💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
🍃
🌼
﷽
💠#سیره_شهدا
#عمل_به_وظیفه
✨شهید علی صیاد شیرازی✨
🌹 آخر شب بود. یک دفعه متوجه سر و صدا شدم. چند نفر می آمدندطرفم.
ایست دادم. کسی داد زد از نو! فرمانده نیروی زمینی تشریف می آرن.
شک کردم. یک درصد هم احتمال نمی دادم آن وقت شب، فرمانده نیروبیاید از خط بازدید کند. همین طور جلو می آمدند. نمی شد صبر کرد. باید کاری می کردم. ضامن نارنجک را کشیدم و پرت کردم طرفشان.
توی بازداشتگاه فهمیدیم که فرمانده نیروی زمینی ارتش و هم راهانش مجروح شده اند.
صیاد گفته بود اون سرباز باید تشویق بشه. چون سر پست حواسش بوده، هوشیار بوده. مقصر فرمانده گردانه که بی موقع داد کشیده ازنو.
نمی دانستم بخنده م یا گریه کنم.🌹
یادگاران، جلد 11 کتاب شهید صیاد، ص 32
~~~🔹🍃🌸🍃🔹~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
🌼
🍃
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼
✨﷽✨
#زنان_بدانند
🌹حتما قبل از ورود همسر #لباسهای_جذاب
بر تن کنید!
🌹آرایش و #عطر قابل قبول بزنید!
👌باید مرد بفهمد که #حضورش برای شما مهم است!
اگر مرد متوجه شود که حضورش برای همسرش مهم است و منتظر او بوده است یقینا محبت همسرش در دل او بیشتر شده و باعث ابراز #محبت و ایجاد #آرامش در فضای خانه میشود!
~~~🔸🍃🌔🍃🔸~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
🌔
🍃
🌔🍃
🍃🌔 🍃
🌔🍃🌔🍃🌔🍃🌔🍃🌔
🔻مصاحبه جالب همسر زینالدین زیدان بازیکن مسلمان کاپیتان اسبق تیم ملی فرانسه
همسر زیدان که با روزنامه پاریس اسپورت در مورد شوهرش مصاحبه کرد، چند نکته جالب گفت که ذهن همه را به خود مشغول کرد.
وی گفت که وقتی زیدان از او خوشش آمد، به او گفته: آیا مسیحی هستی؟ در جواب گفتم، بلی.
🔹زیدان با این کلمه چهرهاش عوض شد و رفت، مدتی گذشت و از زیدان خبری نشد تا کنجکاو شدم و دنبالش راگرفتم، وقتی منزل شخصیش را در پاریس پیدا کردم، با دیدنم تعجب کرد و من هم علت ناپدید شدنش را پرسیدم.
🔹زیدان گفت: میخواستم باهات ازدواج کنم ولی تو مسیحی هستی و من مسلمان.
🔹طی چند ملاقات من شیفته دین و رفتار زیدان شدم و تصمیم گرفتم هم مسلمان شوم و هم همسر زیدان.
🔹همسر زیدان میگوید: زیدان هیچ وقت نمازش را قطع نکرد و عصبانی نمیشد.
🔹اما نکته جالب این بود که هر وقت حقوق میگرفت یا درآمدی دیگری داشت حسابدارش ۱۰ درصد از آنرا کسر میکرد، علت را پرسیدم.
🔹زین الدین گفت: این همان زکات است که برایت توضیح داده بودم، ۱۰ درصد درآمدم مستقیم وارد حساب هزار یتیم الجزایری میشود.
🔹همسرش راز حمله با سر زیدان را به بازیکن ایتالیایی در آخرین بازی ملیاش در فینال جام جهانی را بر ملا ساخت. او گفت: زیدان هیچ وقت عصبانی نمیشد مگر به اسلام توهین شود.
🔹بازیکن ایتالیایی به او گفت:
"مسلمان تروریست" زیدان هم کنترلش را از دست داد و با سر به سینه مدافع ایتالیایی ضربه زد.
🔹زیدان در این مورد می گوید، این ضربه شیرینترین ضربهای بود که زدم و پانصد هزار یورو جریمهاش از آن شیرینتر بود و برای دینم تمام اموال و حتی جانم را میدهم.
~~~🔸💚💓💚🔸~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
💓
💚
💓💚
💚💓💚
💓💚💓💚💓💚💓💚💓
#داستان_دنباله_دار
#جانم_می_رود_25
ــــ بیدار شو دیگه تنبل
مهیا دست مریم را پس زد
ـــ ول کن جان عزیزت
مریم بیخیال نشد و به ڪارش ادامه داد
ـــ بیدار میشی یا به روش خودم بیدارت میکنم
مهیا سر جایش نشست
ــ بمیری بفرما بیدار شدم چی می خوای
مهیا با دیدن هوای تاریڪ
بلند شد و پنجره اتاق را باز کرد
ـــ هوا که تاریکه پس چرا بیدارم کردی
مریم بوسه ای روی گونه اش کاشت
ـــ فدات واسه نماز بیدارتون کردم
مهیا نمی دانست چرا ولی خجالت کشید که بگوید نماز نمی خواند پس بی اعتراض مغنعه اش را سرش کرد
ــــ مریم دخترا کجان ؟
مریم در حال جمع کردن رخت خواب ها گفت
ـــ اونا که مثل تو خوابالو نیستن زود بیدار شدن الان پایین دارن وضو میگیرن
مهیا با تعجب گفت
ـــ زهرا پیششونه؟؟
ـــ آره دیگه
مهیا باور نمی کرد که زهرای خوابالو بیدار شده باشد همراه مریم به سمت سرویس رفتن
با اینڪه سال ها است که نماز نخوانده بود اما وضو و نماز یادش مانده بود
به اتاق برگشت مریم چادر سفید گل گلی برایش آورد
روبه قبله ایستاد و نمازش را شروع ڪرد
ــــ الله اڪبر الله اڪبر
نمازش تمام شد بوسه ای بر روی مهر زد و نفس عمیقی کشید سجاده بوی گلاب می داد احساس خوبی به مهیا دست داد
مریم با تعجب به مهیا نگاه می کرد باورش نمی شد که مهیا بتواند اینقدر خوب نماز بخواند مهیا سر از سجاده بلند کرد مریم بی اختیار به سمتش رفت واو را در آغوش گرفت
مهیا با تعجب خودش را از مریم جدا کرد
ـــ یا اڪثر امام زاده ها دیونه شدی
مریم خندید و بر سر مهیا کوبید
ــــ پاشو بریم پایین صبحونه بخوریم
ـــ آخه الان وقت صبحونه است
ـــ غر نزن
مهیا و مریم ڪنار بقیه دخترا روی تختی که در حیاط بود نشستند
هوا تاریک و سرد بود
صبحانه را محمد آقا آش آورده بود
محمد آقاو شهین خانم در آشپزخانه صبحانه را صرف کردند
مهیا در گوش زهرا گفت
ـــ جدیدا سحر خیز شدی ڪلڪ
زهرا چشم غره ای برای مهیا رفت
در حال خوردن صبحانه بودند که شهاب سریع در حالی که کتش را تنش می ڪرد به طرف در خانه رفت
ـــ شهاب صبحونه نخوردی مادر
ـــ با بچه ها تو پایگاه می خورم دیرم شده
شهاب که از خانه خارج شد دخترا به خوردن ادامه دادن
ـــ میگم مریم این داداشت خداحافظی بلد نیست
به جای مریم نرجس با اخم روبه مهیا گفت :
ـــ بلده ولی با دخترای غریبه و این تیپی صحبت نمی کنه
محض گفتن این حرف نرجس با اخم سارا و مریم مواجه شد
تا مهیا می خواست جوابش را بدهد زهرا آروم باشی به او گفت
مهیا قاشق اش را در کاسه گذاشت و از جایش بلند شد
مریم ـــ کجا تو که صبحونه نخوردی
ـــ سیر شدم
به طرف اتاق مریم رفت
خودش را روی تخت انداخت برای چند لحظه پشیمان شده بود ڪه امشب را اینجا مانده بود
ادامه دارد
~~~🔹💞💚💞🔹~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
💞
💕
💞💕
💕💚💕
💞💕💞💕💞💕💞💕💞
#داستان_دنباله_دار
#جانم_می_رود_26
از جایش بلند شد
به طرف آینه رفت به چهره ی خود نگاهی ڪرد بی اختیار مغنعه اش را جلو آورد و وهمه ی موهایش را داخل فرستاد به خودش نگاه گرد مانند دختره ای محجبه شده بود لبخندی روی لبانش نشست قیافه اش خیلی عوض شده بود چهره اش خیلی معصوم شده بود تا می خواست مغنعه اش را به صورت قبل برگرداند در باز شد و مریم وارد اتاق شد مریم با دیدن مهیا با ذوق به طرفش رفت
ــــ واااای مهیا چه ناز شدی دختر
مهیا دست برد تا مغنه اش را عقب بکشد
ـــ برو بینم فک کردی گوشام مخملیه
مریم دستش را کشید
ـــ چیکار میکنی بزار همینطوری بمونه چه معصوم شده قیافت!!
مهیا نگاهی به خودش در آیینه انداخت
نمی توانست این چیز را انکار کند واقعا چهره اش ناز ومعصوم شده بود
ـــ مهیا یه چیز بگم ؟ فک نکنی من خدایی نکرده منظوری داشته باشم و....
ـــ مریم بگو
ـــ مغنعه اتو همینجوری بزار؛هم خیلی بهت میاد هم امروز روز دهم محرمِ
مهیا نگذاشت مریم حرفش را ادامه بدهد
ـــ باشه
ـــ در مورد نرجس
ـــ حرف اون عفریته برام مهم نیست ناراحت هم نشدم خیالت تخت دو نفره
و چشمکی برای مریم زد در واقع ناراحت شده بود ولی نمی خواست مریم را ناراحت کند
مریم با خوشحالی بوسه ای روی گونه اش کاشت
ـــ ایول داری خواهری پایین منتظرتم
مهیا به سمت آینه چرخید و دوباره خودش را در آینه برانداز کرد اگر شخص دیگری به جای مریم بود حتما از حرف هایش ناراحت می شد ولی اصلا از حرف های مریم ناراحت نشده بود خودش هم می دانست که صاحب این روز ها حرمت دارد بلاخره در آن روز سخت که احمد آقا مریض بود وجودش را احساس کرده بود و دوست داشت شاید پاس تشڪر هم باشد امروز را با حجاب باشد
همه از حجاب مهیا تعجب کرده بودند سارا و زهرا و شهین خانم کلی ازش چهره و حجابش تعریف کرده بودند اما از نرجس و مادرش جز نیشخندی گیرش نیامد.
خانم های محل کم کم برای ڪمڪ می آمدند و حیاط نسبتا شلوغ بود
.ــــ مهیا مهیا
مهیا به طرف شهین خانم که کنار چند تا خانم نشسته بود رفت
ـــ جانم شهین جون
ـــ مهیا بی زحمت برو کمک عطیه تو آشپزخونه است
ـــ الان میرم
به طرف آشپزخونه رفت
ـــ جونم عطیه جونم
عطیه سینی را جلوی مهیا گذاشت
ـــ بی زحمت اینو ببر به خانما تعارف ڪن
مهیا سینی به دست به طرف حیاط رفت به همه ی خانم ها تعارف ڪرد بعضی از خانم ها ڪه مهیا را می شناختند با دیدن حجابش تعجب می کردند یا حرف تلخی می زدند اما برای مهیا مهم نبود
اوکه همیشه تنوع طلب بود و دوست داشت چیزهای جدید را امتحان کند و این بار حجاب را انتخاب کرده بود
به طرف شهین خانم و دوستانش رفت به همه تعارف ڪرد همه چایی برداشتند و تشڪری ڪردند
اما سوسن خانم مادر نرجس اخمی ڪرد و چایی را برنداشت
چایی ها تمام شده بود و لی به دوتا از خانما چایی نرسیده بود
به آشپزخونه برگشت
ــــ عطیه جان دوتا چایی بریز
داخل شلوغ بود گروهی زیارت عاشورا می خوندند و گروهی مشغول حرف زدن بودند مریم با صدای بلندی گفت
ـــ مهیا ، نرجس آماده باشید یکم دیگه میریم هیئت
ـــ زهرا و سارا پس؟؟
ـــ اونا زودتر رفتن کمک
ـــ باشه،آماده ام
ــــ بابا تو دو تا چایی بودا عطیه
ـــ غر نزن بزار دم بکشه
مهیا روی اپن آشپزخانه نشست وشروع به بررسی آشپزخانه ڪرد همزمان سوسن خانم وارد آشپزخانه شد و با اخم به مهیا نگاهی کرد اما مهیا بیخیال خودش را مشغول کرد
ــــ بیا بگیر مهیا
مهیا سینی را برداشت و به طرف بیرون رفت که با برخورد به شخصی از جا پرید و سینی چایی را روی آن انداخت
با صدای شکستن استکان ها عطیه، سوسن خانم و شهین خانم و چندتا از خانم ها به طرف مهیا آمدن
زهرا و نر جس از پله ها پایین آمدند مریم با نگرانی پرسید
ـــ چی شده؟؟
ادامه دارد
~~~🔹💞💚💞🔹~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
💞
💕
💞💕
💕💚💕
💞💕💞💕💞💕💞💕💞
#اذن_شوهر
اذن شوهر در سفری که بر زن واجب نیست، لازم است.
در حالی که بسیاری از بانوان بدین مسأله توجهی ندارند.
مسأله: اگر زن بدون اجازه شوهر سفری برود که بر او واجب نیست، باید در سفر نمازش را کامل بخواند.
📚توضیح المسائل مراجع ص720
~~~🔸🍃🌸🍃🔸~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
🌸
🍃
🌸🍃
🍃🌺🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
#گوشت_خرگوش
برخی خوردن گوشت خرگوش را حلال و برخی دیگر مکروه می دانند، عده ای نیز سمت راست آن را حلال و سمت چپ را حرام می دانند.
در حالی که خوردن گوشت خرگوش مطلقاً حرام است.
📚توضیح المسائل مراجع، ج 2 ص 535 م 2784
~~~🔸🍃🌸🍃🔸~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
🌸
🍃
🌸🍃
🍃🌺🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
#واجبات_تخییری
واجب ها گاهی چند گزینه ای اند و چون انتخاب با خودمان است، به آن تخییری می گویند، مثلاً:
کسی که به عمد و بدون عذر روزه خود را در ماه مبارک رمضان خورده باشد، مخیر است که یکی از این سه چیز را برای کفاره انتخاب کند:
یک بنده در راه خدا آزاد کند (که در زمان ما وجود ندارد)
یا شصت روز روزه بگیرد که 31 روز آن پی در پی باشد
یا شصت فقیر را سیر کند و یا به شصت فقیر، هر کدام یک مد طعام بدهد.
📚توضیح المسائل محشی امام ج1 ص928
~~~🔸🍃🌸🍃🔸~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
🌸
🍃
🌸🍃
🍃🌺🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
#نعمت_شناسی_1
با استعانت از حضرت حق تعالی در چند شماره به مبحث مهم و کارساز «نعمت شناسی» می رسیم. با این شناخت، راهی هم برای ورود به قلمرو «شکر» گشوده می شود و موجب قرب به خدا و بیرون آمدن از غفلت می گردد. در سایه شناخت نعمت، انسان با صاحب نعمت آشنا می شود و در پی آن به انجام وظیفه بندگی و ستایش می پردازد.
در این مبحث، موضوعاتی همچون: ماهیت نعمت، اقسام نعمت ها، ریشه و مبدأ نعمت ها، وظیفه ما در قبال برخورداری از نعمت، آثار و برکات شکر، نتیجه ناسپاسی و کفران نعمت، ویژگی های بندگان شاکر، عوامل غفلت از شکر، راه های شکر و سپاس از نعمت و... مطرح است. در این پژوهش، به گوشه ای از این مباحث می پردازیم و تحقیق بیشتر را به شما واگذار می کنیم.
ادامه دارد
~~~🔸🌔🌴🌖🔸~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
🌖
🌴
🌖🌴
🌴🌖🌴
🌖🌴🌖🌴🌖🌴🌖🌴🌖