eitaa logo
حیات طیبه
407 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
2هزار ویدیو
36 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
برخی از مردم برای توجیه غیبت خود در برابر دیگران می گویند: "غیبتش نباشد، جلوی رویش هم میگویم" و... در حالی که حرمت غیبت با چنین جملاتی از بین نمی رود. ~~~🔸🌵🍁🌵🔸~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 🍁 🌵 🍁🌵 🌵🍁🌵 🍁🌵🍁🌵🍁🌵🍁🌵🍁
خیلی از مردم وقتی می خواهند نذری کنند، می گویند: "خدایا اگر حاجتم براورده شد فلان کار را می کنم" یا "نذر کرده ام که چنین کنم" در صورتی که بیان این عبارات برای انعقاد نذر کافی نیست و باید خوانده شود. 📗استفتائات امام خمینی ج2 ص460 س8 چگونگی بیان صیغه نذر برخی از مردم تصور می کنند صیغه نذر حتما باید به زبان عربی خوانده شود. در حالی که نیازی نیست صیغه نذر به عربى خوانده شود، بلکه به فارسی هم کفایت می‌کند، پس به قصد قربت، صیغه نذر را به فارسى چنین مى گوییم: «براى خدا به گردن من باشد که در صورت....، فلان کار را انجام دهم» و اگر صیغه خوانده نشود، نذر منعقد نمى گردد.1 نکته: حتما باید عبارت «براى خدا» به زبان گفته شود و قصد آن در دل کافى نیست.2 1. توضیح المسائل مراجع، م 2641 2. فاضل لنکرانى، رساله توضیح المسائل‌ ص 483 ~~~🔸🌵🍁🌵🔸~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 🍁 🌵 🍁🌵 🌵🍁🌵 🍁🌵🍁🌵🍁🌵🍁🌵🍁
📚 👈 گواه خواستن شیخ برای سیادت یک زن با دخترانش سبط ابن جوزی که مورخی مشهور است در تذکرة الخواص می نویسد مردی از علویین در بلخ ساکن بود و یک زن و چند دختر داشت. پس از مدتی آن مرد فوت شد. وضع زندگی زن او (از نظر پیدا کردن مخارج معاش) بسیار سخت گردید و چون آبرومند بود به واسطه سرزنش دشمنان نمی توانست در بلخ زندگی کند، از این رو به سمرقند رفت. گفت در موقع بسیار سردی با بچه هایم وارد سمرقند شدیم. دختران خود را داخل مسجدی جای دادم و در شهر به جستجو شدم تا شاید برای آنها چیزی تهیه کنیم. چشمم به محلی افتاد که مردم اطراف مردی را گرفته اند. پرسیدم این شخص کیست؟ گفتند شیخ شهر و بزرگ این ناحیه است. نزد او رفتم و جریان را شرح دادم. گفت اگر اینطور است شاهدی بیاور که تو سیدی و بچه هایت از ساداتند و دیگر توجهی به من نکرد. از آن شیخ مأیوس شدم و به طرف مسجد بازگشتم در راه دیدم مردی روی سکوئی نشسته و اطرافش عده ای ایستاده اند پرسیدم این شخص کیست؟ گفتند داروغه شهر و مردی مجوسی مذهب است. گفتم پیش این مرد می روم شاید خداوند فرجی در کار ما بدست او بدهد. نزدیک شدم و حال خود را برایش شرح دادم. خادمی را صدا زد، خادم پیش آمد. گفت برو به خانم و زوجه من بگو لباس بپوشد و اینجا بیاید. خادم رفت و چیزی نگذشت که زن مجوسی در نهایت جلالت با وضعی آراسته و عده ای کنیز آمد. مجوسی گفت با این زن علویه برو در مسجد فلان محله و بچه های او را به خانه بیاور. آن زن به مسجد آمد و دخترها را برداشته با هم به خانه آمدیم، برای ما اطاقی جداگانه قرار داد و ما را به حمام فرستاد. لباسهای فاخر و گرانبها برای همه ما آماده کرد. بعد از حمام انواع غذاها آورد. آن شب با بهترین وضعی خوابیدیم. نیمه شب همان شیخ شهر که مسلمان بود در خواب دید قیامت برپا شده و پرچمی در بالای سر حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) در اهتزار است قصر زیبائی از زمرد سبز به چشم او خورد پرسید این قصر کیست؟ به او گفتند متعلق به مردی است که مسلمان و خداپرست باشد. خدمت حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم رفت تا شاید اجازه ورود به آن قصر را بگیرد ولی آنجناب صورت را از او برگردانید. عرض کرد روی از من برمی گردانید با اینکه مردی مسلمانم! حضرت فرمود گواه بیاور که تو مسلمانی. شیخ متحیر شد. فرمود فراموش کردی چه گفتی به آن زن علویه؟ این قصر متعلق به کسی است که آن زن را دیشب پناه داده. از خواب بیدار شد و از آشفتگی بر سر می زد و می گریست غلامان خود را در شهر فرستاد تا محل آن زن را پیدا کنند و خودش در میان شهر نیز جستجو می کرد تا اطلاع یافت در خانه آن مجوسی بسر می برند. پیش داروغه رفت و پرسید آیا از زن علویه خبری داری. گفت آری آنها در خانه ما هستند. گفت ایشان را با من بفرست که کاری دارم. مجوسی گفت چنین عملی ممکن نیست و تو را نمی رسد که این طور دستور بدهی. شیخ هزار دینار پیش او گذاشت و درخواست کرد پول را بردارد و آن زن را در اختیار او بگذارد. داروغه گفت اگر صد هزار دینار بدهی به تو نمی دهم. شیخ چون اصرار زیاد کرد مجوسی گفت خوابی که تو دیشب دیده ای من هم آن را دیده ام و قصری که مشاهده کردی خداوند به من داده تو افتخار به اسلامت بر من می کنی به خدا قسم هیچکدام از خانواده ما نخوابیده اند مگر اینکه به دست آن علویه مسلمان شدیم و در خواب پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را دیدم که فرمود آن قصر از تو و خانواده ات می باشد برای اینکه آن زن علویه را پناه دادی و تو از اهل بهشتی. 📗 ✍ شیخ محمد مهدی حائری ~~~🔹🍃🌸🍃🔹~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼🌿🌸🍃
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥آیین همسرداری #آقایون حتما ببینند! #استاد قرائتی ~~~🔹🍃 🔵 🍃🔹~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut
الهی : نه لیاقت بهشت را دارم ، ونه طاقت جهنم؛ طاقت بر طاعت و لیاقت ِلقایت را عطا فرما. الهی : هرگاه از تو دورم به واقع کورم ، از خود دور و کورم مکن. الهی: تیشه به ریشه نفس زن و اندیشه ی معاد را پیشه ام کن. الهی : شیطان را از نَفسَم کیش و اندیشه ام را در راه تعالی ی خویش قرار ده. الهی : نیشِ به خویش را پیشه ام کن. و توفیق ده ریشه ی نیشِ خویش را بر کَنَم. الهی : دنیا را محل تجارت قرار دادی و این بی لیاقت در آن اقامت گزیده است ؛ میل به لقائت را عنایت و تا قیامت از آن فراغت مده. ~~~🔸🌏🌕🌏🔸~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 🌕 🌏 🌕🌏 🌏🌕🌏 🌕🌏🌕🌏🌕🌏🌕🌏🌕🌏
🍃آشنایی با سیره و روش زندگی پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله) و ائمه معصومین (علیهم السلام) و توجه به نکاتی که ایشان رعایت می کردند ؛ یکی از راه های آشنایی با آداب اسلام وتادیب نفس است. 🌸اما نکته بسیار قابل تأمل اینکه دو صد گفته چون نیم کردار نیست.شاید این نکات از روش زندگی پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله) و ائمه معصومین (علیهم السلام) را تا به حال چندین بار شنیده یا مطالعه کرده باشیم ولی در بررسی اجمالی متوجه می شویم که ، زندگی ما عاری از این زیباییهای اخلاقی است. ✅لذا ضمن درخواست توفیق از خدای سبحان و استعانت از حضرات معصومین علیهم السلام همت کنیم تا این نمود های زیبای را در زندگی خود به آرامی پیاده سازی و عملیاتی نماییم. 🌺رسول اکرم (ص) که اسوه ایمان و الگوی اخلاق و ادب و رفتار نیکو است، خود را ادب کرده پروردگار دانسته و می فرماید: «اَدَّبَنی رَبّی فَاَحْسَنَ تأدیبی» "پروردگارم مرا ادب کرد و نیکو ادب کرد"! 📗میزان الحکمة، ج 1، ص 78، «سیره پیامبر»، یک کتابِ ادب آموزی است. رفتار پیامبر، نمونه عالی اخلاقی و معاشرت والا است. به چند نمونه از ادبِ برخورد پیامبر با دیگران اشاره می کنیم: 🌸"رسول خدا با هر کس روبه رو می شد، سلام می داد، هم به کوچک، هم بزرگ. 📙علامه طباطبائی، سنن النبی، ص41، 43 و 75. 💐هیچ گاه پای خود را پیش کسی دراز نمی کرد. هنگام نگاه، به صورت کسی خیره نمی شد، با چشم و ابرو به کسی اشاره نمی کرد، هنگام نشستن، تکیه نمی داد. 📗سنن النبی، ص 45، 46، 47، 73 و 61. وقتی با مردم دست می داد و مصافحه می کرد، هیچ گاه دست خود را عقب نمی کشید، تا طرف مقابل دست خود را بکشد. هیچ خوراکی را مذمّت نمی کرد. 📙سنن النبی، ص 41 و 47. به هیچ کس دشنام و ناسزا نمی گفت و سخن ناراحت کننده ای بر زبان نمی آورد و بدی را با بدی پاسخ نمی گفت. زیر انداز خود را به عنوان اکرام، زیر پای کسی که خدمتش می رسید پهن می کرد. 📗سنن النبی، ص 75 و 76. از روز بعثت تا دم مرگ، هرگز در حال تکیه دادن غذا نخورد. 📙بحارالانوار، ج 16، ص 237. خنده هایش تبسم بود و هرگز قهقهه سر نمی داد. 📗سنن النبی، ص 75. بسیار شرمگین و باحیا بود. سخن کسی را قطع نمی کرد. از جلوی خودش غذا می خورد. کار افراد را به هر شکلی راه می انداخت. 📙اقتباس از سایت حوزه نت. به امید خدا ادامه دارد ~~~🔸🍃🌸🍃🔸~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 🌸 🍃 🌸🍃 🍃🌺🍃 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
❣خانم شیطون بلا 🔵اگر کاری برای همسرتون و ابراز عشقتون انجام میدید سعی کنید زبونی هم بگید. ❌مثلا بگید به خاطر شوهر گلم که از سرکار اومده و برای رفاه حال منو بچه هام کار کرده یه چایی میارم که بدونه چقدر کارش برام ارزش داره 🔵اگه هنوز زدن این حرفا براتون سخته کم کم شروع کنید. ✅باید یخ رابطه بشکنه و دوباره مثل دوران شیرین نامزدی شیطون و مهربون بشید. ~~~🔸💕💚💕🔸~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 💕 💚 💞💚 💚💞💚 💕💚💞💚💕💚💞💚💕
😊ما زنها گاهی دلمان لَک ميزند برای يک «صبح بخير خانومی» ❤️برای يک پيام وسط روز كه بخوانيم و دلمان هوایی شود. 😘برای يک بوسه بی‌هوا وسط كارهای خانه. 🌷برای يک شاخه گل كه بی‌هيچ دليل و مناسبتی از در خونه يهو به ما سلام كند. 💖برای خيلی كارهای كوچكی كه از خوشی ما را به عرش می‌رساند و دلگرم می‌شویم از بودن در كنار مردی كه مردانگی را خوب بلد است. ~~~🔸💕💚💕🔸~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 💕 💚 💞💚 💚💞💚 💕💚💞💚💕💚💞💚💕
مهیا گوشیش را برداشت ــــ جانم مامان ـــ پیش مریمم ـــ سلامت باشی ـــ هر چی .زرشک پلو ـــ باشه ممنون گوشی را قطع کرد ــــ مامانم سلام رسوند ـــ سلامت باشه من پاشم چایی بیارم ــــ باشه ولی بشینیم تو حیاط ــــ هوا سرده ــــ اشکال نداره ــــ باشه مهیا پالتویش را تنش کرد کیفش را برداشت و به طرف حیاط رفت روی تخت تو حیاط نشست مریم سینی چایی را جلوی مهیا گذاشت ــــ بفرمایید مهیا خانم اینم ی چاییه لب سوز. مهیا چایی را برداشت محو بخار چایی ماند استکان را به لبانش نزدیک کردو مقداری خورد چایی در این هوای سرد واقعا لذت بخش بود _مریم ، مهیا جان ــــ خب چه خبر ـــ خبری بدتر از اتفاق امروز؟ ـــ میشه امروزو فراموش کنی بیا در مورد چیزای دیگه ای صحبت کنیم ــــ باشه ـــ رابطتت با مامانت بهتر شده ـــ میدونی مریم الان به حرفت رسیدم من در حق مامان بابام خیلی بدی کردم کاشکی بتونم جبران کنم ـــ میتونی من مطمئنم با باز شدن در صحبت دخترا قطع شد مریم با دیدن شهاب با ذوق از جایش بلند شد ـــ وای شهاب اومدی به طرف شهاب رفت شهاب مریم را در آغوش ڪشید و بوسه ای بر سرش کاشت مهیا نگاه کنجکاوانه ای به شهاب خسته و کوله پشتیش انداخت شهاب با دیدن مهیا شوکه شد ولی حفظ ظاهر کرد ـــ سلام مهیا خانم ــــ سلام مهیا خیلی خشک جوابش را داد هنوز از شهاب دلخور بود شهاب به طرف در ورودی رفت ولی نصف راه برگشت ـــ راستی مریم جان ـــ جانم داداش ـــ در مورد قضیه راهیان نور دانش آموزان که گفتم یادت هست ــــ آره داداش ــــ ان شاء الله پس فردا عازمیم آماده باش ــــ واقعا ؟؟ ـــ آره شهاب سعی کرد حرفی بزند اما دو دل بود ــــ مهیا خانم اگه مایل هستید میتونید همراه ما بیاید مهیا ذوق کرد. اما لبخندش را جمع کرد ـــ فکر نکنم حالا ببینم چی میشه شهاب حرف دیگه ای نزد و وارد خانه شد ولی فضول شده بود و خودش را پشت در قایم کرد ــــ خیلی پرویی تو . داداشم کم پیش میاد کسی رو دعوت کنه اونم دختر، بعد براش کلاس می زاری؟ ـــ بابا جم کن من الان اینَهو خر که بهش تیتاپ میدن ذوق کردم . ولی می خواستم ی کم جلو داداشت کلاس بزارم شهاب از تعجب چشمانش گرد شد ولی از کارش پشیمان شد و به طرف اتاقش رفت ــــ راستی مریم این داداشت کجا بود ـــ ببینم اینقدر از داداشم میپرسی نمیگی من غیرتی بشم مهیا چندتا قند برداشت و به سمتش پرت کرد .ـــ جم کن بابا ـــ عرض کنم خدمتتون برادرم ماموریت بود ــــ اوه اوه قضیه پلیسی شد ڪه ــــ بله برادر بنده پاسدار هستش ـــ از قیافه خشنش میشه حدس زد ــــ داداش به این نازی دارم میگی خشن ـــ هیچکی نمیگه ماستم ترشه . من برم ننم برام شام درست کرده ـــ باشه گلم دم در با هم روبوسی کردن ــــ راستی مهیا چادر الزامیه ـــ ای بابا ــــ غر نزن ـــ باشه من برم ادامه دارد ~~~🔹💞💚💞🔹~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 💞 💕 💞💕 💕💚💕 💞💕💞💕💞💕💞💕💞