یا شیخ الائمه #امام_صادق علیه السلام
دوباره بیرق مشکی به دست میگیرم
زنم به سینه که آمد « محرّم صادق »
🏴 #شهادت_امام_جعفر_صادق (علیهالسلام) تسلیت باد.
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
🖤 @havayeadam 🖤
#زندگی_بندگی
حتما بخونید
🔴 رابطه انسان و #شیطان 3
«نقشههای شیطان پيچيده است و آگاهيهاي فراواني دارد. و خيلي هم رياضت كشيده.
مرتاضهاي_هندي بیست سال رياضت ميكشند و واقعاً همه چيز [ظاهری] انسان را ميدانند، بعضي از اينها وقتي کساني نزد آنها رفتند، گفتهاند كه: از كجا آمديد، چندساله هستید، پدر و مادرتان كيستند، اقوامتان چه كساني هستند! حتي گاهي ميگويند كه چه حوادث بزرگي در سالهاي آينده اتفاق ميافتد! اينها گوشهاي از آثاري است كه مربوط به رياضات اينهاست،
و رياضات آنان كه چيزي نيست؛ در روايت هست كه دو ركعت نمازِ شيطان، چهارهزار سال طول كشيد. در حالي که ما نميتوانيم يك نماز يك ساعته بخوانيم!
بنابراين رياضات و تواناييهاي او (شیطان) بسيار زياد است و امثال بنده توانا نيستيم،
او فنون_تصرف در ما را ميداند، ما هم نميتوانيم در مقابل او بايستيم؛
اگر حمله كند ما خودمان نميتوانيم در مقابل او ايستادگي کنيم.
این وجود مقدس نبی اکرم(ص) و امامان معصوم است که محیط به دستگاه شیطان است.
شيطان به طرف انبياء آمده و از آنها هم تركِ اوليٰ گرفته است.
ما غافليم و نميفهميم گناه يعني چه؟
آنها كه ميفهميدند، اگر ترك اولي ميكردند دویست سال گريه ميكردند؛
حضرت آدم(ع) يك ترك اولي انجام داده، در بعضي روايات دارد كه دویست سال گريه ميكند.
اين عمل ايشان، گناه نبود؛ پيامبر خدا كه گناه نميكند؛ ترك اولي كرده.
شيطان با اينكه ميدانسته در مخلصين راه ندارد (إِلاَّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصينَ) [به سراغشان میآید.]
مخلَصين چه كساني هستند؟
كساني هستند كه همه وجودشان پر از خداست؛
مخلصين آنهايي هستند كه هيچ جاي خالي در وجودشان نيست كه ديگري بخواهد نفوذ كند؛
هر جا خالي بود خداوند متعال پر كرده.
ما صمد نيستيم، بلكه تُهي هستيم؛ منتها گاهي آنچه ما را پر ميكند، بتها هستند؛
دنيا ما را به جلوههاي مختلف پر ميكند، دوستمان، برادرمان، مال و رياست همه در يك جاي قلب ما هستند و همه هم با ما بازي ميكنند...».
#استاد_میرباقری
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#ازدواج
🌸 دخترانتان را به ازدواج این افراد درآورید
🔻امام حسن مجتبى عليهالسلام:
🔹زوِّجْها مِنْ رَجُلٍ تَقىٍّ فَاِنَّهُ اِنْ اَحَبَّها اَكْرَمَها وَ اِنْ اَبْغَضَهالَمْ يَظْلِمْها؛
✳️ دخترت را به ازدواج مردى با #تقوا درآور؛ زيرا اگر دخترت را دوست داشته باشد، گرامىاش مىدارد و اگر دوستش نداشته باشد به او ظلم نمىكند.
📚 مكارمالاخلاق، ص 204
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
[عشق♥️ فقط اونجایی که ↓↓]
تو فکر کارهای های روزانه هستی
یهو یه لحظه خوب با همسرت از تو فکرت میگذره||😍💛
『همون لحظه یه لبخند ریز میاد رو لبات :))』
دیگه همش بهش فکر میکنی اون °•لبخند°• هم بدون اینکه خودت بفهمی هنوز رو لباته :)❤️🖇
•|اون لبخند یعنی خوشبختی {#تو}|•
ببین همین الانم داری لبخند میزنی😉🌝❤️
[💌]#جانان
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
❌ این جمله رو نگو
❤️منو فقط برای رابطه جنسی می خوای ؟
جمله ای که خیلی از زنان، عنوان کردن این جمله مرد را سرد خواهد کرد رابطه جنسی در مردان به اندازه احساسات در زنان مهم میباشد.
(البته رابطه جنسی در زنان هم همینقدر اهمیت داره) پس نگاه ما به رابطه جنسی به عنوان یک نیاز واجب طرفینی و لازم و عشقولانه باید باشد اون هم در فضای همسری !
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدمت به مادر برای پذیرفته شدن توبه !
حتما ببینید
قدر #مادر تون رو بدونید
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#مجردها_بدانند
"زندگی همراه میخواهد نه عاشق و شيفته!
♥️ با كسی #ازدواج كنيد كه مسير يكسانی با شما دارد
و توانايی اين همراهی را در وجودش میبينيد،
بايد با فردی پيمان عقد بست كه معنی اين پيمان را بداند و مسئوليت آن را بپذيرد، وگرنه ادعای عاشقی و دلباختگی را هر نوجوان پانزده سالهای دارد!
🔸 تا آشنایی كامل با فرد نداشته باشيد و در سختیها و تنشها واكنش او را نبينيد، نمیتوانيد ارزيابی روشنی داشته باشيد.
✅ به هنگام قرارهای عاشقانه و عشق بازی همه خوبند😉، يارِ همراه در سختی آزموده میشود!😊👏
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#همسرداری
🍃🌸🍃
رازهایتان را برملا نکنید.با همسرتان
#توافق کنید که چه چیزهایی را نباید
به خانواده اش بگوید.
و با سیاست و تعقل از جواب دادن به سوالاتی
که مربوط به حریم شخصی شماست شانه خالی کنید.
🍃🌸🍃
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
#پارت_پنجاه_و_پنجم از #رمان_جان_من #عاشقانه و #مذهبی با دیدن من با تعجب سلام کرد و پرسید: «کجا اله
#پارت_پنجاه_و_ششم
از #رمان_جان_من
#عاشقانه و #مذهبی
سپس نگاه معصومم را به نیم رخ صورتش دوختم و با لحنی ملتمسانه ادامه دادم :
«عبدالله! من دوست دارم که اون به خدا نزدیکتر شه! میخوام کمکش کنم! باهاش بحث میکنم، دلیل میارم، ولی اون اصلاً وارد بحث نمیشه. اون فقط میخواد زندگیمون آروم باشه! عبدالله! کمکم کن! من باید چی کار کنم؟ »
از این همه اصرارم کلافه شد و با ناراحتی اعتراض کرد:
«الهه جان! اون روزی که مجید رو قبول کردی، با همین شرایط قبول کردی! قرار نبود که انقدر خودتو عذاب بدی تا عقایدش رو عوض کنی! »
سرم را پایین انداختم و با صدایی گرفته پاسخ اعتراضش را دادم: «عبدالله! من حالا هم مجید رو قبول دارم! ولی دلم میخواد بهتر شه! » سپس سرم را بالا آوردم و قاطعانه پرسیدم: «پس تکلیف امر به معروف و نهی از منکر چی میشه؟ »
در برابر سؤال مدعیانه ام، تسلیم شد و گفت: «الهه جان! مجید همسرته! نباید باهاش بحث کنی! باید با محبت باهاش راه بیای! اون باید از رفتارت، جذب مذهبت بشه! به قول شاعر که میگه مُشک آن است که ببوید، نه آن که عطار بگوید! »
و همین جمله کافی بود تا به ادامه حرفهایش توجه نکنم که میگفت: «در ضمن لازم نیس خیلی عجله کنی! شما تازه دو ماهه که با هم ازدواج کردید! اون باید کم کم با این مسائل روبرو بشه! » و برای فردا صبح که مجید به خانه باز میگشت، نقشه ای لطیف و زنانه تعبیه کنم که به میان حرفش آمدم و گفتم:
«عبدالله! میشه اگه زحمتی نیس تا چهارراه بریم؟ میخوام گل بخرم! » متعجب نگاهم کرد و من مصمم ادامه دادم: «خُب میخوام برای فردا گل تازه بذارم تو گلدون! »
از شتابزدگی ام خنده اش گرفت و گفت: «الهه جان! من میگم عجله نکن، اونوقت تو برای فردا صبح نقشه میکشی؟ تازه گل تا فردا صبح پلاسیده میشه! »
قدمهایم را به سمت چهار راه تندتر کردم و جواب دادم: «من نقشهای نکشیدم! میخوام گل بخرم! تا صبح هم میذارم تو آب، خیلی هم تازه و خوب میمونه! » حالا از طرحی که برای صبح فردا ریخته بودم، شوری تازه در دلم به راه افتاده و سپری کردن این شب طولانی را برایم آسانتر میکرد.
با سه شاخه گل رُز سرخی که خریده بودم، به خانه بازگشتم، در برابر اصرارهای مادر و عبدالله برای صرف شام مقاومت کردم و به طبقه بالا رفتم. برای فردا صبح حسابی کار داشتم و باید هر چه زودتر دست به کار
میشدم.
پیش از هر کاری، گلدان کریستال کوچکم را تا نیمه آب کرده و شاخه های نازک گل رز را به میهمانی اش بردم. سپس مشغول کار شدم و تمیز کردن خانه و گردگیری وسایل ساعتی وقتم را گرفت. شاید هم دل به دل راه داشت که از پسِ مسافتی طولانی، بیقراری ام را حس کرد و زنگ هشدار موبایلم را به صدا در آورد. پیامک داده و حس و حال دلتنگی اش را روایت کرده بود.
هرچند من از پیامش، حتی از پیامی که نماهنگ تنهایی اش بود، جانی تازه گرفته و با شوقی دوچندان خانه را برای جشن فردا صبح مهیا میکردم. جشنی که می بایست به قول عبدالله پیام آور محبت و زیبایی مذهبم باشد و به خواسته خودم مجالی باشد تا با همسرم درباره حقانیت مذهب اهل سنت صحبت کنم! خیالی که تا هنگام
نماز صبح، چشمانم را به خوابی شیرین فرو بُرد و با بلند شدن صدای اذان همچون چکاوک از خواب بیدارم کرد. نماز صبح را خواندم و دعا کردم و بسیار دعا کردم که این روش تازه مؤثر بیفتد.
تأثیری که تنها به دست پروردگار عالم محقق میشد، همان کسی که هر گاه بخواهد دلها را برای هدایت آماده میکند
و اگر اراده میکرد، همین امروز مجید از اهل تسنن میشد!
بعد از نماز سری به گلهای رُز زدم که به ناز درون گلدان نشسته و به انتظار آمدن مجید، چشم به در دوخته بودند. ساعت از شش صبح گذشته و تا آمدن مجید چیزی نمانده بود.
باید سریعتر دست به کار میشدم و کار نیمه تمامم را با پختن یک کیک خوشمزه برای صبحانه، تمام میکردم. دستانم برای پختن کیک میان ظرف تخم مرغ و آرد و شکر میچرخید و خیالم به امید معجزه ای که میخواست از معجون محبتم،
اکسیر هدایت بسازد، به هر سو میرفت و همزمان حرفهایم را هم آماده میکردم.
ظرف مایه کیک را در فِر گذاشتم و برای بررسی وضعیت خانه نگاهی به اتاق انداختم. پنجره ها باز بود و وزش باد صبحگاهی، روحی تازه به خانه میداد. تا پختن کیک، شربت به لیمو را هم آماده کردم و میز جشن دو نفرهمان با ورود ظرف پایه دار کیک و تنگ شربت به لیمو تکمیل شد. به نظر صبحانه خوب و مفصلی بود برای برگزاری یک جشن کوچک! سطح کیک را با خامه و حلقه های موز و انبه تزئین کردم و گلدان گل رز را هم نزدیکتر کشیدم که صدای باز شدن در حیاط، سکوت خانه را شکست و مژده آمدن مجید را آورد. به استقبالش به سمت در رفتم و همزمان آیت الکرسی میخواندم تا سخنم برایش مقبول بیفتد.
در را باز کردم و به انتظار آمدنش به پایین راه پله چشم دوختم که صدای قدمهایش در راه پله پیچید.
ادامه دارد ...
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
🌸 سن مناسب #ازدواج از نظر رهبر انقلاب
🔸رهبر انقلاب:
اسلام اصرار دارد بر این که ازدواج هر چه زودتر، از آغاز @احساس_نیاز انجام گیرد.
🔸زود که می گوییم یعنی از همان وقتی که دختر و پسر احساس نیاز میکنند به داشتن همسر.
علت چیست؟
🔸اولا برکات و خیرات ازدواج، قبل از این که زمان بگذرد و عمر تلف بشود، برای انسان حاصل خواهد شد.
🔸ثانیا جلوی طغیانهای جنسی را میگیرد. لذا می فرماید: «من تزوج احرز نصف دینه».
یعنی نصف تهدیدی که انسان دربارهی دین خود میبیند از طرف طغیان های جنسی است! ۸۰/۱۲/۹
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
#پارت_پنجاه_و_ششم از #رمان_جان_من #عاشقانه و #مذهبی سپس نگاه معصومم را به نیم رخ صورتش دوختم و با
#پارت_پنجاه_و_هفتم
از #رمان_جان_من
#عاشقانه و #مذهبی
مثل همیشه چابک و پُر انرژی نمیآمد و سنگینی گامهایش به وضوح احساس میشد. از خم راه پله گذشت و با دیدن صورت خندان و سرشار از شادی ام، لبخندی رنگ و رو رفته بر لبانش نشست و با صدایی که حسی از غم را به دنبال
میکشید، سلام کرد.
تا به حال او را به این حال ندیده بودم و از اینکه مشکلی برایش پیش آمده باشد، ترسی گذرا بر دلم چنگ انداخت، هر چند امید داشتم با دیدن وضعیت خانه، حال و هوایش عوض شود. کیفش را از دستش گرفتم و با گفتن «خسته نباشی مجید جان! » به گرمی از آمدنش استقبال کردم.
همچنانکه کفش هایش را در می آورد، لبخندی زد و پاسخم را به مهربانی داد: «ممنونم الهه جان! دلم خیلی برات تنگ شده بود... » و جمله اش به آخر نرسیده بود که سرش را بالا آورد و چشمش به میز کیک و گل و شربت افتاد و برای لحظاتی نگاهش خیره ماند.
به آرامی خندیدم و گفتم: «مجید جان! این یه جشن دو نفره اس! » با شنیدن این جمله، ردّ نگاهش از سمت میز به چشمان من کشیده شد و متعجب پرسید:
«جشن دو نفره؟ » سرم را به نشانه تأیید تکان دادم و با دست تعارفش کردم:
«بفرمایید! این جشن مخصوص شماس! »
از موج شور و شعفی که در صدایم میغلطید، صورتش به خندهای تصنعی باز شد و با گامهایی سنگین به سمت
اتاق پذیرایی رفت و روی مبل نشست. کیفش را کنار اتاق گذاشتم و مقابلش نشستم. مستقیم به چشمان خسته و غمگینش نگاه میکردم، بلکه ببینم که رنگ سرخ گل رز و عطر بینظیر شربت به لیمو، به میهمانداری روی خوش و نگاه پُر محبتم، حالش را تغییر میدهد و صورتش را به خندهای باز میکند، اما هر چه بیشتر انتظار میکشیدم، غم صورتش عمیقتر میشد و سوزش زخم چشمانش بیشتر! گویی در عالمی دیگر باشد، نگاهش مات میز پذیرایی بود و دلش جای دیگری میپرید که صدایش کردم:
«مجید! »
با صدای من مثل اینکه از رؤیایی کهنه دست کشیده باشد، با تأخیر نگاهم کرد و من پرسیدم: «اتفاقی افتاده؟ »
سری جنباند و با صدایی گرفته پاسخ داد: «نه الهه جان! » به چشمانش خیره شدم و با لحنی لبریز تردید سؤال کردم: «پس چرا انقدر ناراحتی؟ » نفس عمیقی کشید و با لبخندی که میخواست دلم را خوش کند، پاسخ داد:
«چیزی نیس الهه جان... »
که با دلخوری به میان حرفش آمدم و گفتم: «مجید! چشمات داره داد میزنه که یه چیزی هست، پس چرا از من قایم میکنی؟ »
ساکت سرش را به زیر انداخت تا بیش از این از آیینه بیریای چشمانش، حرف دلش را نخوانم که باز صدایش کردم: «مجید... » و اینبار قفل دلش شکست و مُهر زبانش باز شد:
«عزیز همیشه یه همچین روزی نذر داشت و غذا میداد... خونه رو سیاه پوش میکرد و روضه میگرفت... آخه امروز شهادت حضرت موسی بن جعفرِ علیه السلام است.. از دیشب همش تو حال و هوای روضه بودم... »
نگاهم به دهانش بود که چه میگوید و قلبم هر لحظه کُندتر میزد که نگاهش روی میز چرخی زد و با صدایی که از لایه سنگین بغض میگذشت، زمزمه کرد: «حالا امروز تو خونه ما جشنه! » و دیگر هیچ نگفت.
احساس کردم برای یک لحظه قلبم یخ زد. لبانم را به سختی گشودم و با صدایی بُریده از خودم دفاع کردم: «خُب... خُب من نمیدونستم... »
ادامه دارد ...
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#انگیزشی
🔅 در یکی از روستاها کشاورزی زندگی میکرد که الاغ پیری داشت؛ از بد روزگار یک روز، الاغ به درون یک چاه عمیق افتاد!
🔅 کشاورز هر چه سعی کرد، نتوانست الاغ را از درون چاه بیرون بیاورد! تصمیم گرفت برای این که حیوان بیچاره بیشتر زجر نکشد، چاه را با خاک پر کند تا زودتر الاغ بمیرد و مرگ تدریجی او را عذاب ندهد!
🔅 هر بار که با سطل روی سر الاغ خاک میریخت، الاغ خاکها را میتکاند و زیر پایش میریخت! کشاورز همین طور بر سر الاغ خاک میریخت و او هم خاکها را زیر پایش میگذاشت و بالا میآمد تا این که به لب چاه رسید و از آن خارج شد!
✅ مشکلات نیز همانند خاک بر سر ما میریزند و ما همواره دو انتخاب داریم: یا زنده به گور شویم یا از آنها سکویی بسازیم برای صعود!
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚