5.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ فاطمه در هور، فاطمه در کربلای پنج، فاطمه در اروند، فاطمه در کوههای سرد و سخت کوهستان، مادری کرد
🔺حاج قاسم سلیمانی: من قدرت و محبت مادری حضرت زهرا (س) را در هور دیدم، در قلب کانال دیدم، در وسط میدان مین دیدم
🔺وقتی شما مادرها نبودید و بچههایتان در خون دست و پا میزدند، او را دیدم ....😭
#فاطمیه #حاج_قاسم #مرد_میدان
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
مراجعه به رمال ها و دعانویس ها (2).mp3
6.52M
🔉 | بشنوید | نکاتی در مورد مراجعه به رمال های دعانویس 😱
✅ کدام راه بهتر است؟! 🔱 از دست ندید 🤔
در بیان حجت الاسلام مهدی #مهدوی 👆
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
صلوات خاصه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها💝
#فاطمیه
📚مصباح المتهجد شیخ طوسی، ج1، ص 401
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
اولین واکسن ایرانی #کرونا تزریق شد
🔹اولین خانم ایرانی که تست واکسن روی او انجام خواهد شد، دختر مخبر، رئیس ستاد اجرایی فرمان امام است.
🔹دومین تست واکسن هم روی یکی از مدیران ارشد ستاد اجرایی انجام میشود.
#بصیرت
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
🌸 #رمان_دختران_آفتاب #فصل دوم #پارت_دهم پسر دنبالم می آمد و حرف می زد. من از وحشت یا خجالت نزدیک
🌸 #رمان_دختران_آفتاب
#فصل دوم و شروع فصل سوم
#پارت_یازدهم
خواستم توجهی نکنم و بروم. پاهایم یاري نکرد، ایستاد. صدا نزدیک شد و رسید به من. فاطمه بود.
- کجا خانم عطوفت؟ به همین زودي از ما خسته شدین هنوز تا آخر اردو خیلی مونده.
چیزي نگفتم. فقط نگاه. صورتش سرخ شده بود. شاید چون دویده بود. شاید هم از روي شرمندگی بود.
- مثل اینکه قسمت شده شما هم با ما همسفر باشین. یه صندلی دیگه جور شده.
باور نکردم. او راه افتاد. یک قدم هم رفت.
- پس نمی آین؟
هنوز مردد بودم. دستی آمد و بازویم را گرفت. فشاري داد و کشید:
- بدو دیگه! اتوبوس راه افتاد.
و من کشیده شدم. دویدم. ردیف چهارم، کنار عاطفه یک صندلی خالی بود. فاطمه آن صندلی را نشانم داد. هنوز هم باور نمی کردم، هر چه سعی کردم بخندم، نشد. هنوز کمی از دست فاطمه دلگیر بودم.
فصل سوم
اصلا متوجه نشدم کی از تهران خارج شدیم.موقعی که به خودم آمدم،دیدم همه بچه ها آیه الکرسی می خوانند.فاطمه در میان اتوبوس،بین صندلی ها ایستاده بود.تا مدتی بعد هم متوجه غیر معمول بودن این وضع نشدم. اولین چیزي که باعث شد به این وضعیت ،مشکوك شوم،حرف عاطفه بود.
- خاله جون!چرا شما ایستادین!بذارین من بایستم،شما بشینین!!
فاطمه دست گذاشت روي شانه عاطفه واورابه زور نشاند.
- خاله جان! نکنه براي شما بلیط نخریدن؟!
- خریدن!ولی دوباره باطلش کردن!
عاطفه دوباره بلند شد وایستاد:
- پس بفرمایین.افتخار بدین جاي ما بشینین تا من به جاي شما طول اتوبوس رو اندازه گیري کنم.
فاطمه لبش را گزیدودوباره عاطفه را نشانید.
- کاش براي چند لحظه آرام می نشستی!
عاطفه نشست وفاطمه رد شد ورفت.جمله آشنایی در ذهنم جرقه زد
".مثل اینکه قسمت شده شما هم باما همسفر باشین!یه صندلی دیگه جور شده "!
از فکرم گذشت که این صندلی تازه از کجا پیدایش شد؟ مگر صندلی اتوبوس هم آب نبات چوبی است که از گوشه جیب در بیاید واخم هاي دختري اخمو و غرغرو را باز کند.
دوباره برگشتم و فاطمه را نگاه کردم که در عقب اتوبوس کنار چند نفر دیگر ایستاده بود و با آنها صحبت می کرد
".یعنی جایی براي نشستن نداره!پس....!! فاطمه دوباره به سمت ما برگشت. به سرعت رویم را برگرداندم و عرقم را پاك کردم. عاطفه در حالیکه با چشم هاي شیطنت آمیزش وبا تعجب مرا می پایید،گفت:
- الان چه وقت عرق کردنه؟خردادماهه تازه؟!
- کاري به گرما نداره.علتش حال خودمه.حالم خوب نیست!
- چته مگه؟چرا لب هات رو می جوي؟!
ول کن معامله هم نبود!
- چیزي نیست!وقتی عصبی شم.عرق می کنم و لب هام رو می جوم.
- نکنه به خاطر این که من کنارت نشستم،عصبی شدي؟خب اینو زودتر می گفتی.این ادا و اطوارها چیه از خودت درمی آري؟!
از جاش بلند شد وبرگشت طرف فاطمه.
#ادامه_دارد...
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
🌸 #رمان_دختران_آفتاب #فصل دوم و شروع فصل سوم #پارت_یازدهم خواستم توجهی نکنم و بروم. پاهایم یاري
🌸 #رمان_دختران_آفتاب
#فصل_سوم
#پارت_دوازدهم
- فاطمه من می خوام جایم رو عوضپ کنم. این صندلی ارزونی خودت، من می رم پیش سمیه جون خودم.
دیگر معطل نکرد ورفت کنار ردیف پهلویی ما. صندلی اول سمیه نشسته بود. عاطفه سمیه راکمی هل داد سمت نفر پهلوییش.
- یه خوده مهربان تر بشین ببینم آبجی! بروآبجی!
- من که همون اول گفتم بیا سه تایی بنشینیم. فاطمه نشست کنار من!
- باشه! من فعلا می شینم هروقت پشیمون شدي ،بیا صندلیت را پس بگیر! من کمی خودم را جمع کردم و گفتم:
- من ....من! به خدا کاریش نداشتم، نمی دونم چرا ناراحت شد ورفت. فاطمه خندید:
- باتونیست!ناراحت نشو!این بازي هارو در آورد تامن بشینم.
دوباره کف دستم وصورتم عرق کرد.
- من.....!راستش من باید از شما عذر خواهی کنم.
- حرفش رو هم نزن! این منم که باید ازت عذرخواهی کنم. خیلی معطل شدي.امروز اوضاع بدجوري به هم ریخته بود.خیلی چیزها هنوز آماده نبود. دیگه لطف خدا بود که همه چیز جمع وجور شد.توي این اوضاع،من نتونستم به خوبی ازت استقبال کنم یادست کم چند کلمه باهات حرف بزنم.
- خواهش می کنم بیشتر از این خجالتم ندین. من همین قدر که جاي شما رو اشغال کردم وباشما تندي کردم،به اندازه کافی شرمنده ام. بازهم خندید:
- این صندلی ها مال بردن مسافره!من وتو هم با همدیگه فرقی نمی کنیم!از اون گذشته ، من به خاطر کارهایم بیشتر باید راه بروم وبه همه جا سر بزنم. حالا هم که می بینی فعلا نشسته ام.
البته بقیه بچه ها هم همین طورند. معمولا توي اتوبوس سیارند وجاي مشخص ندارند. مثل همین عاطفه که تا برسیم، پنج دور کامل اتوبوس رو گشت زده! رویش را به سمت عاطفه برگرداند.عاطفه که اسمش را شنیده بود،به سمت ما برگشت.در حالیکه معلوم بود روي حرفش به من است،گفت:
- چیه ؟چه خبره آبجی؟داري چغلی منو به خاله جون می کنی! و روبه فاطمه کرد:
- به این آبجی بگو پاتوي کفش ما نکنه.بد می بینه ها! فاطمه چشمکی به من زد وبرگشت طرف عاطفه:
- نه عاطفه جون!چرا این قدر خط و نشان می کشی؟خانم عطوفت داشت به من می گفت،به خاطر حضور تو یعنی عاطفه بوده که پشیمون شده وبرگشته"! از طرف من بهش بگو که بی خود ترسش روتوجیه نکنه ".صدا از پشت سر بود.ولی نفهمیدم کی بود. فاطمه شانه هایش را به علامت احتیاط جمع کرد.سرش را نزدیکتر آورد وآهسته گفت:
- راحله هم وارد میدون شد.
همونیکه پشت سر من نشسته. از اون دخترهاي فعال وپرجنب وجوش دانشگاه ست. عاطفه برگشت به عقب،پشت سر فاطمه.
-چی شده؟چی شده؟ حالا بده دس مادر عروس.
- اگه نمی ترسید که این قدر زود جا نمی زد.می ایستاد،اگه حقی داشت،میگرفت. فاطمه گفت:
- همیشه یکی _دوتا مجله و روزنامه باهاشه. هر جلسه سخنرانی یا بحثی تو دانشگاه باشه،اونم اون جاست.
برگشتم و به بهانه اي، صندلی پشت فاطمه را نگاه کردم.
فاطمه راست می گفت ; در اتوبوس هم مجله می خواند.چهره سبزه و چشم هاي درشتی داشت.برعکس،پهلودستی اش،دختري ضعیف وریز نقش،با رنگ ورویی سفید و پریده.به قول مادربزرگم مثل گچ!چشم هاي ریزش هم پشت عینک ته استکانی اش مخفی شده بود.او هم داشت کتاب می خواند.فاطمه گفت فقط می دونه که اسمش فهیمه است.
عاطفه گفت:
- اگه حقی داشت که پایمال میشه،تو چرا ازش حمایت نکردي؟
پیش خودم دست مریزادي به عاطفه گفتم. فکر کردم خوب مچ راحله را گرفته، ولی راحله هم گرگ باران دیده اي بود.
#ادامه_دارد...
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#بی_غیرت
به #دیوث ها بگووووییییید دیوث !
امام صادق فرمودند: «بهشت بر دیّوث (کسی که نسبت به زن و دختر و خواهرش و … بی تفاوت است و غیرت ندارد) حرام است.» (۱)
رسول گرامی اسلام (ص) فرمود: «هر مردی که زنش خود را آرایش کندو با آن حالت از منزلش بیرون آید، آن مرد دیوث می باشد و اگر کسی چنین مردان بی تفاوت در مقابل همسر و (دختران و خواهرانشان) را دیوث بنامد گناهی نکرده است و نیز زنی که خود را رینت و خوشبو نماید و از خانه اش خارج شود و شوهرش به این کار راضی باشد برای هر قدمی که این زن بر می دارد برای شوهرش خانه ای در جهنم بنا می شود.» (۲)
سه کسند که خداوند یهشت را بر آنها حرام کرده است؛ شرابخوار و آنکه پدر و مادر از او ناراضی باشند و دیوث که بی ناموسی را در خانواده خود ندیده بگیرد. (۳)
دیاثت از گناهان کبیره است به گونه ای که در روایتی از وجود مقدس رسول اکرم (ص) آمده است که دیوث بوی بهشت را استشمام نمی کند. امام صادق (ع) نیز می فرماید: «بهشت بر دیوث حرام است». از این رو شهادت دیوث نیز در محاکم شرعی پذیرفته نیست.»
۱. منبع: کافی: ج ۵ ص ۵۳۷ .
۲. بحار اانوار ج ۱۰۳ ص ۲۴۹ – سفینه البحار ج ۲ ص ۵۸۶
۳-. مفاتیح الجنان – ۱۲۲۱
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
8.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 خاطره شنیدنی زینب سلیمانی از هدیه حاج قاسم به یک خانم بدحجاب و معترض به نظام
#حاج_قاسم سلیمانی
#مرد_میدان
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#عاشقانه
ڪاش...
مے شد
صداے تورا بوسید(:💔🌿
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
5.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
🌸 #رمان_دختران_آفتاب #فصل_سوم #پارت_دوازدهم - فاطمه من می خوام جایم رو عوضپ کنم. این صندلی ارزون
🌸 #رمان_دختران_آفتاب
#فصل_سوم
#پارت_سیزدهم
- براي اینکه خوشم نمی آد به جنس زن ترحم کنم. من می گم دخترها و زن ها باید یاد بگیرن تا این قدر تو سري خور نباش. اگه یاد گرفته بودیم حق خود مونو بگیریم ونذاریم این قدر تو سرمون بزنن، حال و روزمون بهتر از حالا بود.
عاطفه گفت: - مگه حالا چه مونه؟ و از همین جا بود که محور بحث از روي سرمن رد شد.
نفس راحتی کشیدم وسعی کردم که فقط گوش کنم. این دفعه صداي جدیدي جواب عاطفه را داد. صدایی نازك و ظریف که هیچ شباهتی به صدا ولحن قوي راحله نداشت.
- چه مون نیست ؟ دیگه بیشتر از این تو سري بخوریم و صدامون در نیاد. دیگه بیشتر از این حقوقمون رو ضایع کنن وچیزي نگیم. مطمئن بودم که صدایی این قدر ظریف ونازك فقط مال فهیمه می تواند باشد.
آن جثه ریز نقش باید هم حنجره اش این قدر ضعیف باشد. فکر می کنم همین به میدان آمدن فهیمه بود که باعث شد از طرف مقابل هم نیروي جدیدي وارد بحث شود.
- یه باره بگو برده ایم دیگه! نیروي جدید، سمیه بود.راحله بازهم جا نزد.
- پس چی؟ فکر می کنی برده کیه؟ کسی که دو تا شاخ روي سرش داشته باشه؟! پس بذار تا تعریفی رو که از بردگی توي قرارداد تکمیلی منع بردگی وبرده فروشی شده برایت بگم.دقت کن":بردگی به معنی حال یا وضع کسی است که اختیارات ناشی از حق مالکیت،کلًا یا جزاً نسبت به او اعمال می شود وبرده کسی است که در چنین حال یا وضعی باشد ".
عاطفه با لحن خانم معلم در حال دیکته گفتن ادامه داد:
- نقطه سر خط!برگه هاتون رو بگیرین بالا، راحله خانم حسابی دور برداشتن!
احتمالا این پرچم سفید عاطفه بود. شاید میدید بحث کاملا جدي شده و او حالش را ندارد. یااینکه دلیل دیگري داشت که من نمی دانستم. یکی از بچه هاي جلوي اتوبوس فاطمه را صدا زد. گفت که آقاي پارسا کارش دارند وبیاید جلو. فاطمه عذر خواهی کوتاهی از بچه ها کردورفت. عاطفه فوراً خودش را انداخت جاي او. انگار می خواست که از فشاري ،چیزي فرار کند.ولی،راحله قصد کوتاه آمدن نداشت.
- ببینین!واقعاً موقعی که پدر یا قیم یه دختر بتونه دخترش رو بدون اجازه اون، به کسی وعده بده یا وادار به ازدواج کنه ودر ازاش پول یا جنس دریافت کنه،اون دختر چه فرقی با یه برده داره؟یا مثلا وقتی زنی بعد از مرگ شوهرش به ارث برسه واقوام شوهرش حق داشته باشن با پرداخت کمی پول اون روبه کس دیگه اي واگذار کنن،این زن برده نیست؟
سمیه گفت: - خب اینها چه ربطی به ما داره؟مگه ما الان داریم تو چنین وضعیتی زندگی می کنیم؟
- نه! من الان راجع به خودمون تنها حرف نمی زنم. من دارم راجع به ظلم تاریخ حرف می زنم. من دارم می گم در طول تاریخ و در همه جاي دنیا ، در تمام اقوام ، زن همیشه مظلوم بوده وحقوقش پامال شده !
بحث به جاي حساسی رسیده بود. من و عاطفه بر عکس روي صندلی نشستیم تا راحله و فهیمه را هم ببینیم . فهیمه گفت _ :
-مثلًامی دونستین که تو قسمتی از تمدن ایران ، زن جزو چارپایان بارکش محسوب می شده . تمام شغلها و کار هاي سنگین به دوش او بوده ، ولی حق نداشته با شوهرش یک جا سکونت کند و غذا بخوره !
عاطفه گفت _ : ایران خودمون ؟
فهیمه گفت _ : بله ، همین ایران خودمون ! البته نه این که فکر کنی فقط تو ایران از این خبر ها بود. نخیر ! اوضاع بقیه جاها صد درجه از این جا بدتر بود . مثلاً تو استرالیا زن رو بعنوان حیوون اهلی می دونستن که فقط می شه براي دفع شهوت و تولید مثل ازش استفاده کرد. یا اینکه روز سوم مرگ شوهر ،زن جزو اموال برادر شوهر به حساب می اومد. تو هند هم زن ها حق نداشتند اسم شوهرشان را صدا بزنن . فقط می تونستن اون ها رو بعنوان عالی جناب یا خداوندگار خطاب کنن . مرد هم زنش رو به عنوان خدمتکار وکنیز صدا می کرد. راحله همان طور که هنوز سرش تو مجله اش بود ، گفت :
- بابا!تا همین چند سال پیش،توي هند وقتی مردي می مرد و می خواستن جنازه اش رو خاکستر کنند،زنش باید خودش رو پرتاپ می کرد توي آتیش جنازه شوهرش،وگرنه از طرف جامعه و خانواده خودش طرد می شد.
#ادامه_دارد...
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
❓ چیکار کنی که #هواتو داشته باشه؟
از همسرتون بخواین که جلوی دیگران به خصوص خانواده خودش حسابی احترامتون رو داشته باشه.
مثلا بهش بگین : انقدر دوست دارم جلوی مامانت اینا ازم تعریف کنی، از دست پختم، از کارهام ...
یادتون نره این کار که یاد بگیرن احترامتون رو توی جمع خاص داشته باشن، بهتون میوه و چایی
(مخصوص شما) تعارف کنن، ازتون تعریف کنن، هواتون رو داشته باشن، مطمئنا پروسه شدیدا زمان بری هست.
صبر زیادی میطلبه
❌سعی کنین با الفاظی مثل : انقدر دوست دارم ... انقدر حس خوبی بهم دست میده، انقدر احساس خوشبختی میکنم و.... این جور درخواست ها رو مطرح کنین.
تا اونها هم احساس نکنن مجبورن کاری رو انجام بدن.
هر بار هم که این کار رو کردن برای اینکه تشویق بشن و دفعه بعدی هم اون کار رو تکرار کنن، از اینکه مثلا جلوی مادرش از شما تعریف کرده به عنوان یه خاطره خوب یاد کنین و از کارش تعریف و تمجید کنین. اینجوری تشویق میشه که کارش رو تکرار کنه
#راهکار
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚