری 🍃#هنر_خانه_داری🍃#سلامت🍃#فمینیسم
🌼 کلی درس زندگی و مهارتی 🌙
#ورد_سحری (نکات اخلاقی، انگیزشی)
#خدایی_که_نزدیک_است
#انی_قریب (درس های قرآنی)
#سبک_زندگی_علوی (سیره امام علی-ع-)
#رمان زیبا، مذهبی و عاشقانه
#سیره_شهدا (زندگی نامه شهدا)
#زلال_معرفت (سخنرانی کوتاه معرفتی)
#زلال_احکام (احکام رمضان و خانواده)
#خانواده_و_تربیت_مهدوی (تربیت منتظر واقعی)
#همسرداری (مهارت های همسرداری و زناشویی)
#زندگی_بندگی (معنویت)
و یه عالمه مطلب جذاب و قشنگ و خوندنی و کاربردی دیگه 😍
💞 دورهمی حــواے آدمی ها 🌱💕
❤️ @havayeadam 💚
❤️
توفیق شهادت
من یکــــــ چیز را فهمیده امــــ
خـــــــــدا شهـــــــــــــــــــــادت را
همیشـــــــــه بـه آدمـــــهایی
داده، که در کـــــار سختکوش
بوده انــــــــد...
شهید محمودرضا بیضایی🌹
#چهارشنبه_های_معرفتی
#سیره_شهدا
💞 دورهمی حــواے آدمی ها 🌱💕
❤️ @havayeadam 💚
💟
❤️دلجویی از همسر در سیره شهدا
چند روزی بود که جلال به منزل نیامده بود و مشغول آموزش جوانان بسیجی برای اعزام به جبهه بود. سحر یکی از روزها به خانه آمد. فرزندمان تب کرده بود و من هم مشغول امتحانات نهائی بودم.
سحر نیت روزه کرد و بعد از نماز صبح دوباره داشت می رفت که نگاه اعتراض آمیزی کردم بابت غیبت چند روزه و رفتن در این حال.
لبخندی زد و گفت: همه اینها را امتحان خدا بدان.
ظهر دیدم که با یک بریانی برگشت خانه.
گفتم: مگر تو روزه نبودی؟
گفت: رفتم سر کلاس اخلاق، نتوانستم چیزی بگویم. انگار کسی در گوشم گفت تو که درس اخلاق می دهی چرا با کسی که حق همسری و هم ذریه حضرت زهرا (س) را دارد، چنین رفتار می کنی؟ آمدم تا حلالیت بطلبم. اگر در کارهای من اجری باشد، تو در همه شریکی.
کتاب جلوه جلال، نوروز اکبری زادگان، نشر ستارگان درخشان، چاپ اول، ۱۳۹۵؛ صفحه ۷۶-۷۵٫
#چهارشنبه_های_معرفتی
#سیره_شهدا
#همسرداری
💞 دورهمی حــواے آدمی ها 🌱💕
❤️ @havayeadam 💚