💐کار مهدوی💐
⬅️قسمت نهم
✨به نام خداوند بخشنده ی مهربان
✋سلام بر امام منتظر و سلام بر شما یاران حقیقی حضرت
🌌نیمه های شب یک انسانی بلند میشود برای من و تو و تمام مردم جهان " دعا " می کند.برای من و تو بیشتر دعا می کند. دلش برای گناهان من و تو درد می آید...
✅دلش می خواهد ،ما کارهای خوب بکنیم.دلش می خواهد ما به آن عهدهایی که صبح ها در دعای عهد می خوانیم پای بند باشیم. دلش می خواهد دعا را نخوانیم و برویم ؛و فقط الفاظ را بخوانیم.میخواهد به مفاهیمش هم توجه بکنیم. به مفاهیمش عمل بکنیم.
👌یک چنین انسانی که همان امام زمان هست نیمه های شب برای گناهان من و تو" استغفار " می کند.
❓تا کِی می خواهیم با گناهان خودمان دل حضرت را به درد بیآوریم ،بنشینیم فکر کنیم یک ذره آخرش که چی 😔
😔اینهمه گناه! اینهمه نگاه حرام! غیبت کردن! دروغ گفتن! وقت تلف کردن!
❓تمام اینها آخرش که چی مگر حضرت نگفت "به اندازه ی پیدا کردن لنگه ی کفش تان اگر برای من وقت میگذاشتید من می آمدم "؟!
❓چرا همان وقتی که در شبکه های اجتماعی الکی الکی داریم چرخ می زنیم چرا همان مقدار برای آقا کار نمی کنیم ؟!
❓چرا از استعدادهایمان برای آقا استفاده نمی کنیم؛️تا کِی می خواهیم دل پسر فاطمه را به درد بیآوریم😔
تا کِی می خواهیم اشکش را در بیاوریم تا کِی با هم بنشینیم. یک کم فکر کنیم تا کِی بالاخره؟؟؟...
❓خب مگر نمی شود ثواب کرد؟مگر نمی شود کار خِیْر کرد؟مگر نمی شود آقا را خوشحال کرد؟
✅ بیاییم به هم قول بدهیم از امروز به امام زمان قول بدهیم که آقا من بخاطر تو گناهانم را " ترک " می کنم.
⚠️اگر سخت است یک گناه را ترک کن. یک گناه. آقا من بخاطر تو دیگر " غیبت " نمی کنم. آقا من بخاطر تو دیگر " تهمت " نمی زنم. آقا من بخاطر تو دیگر " دروغ " نمی گویم.بخاطر تو امام زمان...
👌می بخشد ما را مطمئن باش می بخشه😊
✅دارم امیـد عاطفتی از جنـاب دوسـت
کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست
دانم که بگذرد ز سر جـرم مـن که او
هرچند پریوش است ولیکن فرشته خوست
👌هر چند آن بالا بالاهاست.کلاس بالاست، اما فرشته خو و مهربان است.
👌پس بیاییم بخاطرامام زمان یکی از گناهانمان را از همین امروز ترک کنیم.
👨مگر آن جوان نبود که پیش آیت اللّه بهجت رفت،شرابخوار بود،آیت اللّه بهجت بخاطرشرابخوار بودن او اصلا به او نگاه نکرد، دل آن جوان لرزید.رفت خانه و هر چی شیشه شراب داشت شکست و خوب شد یک ماه گذشت. بعد از یک ماه دوباره رفت پیش آیت اللّه بهجت،آیت اللّه بهجت آن جوان را گرفت بغل کرد و دم گوشش به اوگفت جوان یک ماه است که امام زمانت را خوشحال کردی😊
👌من و تو هم می توانیم با ترک گناهانمان امام زمانمان را خوشحال کنیم؛ وقتی امام زمانت از تو خوشحال بشود دیگر زندگی مادی و معنوی تو، درس و کارت، همه چی دیگه می افتد روی غلطک و به نحو احسن برگزار می شود
#استاد_عبادی
#کار_مهدوی
~~~🔸🍃☀️🍃🔸~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
💎
🍃
☀️🍃
🍃☀️ 🍃
💎🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃💎
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
🍃
🌼
﷽
💠#سیره_شهدا
#بیت المال
✨شهید علی صیاد شیرازی✨
🌹 هم زمانش را نوشته بود، هم مکانش را. چند دقیقه، کجا، تهران یا شهرستان. شده بود پانزده برگه ی امتحانی. لیست تمام تلفن های شخصی را که از اداره زده بود، نوشته بود. حساب این چیزها را دقیق داشت. حساب همه اش را.🌹
یادگاران، جلد 11 کتاب شهید صیاد، ص 64
~~~🔹🍃🌸🍃🔹~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
🌼
🍃
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼
💠شرح دعای شریف افتتاح💠
🌹فراز هفتم
☘اللَّهُمَّ إِنَّ عَفْوَک عَنْ ذَنْبِی وَ تَجَاوُزَک عَنْ خَطِیئَتِی وَ صَفْحَک عَنْ ظُلْمِی وَ سَتْرَک عَلَی قَبِیحِ عَمَلِی وَ حِلْمَک عَنْ کثِیرِ جُرْمِی عِنْدَ مَا کانَ مِنْ خَطَإی وَ عَمْدِی،أَطْمَعَنِی فِی أَنْ أَسْأَلَک مَا لَا أَسْتَوْجِبُهُ مِنْک الَّذِی رَزَقْتَنِی مِنْ رَحْمَتِک وَ أَرَیْتَنِی مِنْ قُدْرَتِک وَ عَرَّفْتَنِی مِنْ إِجَابَتِک فَصِرْتُ أَدْعُوک آمِناً وَ أَسْأَلُک مُسْتَأْنِساً لَا خَائِفاً وَ لَا وَجِلًا مُدِلًّا عَلَیْک فِیمَا قَصَدْتُ فِیهِ إِلَیْک، فَإِنْ أَبْطَأَ عَنِّی عَتَبْتُ به جهلی عَلَیْک وَ لَعَلَّ الَّذِی أَبْطَأَ عَنِّی هُوَخَیْرٌ لِی لِعِلْمِک بِعَاقِبَةِ الْأُمُورِ فَلَمْ أَرَ مَوْلًی کرِیماً أَصْبَرَ عَلَی عَبْدٍ لَئِیمٍ مِنْک عَلَیَّ💠
🌼خدایا!چشم پوشی تو از گناهم،و گذشتت از خطاکاری ام،و روی گردانی تو از ستم من، و پرده کِشی ات بر کارهای زشتم،و بردباری ات از بزهکارهای زیادم در هنگامه ای که مرتکب خطا میشدم و یا با قصد،بدی میکردم،مرا به طمع انداخت تا از تو چیزی بخواهم که مستحق آن نیستم؛ همان چیزی که از رحمتِ خویش روزیام کردی و از قدرتت به من نشان دادی و از پاسخ دادنت، به من شناساندی.🌼
◀️[نتیجه تمام این خوبیهای تو این شد که] من اکنون با احساس امنیت، تو را میخوانم و در حالی که با تو انس گرفتهام از تو درخواست میکنم.نه تنها از تو نمی ترسم و بیمناک نیستم، بلکه نسبت به آنچه قصد کرده ام، بر تو جرأت دارم و ناز میکنم؛تا جایی که اگر آنچه را میخواستم، دیر به دستم میرسید، از سرِ جهلم بر تو پرخاش میکردم و حال آن که چه بسا تأخیرِ آن چیز، به نفع من بود؛چرا که تو نسبت به سرانجام کارها عالِمی.من سرپرست بزرگواری، بردبارتر از تو،نسبت به خودم ندیدم که بر بنده ای که هیچ خوبی در وجودش نیست،صبر کند.
✅نکته ها
◀️«صفح» به معنای روی گردانی و نادیده گرفتن است. راغب در مفردات خاطر نشان میکند که صفح کامل تر از «عفو» است؛چراکه گاهی انسان میبخشد و عفو میکند،ولی نادیده نمی گیرد و صفح نمی کند.ولی از این فراز دعای افتتاح روشن میشود که خداوند متعال نسبت به بندگانش،هم عفو و بخشش دارد،و هم صفح و نادیده گرفتن.(اللَّهُمَّ إِنَّ عَفْوَک عَنْ ذَنْبِی... وَ صَفْحَک عَنْ ظُلْمِی)
◀️به دست آوردن توفیق برای مناجات و راز و نیاز با خدای متعال،به معنای پاک بودن از گناهان و خطا و ستم نیست؛ بلکه ناشی از گذشت و نادیده گرفتن و پرده پوشیِ الهی نسبت به بدیهای ما است.(اللَّهُمَّ إِنَّ عَفْوَک عَنْ ذَنْبِی وَ تَجَاوُزَک عَنْ خَطِیئَتِی وَ صَفْحَک عَنْ ظُلْمِی وَ سَتْرَک عَلَی قَبِیحِ عَمَلِی وَ...،أَطْمَعَنِی فِی أَنْ أَسْأَلَک)
◀️طمع انسان نسبت به درگاه خدای بخشنده، باید ناشی از نگاه به «رحمت»،«قدرت» و «اجابت» الهی باشد.(أَطْمَعَنِی...الَّذِی رَزَقْتَنِی مِنْ رَحْمَتِک وَ أَرَیْتَنِی مِنْ قُدْرَتِک وَ عَرَّفْتَنِی مِنْ إِجَابَتِک)
◀️درخواست ما از خدای حکیم نباید با نگاه استحقاق همراه باشد؛ بلکه باید بدانیم که ما مستحق آنچه درخواست میکنیم نیستیم، ولی خداوند از سرِ رحمت خود به ما عطا میکند. (أَطْمَعَنِی فِی أَنْ أَسْأَلَک مَا لَا أَسْتَوْجِبُهُ مِنْک الَّذِی رَزَقْتَنِی مِنْ رَحْمَتِک)
◀️بی تابی به هنگام دیر رسیدن به خواسته ها، به سبب جهل انسان است.(فَإِنْ أَبْطَأَ عَنِّی عَتَبْتُ بجهلی عَلَیْک)
◀️خیرِ انسان همیشه در کامروایی او نیست. (وَ لَعَلَّ الَّذِی أَبْطَأَ عَنِّی هُوَ خَیْرٌ)
◀️«مُدِلّ» اسم فاعل از واژه «دلل» و به معنای کسی است که به سبب اطمینان به دوستی کسی، نسبت به او جرأت پیدا میکند و بر او ناز مینماید.(مُدِلًّا عَلَیْک فِیمَا قَصَدْتُ فِیهِ إِلَیْک)
یکی از حکمتهای تأخیر در اجابت دعا این است که خداوند حکیم،عالم به پایان کارها است و میداند که اگر انسان زود به خواسته اش برسد، گرفتار بدی و شر میشود. از این رو حاجتش را با تأخیر روا میکند. (وَ لَعَلَّ الَّذِی أَبْطَأَ عَنِّی هُوَخَیْرٌ لِعِلْمِک بِعَاقِبَةِ الْأُمُورِ)
🔵پیام ها
🍃۱.اگر قرار باشد به بدیهای خود نگاه کنیم، ناامید شده و به راز و نیاز با خدای مهربان نخواهیم پرداخت؛ولی اگر به خوبیهای پرودگار نگاه کنیم، به طمع میافتیم و دست دعا و درخواست به درگاه او بلند میکنیم.(اللَّهُمَّ إِنَّ عَفْوَک...وَ تَجَاوُزَک... وَ صَفْحَک...وَ سَتْرَک...وَ حِلْمَک...أَطْمَعَنِی فِی أَنْ أَسْأَلَک)
🍃۲.اقتضای دوری از جهل اینست که برای رسیدن به خواستهها عجله نکنیم.(فَإِنْ أَبْطَأَ عَنِّی عَتَبْتُ بجهلی عَلَیْک)
۳ 🍃. لطف و رحمت خدای متعال به ما نباید سبب شود که نسبت به جایگاه والای پروردگار، انس نابجا پیدا کرده و بر خدا ناز کنیم. (أَدْعُوک آمِناً وَ أَسْأَلُک مُسْتَأْنِساً لَا خَائِفاً وَ لَا وَجِلًا مُدِلًّا عَلَیْک)
۴ 🍃. در رابطه خود با خدا، باید خداوند را کریم و بزرگوار بدانیم و از سویی بدی هایمان را فراموش نکنیم و بدانیم هرچه خوبی است از جانب خدا است. (فَلَمْ أَرَ مَوْلًی کرِیماً أَصْبَرَ عَلَی عَبْدٍ لَئِیمٍ مِنْک عَلَیَّ)
۵ 🍃. خدای کریم بر بدیهای بنده لئیم صبر میکند؛ ما نیز از خداوند بیاموزیم و نسبت به بدیهای دیگران صبر پیشه کنیم تا به کرامت و بزرگواری برسیم. (فَلَمْ أَرَ مَوْلًی کرِیماً أَصْبَرَ عَلَی عَبْدٍ لَئِیمٍ مِنْک عَلَیَّ)
#دعای_افتتاح
~~~🔸🍃🌸🍃🔸~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
🌸
🍃
🌟🍃
🍃🌺🍃
🌸🍃🌟🍃🌟🍃🌟🍃🌸
#داستان_دنباله_دار
#جانم_می_رود_11
مهیا از جایش بلند شد
ـــ س سلام
ـــ سلام .شما همراه آقای مهدوی بودید
ــ بله
ـــ اسم و فامیلتون
ـــ مهیا رضایی
ـــ خب تعریف کنید چی شد؟
و به سرباز اشاره کرد که گفته های مهیا را یاداشت کنه
مهیا با تمام جزئیات برای مامور توضیح داد حالش اصلا خوب نبود وسط صحبت ها گریه اش گرفته بود
ـــ شما گفتید که رفتید تو پایگاه
ـــ بله
ـــ چرا رفتید میتونستید بمونید و کمکشون کنید
مامور چیزی را گفت که مهیا به خاطر این مسئله عذاب وجدان گرفته بود
ـــ خودش گفت .منم اول نخواستم برم ولی خودش گفت که برم
ـــ خب خانم رضایی طبق قانون شما باید همراه ما به مرکز بیاید و تا اینکه آقای مهدوی بهوش بیان و صحبت های شمارا تایید کنه
شوک بزرگی برای مهیا بود یعنی قرار بود بازداشت بشه
نمی توانست سر پا بایستد
سر جایش نشست
ـــ یعنی چی جناب .همه چیو براتون توضیح داد برا چی می خوای ببریش
محمد آقا پدر مریم به سمت دخترش آمد
شهین خانم با دیدن همسرش آن را مخاطب قرار داد
ــــ محمد آقا بیا یه چیزی بگو می خوان این دخترو ببرن با خودشون یه کاری بکن
محمد آقا نزدیک شد
ـــ سلام خسته نباشید من پدر شهاب هستم
ما از این خانم شکایتی نداریم
ـــ ولی ..
مریم کنار مهیا ایستاد
ـــ هر چی ما راضی نیستیم
ــــ هر جور راحتید ما فردا هم مزاحم میشیم ان شاء الله که بهتر بشن
ـــ خیلی ممنون
مهیا خجالت زده سرش را پایین انداخت انتظار برخورد دیگه ای از این خانواده داشت ولی الان تمامیه معادلاتش بهم خورده بود
ـــ مهیا مادر
مهیا با شنیدن اسمش سرش را بلند کرد
مادرش همراه پدرش به سمتش می آمدن
پدرش روی ویلچر نشسته بود .
دلش گرفت بازم باعث خرابی حال پدرش شده بودن چون هر وقت پدرش ناراحت یا استرس به او وارد می شد دیگر توانایی ایستادن روی پاهایش را نداشت و باید از ویلچر استفاده می کرد
مهیا با فرود آمدن در آغوش آشنایی که خیلی وقت است احساسش نکرده بود به خودش آمد
آرامشی که در آغوش مادرش احساس کرد آن را ترقیب کرد که خودش را بیشتردرآغوش مادرش غرق کند
ـــ آقای رضایی شما اینجا چیکار می کنید
همه با شنیدن صدای محمد آقا سرهایشان به طرف احمد آقا چرخید
ــــ سلام آقای مهدوی خوب هستید من پدر مهیام .
نمیدونم چطور ازتون تشکرکنم دخترتون تماس گرفت و مقداری از قضیه رو تعریف کرد ، من مدیون شما و پسرتون هستم
ـــ نه بابا این چه حرفیه شهاب وظیفه ی خودشو انجام داد ماشاء الله مهیا خانم چقدر بزرگ شدن
مهیا با تعجب این صحنه را تماشا می کرد
شهین خانم روبه دخترش گفت
ـــ مریم میدونستی مهیا دختر آقای رضاییه ؟
ـــ منم نمی دونستم ولی اون روز که حال آقای رضایی بد شده بود منو شهاب رسوندیمش بیمارستان اونجا دونستم
مهلا خانم با تعجب پرسید
ــــ شما رسوندینش
ـــ بله مهیا پیش ما تو هیئت بود اونجا خیلی گریه کرد و نگران حال آقای رضایی بودن حتی از هوش رفت بعد اینکه حالش بهتر شد منو شهاب آوردیمش
مهیا زیر لب غرید
ـــ گندت بزنن باید همه چیو تعریف می کردی
اما مهلا خانم و احمد آقا با ذوقی که سعی در پنهان کردنش داشتن به مهیا نگاه می کردند.
مهیا روی تختش دراز کشیده بود یک ساعتی بود که به خانه برگشته بودند در طول راه هیچ حرفی میان اون و مادرو پدرش زده نشد
با صدای در به خودش آمد
ـــ بیا تو
احمد آقا در را آرام باز کرد و سرش را داخل آورد
ـــ بیدارت کردم بابا
مهیا لبخند زوری زد
ــ بیدار بودم
مهیا سر جایش نشست احمد آقا کنارش جا گرفت دستان دخترکش را میان دست های خود گرفت
ـــ بهتری بابا
ـــ الان بهترم
ــــ خداروشڪر خدا خیلی دوست داشت ڪه پسر آقای مهدوی رو سر راهت گذاشت خدا خیرش بده پسر رعناییه
ــــ اهوم
ـــ تازه با آقای مهدوی تلفنی صحبت کردم مثل اینکه آقا پسرشون بهوش اومده فردا منو مادرت می خوایم بریم عیادتش تو هم میای؟
مهیا سرش را پایین انداخت
ــــ نمیدونم فڪ نڪنم
احمد آقا از جایش بلند شد بوسه ای بر روی موهای دخترش کاشت
ـــ شبت بخیر دخترم
ـــ شب شما هم بخیر
قبل از اینکه احمد آقا در اتاق را ببندد مهیا صدایش کرد
ـــ بابا
ـــ جانم
ــ منم میام
احمد آقا لبخندی زد و سرش را تکان داد
ــ باشه دخترم پس بخواب تا فردا سرحال باشی
مهیا سری تکان داد و زیر پتو رفت
آشفته بود نمی دانست فردا قراره چه اتفاقی بیفتی
شهاب چطور با او رفتار می کند
ادامه دارد
~~~🔹💞💚💞🔹~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
💞
💕
💞💕
💕💚💕
💞💕💞💕💞💕💞💕💞
#داستان_دنباله_دار
#جانم_می_رود_12
ــــ مهیا زودتر الان آژانس میرسه
ــــ اومدم
شالش را روی سرش گذاشت کیفش را برداشت و به سمت بیرون رفت
پدرش دم در منتظرش بود با رسیدن مهیا سه تایی سوار ماشین شدن سر راه دست گلی خریدن با رسیدن به بیمارستان نگاهی به اطراف انداخت دیشب ڪه اینجا آمده بود اصلا حواسش نبود که کجا اومده بود
به سمت ایستگاه پرستاری رفت
ـــ سلام خسته نباشید
ـــ سلام عزیزم خیلی ممنون
ـــ اتاق آقای مهدوی ، شهاب مهدوی
پرستار چیزی رو تایپ کرد
ـــ اتاق 137
ـــ خیلی ممنون
به طرف اتاق رفتن دم در نفس عمیقی کشید در را زدن و وارد شدن
مهیا با دیدن افراد داخل اتاق شالش رو جلو آورد
ـــ اوه اوه اوضاع خیطه
جلو رفتن و با همه سلام علیک کردن . شهاب هم با خوش رویی جواب سلام واحوالپرسی احمد آقا و مهلا خانم رو داد و در جواب سرتکان دادن مهیا آن هم سرش را تکان داد
مهیا و مادرش در گوشه ای کنار بقیه خانم ها رفتن احمد آقا هم کنار بقیه مردا ایستاد مهیا تو جمع همه خانم و دخترای چادری غریبگی می کرد برای همین ترجیح داد گوشه ای ساڪت بایستد
ـــ مریم معرفی نمی ڪنی؟
مهیا به دختر چادری که قیافه بانمک و مهربانی داشت چشم دوخت
مریم به طرف مهیا آمد و دستش را روی شانه مهیا گذاشت
ـــ ایشون مهیا خانمه گله تازه پیداش ڪردم دوست خوبے میتونہ باشہ درست میگم دیگه
مهیا لبخندی زد
ــــ خوشبختم مهیا جان من سارا دختر خالہ ی مریم هستم
به دختری که با اخم نظاره گرشان بوداشاره کرد
ـــ این هم نرجس دختر عمه مریم
ـــ خوشبختم گلم
ـــ چند سالته مهیا ؟چی می خونی؟؟
ـــ من ۲۲سالمه گرافیڪ میخونم
سارا با ذوق گفت :
ــــ وای مریم بدو بیا
مریم جعبه کیکو کنار گذاشت
ـــ چی شده دختر
ـــ یکی پیدا کردم طرح های مراسم محرم و برامون بزنه
مریم ذوق زده گفت
ـــ واقعا کی هست؟
ـــ مهیا خانم گل .گرافیک میخونه
ـــ جدی مهیا
ــــ آره
ــــ حاج آقا
با صدای مریم حاج آقایی که کنار شهاب ایستاده بود سنش تقریبا سی و خورده ای بود سرش را بلند کرد
ـــ بله خانم مهدوی
ـــ من یکی رو پیدا کردم که طرح های پوستر و بنررارو برامون بزنه
ـــ جدی ؟ ڪی ؟
ـــ مهیا خانم
به مهیا اشاره کرد
مهیا شوڪه بود همه به او نگاه می کردند مخالفتی نکرد
دوست داشت این کارو انجام بدهد براش جالب بود
مهیا لبخندی زد
ـــ زحمت میشه براشون
مهیا با لبخند گفت :
ـــ نه این چه حرفیه فقط نوشته ها رو برام بفرستید براتون آماده می کنم
ادامه دارد
~~~🔹💞💚💞🔹~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
💞
💕
💞💕
💕💚💕
💞💕💞💕💞💕💞💕💞
#امام_صادق (ع) 👇
هر كس دو سوره #عنكبوت و #روم را
در شب بيست و سوم ماه رمضان بخواند، به خدا قسم او از اهل بهشت است.
📚تهذيب الأحكام جلد 3 صفحه 100
~~~🔹🍃🌸🍃🔹~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼🌿🌸🍃