#مدافع_قلبم
#سیره_شهدا
#عاشقانه_های_شهدا
_
حملـه عصبـی ڪه میومـد سراغش
تموم فڪر و ذڪرش میشد تسکین درداش،
میدونستم دیر یا زود ڪار دستِ خودش میده😞
#ایّوب ڪسی بود ڪه #شهلا از زبونش نمی افتاد ...❤️
اون روز وقتـی دیدم نیم ساعٺه صدام نـزده هول برم داشٺ ..😥😢
بی حال یه گوشه نشسته بود😪
چشمم افتاد به خون های تازه روی فرش
دلم هُـرّی ریخٺ ...😰
نوڪ چاقـو رو فرو برده بـود تو سینه اش و فشار میداد ،🔪
مـرد همسایه رو صدا زدم📢
بچـہ ها دویدن تو پذیرایی و خیره شدن به باباشـون..😳😰
ترسم از این بود ڪه نڪنه چاقو رو اونقدر فرو ڪنه تو سینـش ڪه برسه به قلبـش...😱😨
چونم به لرزش افتاده بود ...😫😭
ایـّوب جـان ،چاقو رو بده به مـن...😥😤
چرا با خودٺ این ڪار رو میڪنی؟💔
مرد همسایـه رسید و دستشو گرفت
ایوب داد میزد; ولـــــم ڪـن😤
بزار این ترڪش لعنتی رو درش بیارم 😖
تورو خـدا شهلا ...😫
بغضم ترڪید:ایوب جان ...؟
بزار بریم دڪتر
درد داشٺ ...😭
_دارم میسـوزم شهـلا ...😫
بخدا خودم میتونم درش بیـــــارم ...خستم ڪرده...😫
بچه ها ڪنار هم ایستاده بودن و غریبـانه نگاهِ باباشـون میڪردن و آروم آروم اشک میریختن😭
ایوب تنش می لرزید...
قطره های اشک از گوشه ی چشمش می چکید ...😭
به هوش ڪه اومد تا چشماش به زخم تازه رو تنش افٺاد پرسید: این دیگه چیه ؟!😳
اشڪامو پاک کردم و چیزی نگفتـم..🤐
چون اگر میفهمیـد خیلے از من و بچه ها خجالٺ می کشید..😓
بہ رسـم عاشقی نامٺ بلند است
خدا نامیده ،نامٺ هم بلند است
ستایم صبـرِ ایوبٺ ،بلنـدی
سزا باشـد ڪه گویندت بلندی ...
#شهید_ایوب_بلندی
#شهلا_غیاثوند
#همسر_شهید_جانباز
#همسران_فداکار
#زنان_انقلابی_و_مجاهد
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚