💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
#پارت_پنجاه_و_هشتم از #رمان_جان_من #عاشقانه و #مذهبی از آهنگ صدایم، عمق ناراحتی ام را فهمید، نگاهم
#پارت_پنجاه_و_نهم
از #رمان_جان_من
#عاشقانه و #مذهبی
کلام آخرم سرش را بالا آورد، در چشمانش دریایی از احساس موج زد و قطرهای را به زبان آورد: «برای من ارزش داره! » این را گفت و باز ساکت سر به زیر انداخت.
سپس همچنانکه نگاهش به زمین بود و دستانش را از ناراحتی به هم می فشرد، ادامه داد: «ولی تو هم برام اونقدر ارزش داری که دیگه جلوت حرفی نزنم که ناراحتت کنه! »
از داغی که به جان چشمان نجیبش افتاده
بود، میتوانستم احساس کنم که حالا قلب او از این قضاوت منطقی ام شکسته ونمیخواست به رویم بیاورد که عاشقانه نگاهم کرد، با هر دو دستش دستانم را گرفت و با لحنی لبریز محبت عذر تقصیر خواست:
«قربونت بشم الهه جان! منو ببخش عزیز دلم! ببخش که اذیتت کردم... »
و من چه میتوانستم بگویم که دیگر کار از کار گذشته و تمام نقشه هایم نقش بر آب شده بود!
میخواستم با پختن کیک و خرید گل و تدارک یک جشن کوچک و با زبان عشق و محبت، دل او را بخرم و به سوی مذهب اهل تسنن ببرم، ولی او بی آنکه بخواهد یا حتی بداند، به حرمت یک عشق قدیمی، مقابلم قد کشید و همه زحماتم به باد رفت!
* * *
سلام نماز مغربم را دادم که صدای مهربان مجید در گوشم نشست:
«سلام الهه جان! »
و پیش از آنکه سرم را برگردانم، مقابلم روی زمین نشست و با لبخندی شیرین ادامه داد: «قبول باشه! »
هنوز از مشاجره دیروز صبح، دلگیر بودم و سنگین جواب دادم: «ممنون! » کیفش را روی پایش گذاشت و درش را باز کرد. بی توجه به
جستجویی که در کیفش میکرد، مشغول تسبیحات شدم که با گفتن «بفرمایید! » بسته کادو پیچ شدهای را مقابلم گرفت. بسته کوچکی که با کادوی سرخ و سفیدی پوشیده و گل یاس کوچکی را رویش تعبیه کرده بودند. دستم را از زیر چادر نمازم بیرون آوردم، بسته را از دستش گرفتم و با لبخندی بیرنگ، سپاسگزاری ام را نشان دادم و او بیدرنگ جواب قدردانی سردم را به گرمی داد: «قابل تو رو نداره الهه جان!فقط بخاطر این که دیروز اذیتت کردم، گفتم یجوری از دلت دربیارم... ببخشید! »
آهنگ دلنشین صدایش، دلم را نرم کرد و همچنانکه بسته را باز میکردم، گفتم: «ممنونم!» درون بسته، جعبه عطر کوچکی بود. خواستم درِ عطر را باز کنم که پیش دستی کرد و گفت:
«نمیدونستم از چه بویی خوشِت میاد... ولی وقتی این عطر رو بو کردم یاد تو افتادم! »
و جمله اش به آخر نرسیده بود که با گشوده شدن در طلایی شیشه عطر، رایحه گل یاس مشامم را ربود. مثل اینکه عطر ملیح یاس حالم را خوش کرده باشد، بلاخره صورتم به خندهای شیرین باز شد و پرسیدم:
«برای همین گل یاس روی جعبه گذاشتی؟ »
از سخن نرمی که سرانجام بعد از یک روز
به زبان آوردم، چشمانش درخشید و با لحنی خوشبوتر از عطر یاس، پاسخ داد:
«توبرای من هم گل یاسی، هم بوی یاس میدی!»
در برابر ابراز احساسات رؤیایی اش، به آرامی خندیدم و مقداری از عطر را به چادر نمازم زدم که نگاهم کرد و پرسید:
«الهه! منو بخشیدی؟ » و من هم نگاهش کردم و با صدایی آهسته که از اعماق
اعتقاداتم بر می آمد، جواب دادم: «مجید جان! من فقط گفتم چه لزومی داره برای کسی که هزار سال پیش شهید شده، الان اینقدر به خودت سخت بگیری؟ برای اموات یا باید دعای خیر کرد، یا براشون طلب رحمت و مغفرت کرد یا اینکه اگه از اولیای خدا بودن، باید از اعمال و کردارشون الگو گرفت و از رفتارشون پیروی کرد! »
از نگاهش پیدا بود که برای حرفم هزاران جواب دارد و یکی را به زبان نمی آورد که در
عوض لبخندی زد و گفت:
«الهه جان! به هر حال منو ببخش! »
از خط چشمانش میخواندم عشقی که بر سرزمین قلبش حکومت میکند، مجالی برای پذیرش حرفهای من نمیگذارد، اما چه کنم که من هم آنقدر عاشقش بودم که بیش از این نمیتوانستم دوری اش را تاب بیاورم، گرچه این دوری به چند کلمه ای باشد که کمتر با هم صحبت کرده و یا لبخندی که از همدیگر دریغ کرده باشیم.
پس لبخندی پُر مِهر نشانش دادم و با حرکت چشمانم رضایتم را اعلام کردم. با دیدن
لبخند شیرینم، صورتش به آرامش نشست و خواست چیزی بگوید که صدای دستی که محکم به در میکوبید، خلوت عاشقانهمان را به هم زد و او را سریعتر از من به پشت در رساند.
عبدالله بود که هراسان به در میکوبید و در مقابل حیرت ما،
سراسیمه خبر داد: «الهه زود بیا پایین، مامان حالش خوب نیس! » نفهمیدم چطور مجید را کنار زدم و با پای برهنه از پله ها پایین دویدم.
ادامه دارد ...
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#زندگی_بندگی
حتما بخونید
🔴 رابطه انسان و #شیطان 4
💥 شیطان اطلاعات گستردهای از خصوصیاتِ آباواجدادِ ما و از شهوات و غفلتهای_ما دارد.
«يكي از اساتيد نقل كردند كه آقايي اهل دل و اهل معنا، شيطان خودش را ميديد. روزي شيطان به او گفته بود كه بيا با هم بحث كنيم و ببينم که تو درست ميگویي يا من؟ پاسخ داده بود كه اينجا هم تكبّر مي كني؟ اگر ميخواهي چيزي ياد بگيري بيا همينجا با هم بحث كنيم.
مدتي طولاني با هم بحث كرده بودند و به حسب ظاهر، غالب بر شيطان خودش شده بود! بعد گفته بود كه ديدي مغلوب شدي؟ شيطان خندهاي كرده بود و گفته بود كه تو ميخواهي من را هدايت كني؟ من كه هدايت نميشوم! من ميخواستم دو - سه ساعتي وقت تو را بگيرم كه گرفتم!
شيطان زواياي ديدي دارد كه ما از آن زاويهها غافليم.
ما دشمني داريم به نام شيطان كه دستي در اخبار_مخفی دارد. اطلاعات فراوان و گستردهاي از خصوصيات نسلهاي ما و اجدادمان دارد. به تاروپود وجود ما و به شهوات و غفلتهاي ما مسلط است. در روايات دارد كه در رگ و پوست انسان مثل خون جاري ميشود... شيطان اينطور است. در همه زواياي وجود انسان ميتواند نفوذ كند، تحليل و وسوسه كند و اثر بگذارد. قرآن کریم قدرتهايی برايش تعريف ميكند: «لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ»؛ او قدرت تزيين دارد و زيباسازي ميكند. زيبا را زشت و زشتيها را زيبا جلوه ميدهد و در زيباشناسي ما هم ميتواند نفوذ كند. اگر كسي تحت تصرف شيطان قرار گرفت همانگونه که دعا ميکنيم که نگذار او بر عقل من مسلط شود («وَ لَا تَجْعَلْ لِلشَّيْطَانِ عَلَى عَقْلِي سَبِيلا») او در عقل انسان كه ترازوي انسان است و زيبايي و زشتي را درك ميكند دست ميبرد. اگر عقل انسان تحت تصرف شيطان قرار گرفت زيباشناسي انسان را عوض ميكند و در نتيجه، انسان بد را خوب و خوب را بد ميداند. شيطان در اين زمينه بسيار تواناست. يعني هم از امور پنهانی آگاه است و هم ما را ميشناسد و بسياري از زواياي ما را آگاه است که چطور بايد ما را تحريك كند و راههاي شيطنت را هم خوب بلد است».
#استاد_میرباقری
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#سیره_شهدا
به او گفتم:کار درستي نیست دائم زن و بچه ات را از این طرف به آن طرف میکشى،بیا شهرضا یک خانه برایت بخرم ...🙂
گفت:نه،حرف این چیزها را نزن دنیا هیچ ارزشی ندارد،شما هم غصه مرا نخور،خانهی من عقب ماشینم است،باور نمیکنی بیا ببین...😕
همراهش رفتم در عقب ماشین
را باز کرد؛ سه تا کاسه،سه تا بشقاب یک سفره پلاستیکی دو تا قوطی شیر خشک بچه و یک سری خورده ریز دیگر...😶
گفت:این هم خانه!!! دنیــا
را گذاشتهام برای دنیا دارها،خانه
هم باشد برای خانه دارها....🙂
شهیدمحمدابراهيمهمت♥️
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#همسرداری
امام صادق علیه السلام میفرمایند :
بر شوهر در تعامل با همسرش سه چیز ضروری است ،
موافقت با وی تا موافقت و محبت و میل او را به خود جلب کند
خوش اخلاقی با وی و دلبری از زن ، با آراستگی ظاهر در نگاهش
و گشایش در زندگی برای او .
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#امام_زمان
خواهی نشوی رسوا
همرنگ #امامت شو
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
| ربّنا هَب لَنا مِݩ
أزواجِنا و ذُرّیّاتِنا
قُرّةَ أعیُݧ و اجْعَلنا
للمتَّقینَ اماماً |
در قُنـــ📿ـوتــــ از خـُـ❤️ــدا بخواهید...:)
زن خوب و فرزند خوب
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
10.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💖به مناسبت روز دختر
🎞 کلیپ «چون اونا دخترن!»
تهیهکننده: محدثه پیرهادی
کارگردان: محمد پایدار
#دهه_کرامت
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
#پارت_پنجاه_و_نهم از #رمان_جان_من #عاشقانه و #مذهبی کلام آخرم سرش را بالا آورد، در چشمانش دریایی از
#پارت_شصت_و_دوم
از #رمان_جان_من
#عاشقانه و #مذهبی
در اتاق را گشودم و مادر را دیدم که از دل درد روی شکمش مچاله شده و ناله میزند. مقابلش روی زمین
نشسته بودم و وحشتزده صدایش میکردم که عبدالله گفت:
«من میرم ماشینو روشن کنم، تو مامانو بیار! »
مانده بودم تنهایی چطور مادر را از جا بلند کنم که دیدم مجید دست زیر بازوی مادر گرفت و با قدرت مردانه ا ش مادر را حرکت داد. چادرش را از روی چوب لباسی کشیدم و به دنبال مجید که مادر را با خود به حیاط میبُرد، دویدم. مثل اینکه از شدت درد و تب بیحال شده باشد، چشمانش نیمه باز بود و زیر لب ناله میکرد. به سختی چادر را به سرش انداختم و همچنانکه در حیاط را باز میکردم، خودم هم چادر به سر کردم. عبدالله با دیدن مجید که سنگینی مادر را روی دوش گرفته بود، به کمکش آمد و مادر را عقب ماشین نشاندند و به سرعت به راه افتادیم. با دیدن حالت نیمه هوش مادر، اشک در چشمانم حلقه زده بود و تمام بدنم میلرزید.
عبدالله ماشین را به سرعت میراند و از مادر میگفت که چطور به ناگاه حالش به هم خورده که مجید موبایل را از جیبش درآورد و با گفتن «یه خبر به بابا بدم. » با پدر تماس گرفت. دست داغ از تبِ مادر را در دستانم گرفته و به صورت مهربانش چشم دوخته بودم که کمی چشمانش را گشود و با دیدن چشمان اشکبارم، به سختی لب از لب باز کرد و گفت: «چیزی نیس مادر جون... حالم خوبه... »
صدای ضعیف مادر، نگاه امیدوار مجید را به سمت ما چرخاند و زبان عبدالله را به گفتن «الحمدالله! » گشود. به چشمان بیرنگش خیره شدم و آهسته پرسیدم: «مامان خوبی؟ » لبخندی بیرمق بر صورتش نشست و با تکان سر پاسخ مثبت داد. نمیدانم چقدر در ترافیک سر شبِ خیابانها معطل شدیم تا بلآخره به بیمارستان رسیدیم. اورژانس شلوغ بود و تا آمدن دکتر، من بالای سر مادر بیتابی میکردم و عبدالله و مجید به هر سو میرفتند و با هر پرستاری بحث میکردند تا زودتر به وضع مادر رسیدگی شود.
ساعتی گذشت تا سرانجام به قدرت سِرُم و آمپول هم که شده، درد مادر آرام گرفت و نغمه ناله هایش خاموش شد. هر چند تشخیص دردش پیچیده بود و سرانجام دکتر را وادار کرد تا لیست بلندی از آزمایش و عکس بنویسد، ولی هر چه کردیم اصرارمان برای پیگیری آزمایشها مؤثر نیفتاد و مادر میخواست هر چه زودتر به خانه بازگردد. در راه برگشت، بیحال از دردی که کشیده بود، سرش را به صندلی تکیه داده و کلامی حرف نمیزد.
شاید هم تأثیر داروهای مسکن چشمانش را اینچنین به خماری کشانده و بدنش را سُست کرده بود. ساعت یازده شب بود که مادر خوابش برد. به صورتش که آرام به خواب رفته و دیگر اثری از درد و ناراحتی در خطوطش پیدا نبود، نگاهی کردم و آهسته از اتاق خارج شدم.
عبدالله کلافه در میان کتابهایش دنبال چیزی میگشت و تا مرادید، با نگرانی سؤال کرد: «خوابش برد؟ » سرم را به نشانه تأیید تکان دادم که پدرهمچنانکه به پشتی تکیه زده و تلویزیون تماشا می کرد، صدایم زد : «الهه! شام
چی داریم؟ » با این حرف پدر، تازه به فکر افتادم که عبدالله و پدر چیزی نخورده اند.
مجید هم از یکی دو ساعت پیش که از بیمارستان برگشته بودیم، در خانه تنها بود و دوست نداشتم بیش از این تنهایش بگذارم، ولی چارهای جز تدارک غذایی برای پدر نداشتم که با همه خستگی به آشپزخانه رفتم. خوشبختانه در یخچال ماهی تازه بود و در عرض نیم ساعت ماهیها را سرخ کرده و سفره شام را انداختم. پدرخودش را جلو کشید و پای سفره نشست و بیمعطلی مشغول شد. از اینهمه بیخیالیاش ناراحت شدم و خواستم بروم که عبدالله صدایم کرد: «الهه جان! ای کاش آقا مجید هم بگی بیاد پایین با هم شام بخوریم. »
ادامه دارد ...
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
🔰براي خوشبخت بودن دريك رابطه لازم است هرروز پيام مثبت دريافت كنيد.
➣ دوستت دارم
➣ دلم برايت تنگ شده
➣ احساس خوبی به من ميدهی
➣ يا خريد يك هديه میتواند عشق را شعلهور كند.
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#امام_زمان عج
پله پله تا ظهور...
" #توبه واقعی
(توبه نصوح)"
👈 از مهمترین وظایف شیعیان نسبت به امامِ عصر، انجام توبه واقعی است.
یکی از اصلی ترین دلایل غیبت امام زمان، گناهانی است که از انسان ها
سر می زند.
❤️ حضرت مهدی (عج) در نامه خود به شیخ مفید، گناهان ما را دلیل اصلی غیبت می دانند و می فرمایند:
پس تنها چیزی که ما را از آنان پوشیده می دارد، اعمال ناخوشایندشان است که به ما می رسد و از آنان نمی پسندیم و انتظار نداریم.
📚(( کتاب مکیال المکارم ج۲))
💢 "دَلیلِ غِیْبَتِ تُو، مَنَمْ، می دانَمْ"
@الهی_العفو 🤲😭
🌸نشسته باز خیالت
🌸کنارِ من اما...
🌸دلم
🌸برای
🌸خودت
🌸تنگ می شود
🌸چه کنم؟
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#کرونا
#الکل
🔴 خانم معلم اهوازی در انفجار موبایلش کشته شد
🔷تصویری از معلمی که بر اثر انفجار موبایل در کنار صورتش درگذشته است، در فضای مجازی منتشر شده است.
🔹 این خانم معلم اهوازی گوشی خود را با الکل ضدعفونی می کند و بلافاصله تماس می گیرد، گوشی کنار صورتش منفجر می شود، متاسفانه دو روز بعد به علت سوختگی و عفونت فوت می کند.
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
#کرونا #الکل 🔴 خانم معلم اهوازی در انفجار موبایلش کشته شد 🔷تصویری از معلمی که بر اثر انفجار موبای
9.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مراقب الکل و گوشی موبایل باشیم!
خطر مرگ جدی است😑
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚