💥 #جانباز_قطع_نخاع
✅ممکنه تکراری باشه .اما این خاطره ها تکرارش هم تلنگر خوبیه که یادمون نره برای حفظ انقلاب اسلامی چه خون دلهایی خورده شده.
مامانش گذاشت پیش من. گفت من میرم خونه بابام سر بزنم بیام.
منم رو تخت دراز کشیده بودم.قطع نخاع گردنی هم نه دستاش کارمیکنه نه پاهاش. یک گردن [هست] که تکون میخوره.
والسلام
خانمم رفت.دخترم شروع کرد با اسباب بازیها،بازی کنه.
رفت کمد مامانشوبازکرد.کیف های مامانش رو،کفش های مامانش رو می اورد به من میفروخت.
-بابا میخری؟ اینو ۱۰۰ تومن میفروشم
-باشه دخترم
دخترم میره لباسهارو بذاره تو کمدمامانش، کمدهاهم قدیمی بود.
دخترم چون سنش پایین بود، هردودستش رامیذاره کشوروببنده. کشو محکم بسته شد، این هشت انگشت دخترم، لای کشوی کمد گیر کرد.
یه بار دیدم دادس بلند شد
-بابا...
من نگاهش کردم. نمیتونم بلند بشم. یه ذره گردنم را[بالابردم.]
بلند شدم نگاه کردم.
-بابا...
گریه کرد ؛ گریه کرد.
-بابا بیا دستم رو دربیار...
-بابا بیا سوختم...
-بابا انگشتام خشک شد بیا...
-بابا بلند شو بیا...بیا دیگه
من نتونستم.
فقط از راه دور گریه ام گرفت.
اون اونجا گریه میکرد من اینور گریه میکردم.
تا اینکه دید بابایی که قهرمان تکواندو اردبیل بود، حریف نداشت تو ایران، الان نمیتونه بلند بشه.
همینطور نگاه میکرد و گریه میکرد.
کی و صداکنم؟ چکار کنم؟
باآخرین زورش دستشو کشید...
پوست تمام انگشتاش رفت.
در حالی که گریه می کرد اومد جلوم ایستاد و گفت:
-چرا صدات میکنم نمی آیی؟
-باهات قهرم. دوست ندارم.
💠#جانباز_ناصر_دستاری
•┈••⚜🇮🇷⚜••┈•
🌷كانال (لاله اى از ملكوت)؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
🇮🇷
⚜
🇮🇷⚜🇮🇷
⚜🇮🇷⚜
🇮🇷⚜🇮🇷⚜🇮🇷⚜🇮🇷⚜🇮🇷
هدایت شده از حیات طیبه
💥 #جانباز_قطع_نخاع
✅ممکنه تکراری باشه .اما این خاطره ها تکرارش هم تلنگر خوبیه که یادمون نره برای حفظ انقلاب اسلامی چه خون دلهایی خورده شده.
مامانش گذاشت پیش من. گفت من میرم خونه بابام سر بزنم بیام.
منم رو تخت دراز کشیده بودم.قطع نخاع گردنی هم نه دستاش کارمیکنه نه پاهاش. یک گردن [هست] که تکون میخوره.
والسلام
خانمم رفت.دخترم شروع کرد با اسباب بازیها،بازی کنه.
رفت کمد مامانشوبازکرد.کیف های مامانش رو،کفش های مامانش رو می اورد به من میفروخت.
-بابا میخری؟ اینو ۱۰۰ تومن میفروشم
-باشه دخترم
دخترم میره لباسهارو بذاره تو کمدمامانش، کمدهاهم قدیمی بود.
دخترم چون سنش پایین بود، هردودستش رامیذاره کشوروببنده. کشو محکم بسته شد، این هشت انگشت دخترم، لای کشوی کمد گیر کرد.
یه بار دیدم دادس بلند شد
-بابا...
من نگاهش کردم. نمیتونم بلند بشم. یه ذره گردنم را[بالابردم.]
بلند شدم نگاه کردم.
-بابا...
گریه کرد ؛ گریه کرد.
-بابا بیا دستم رو دربیار...
-بابا بیا سوختم...
-بابا انگشتام خشک شد بیا...
-بابا بلند شو بیا...بیا دیگه
من نتونستم.
فقط از راه دور گریه ام گرفت.
اون اونجا گریه میکرد من اینور گریه میکردم.
تا اینکه دید بابایی که قهرمان تکواندو اردبیل بود، حریف نداشت تو ایران، الان نمیتونه بلند بشه.
همینطور نگاه میکرد و گریه میکرد.
کی و صداکنم؟ چکار کنم؟
باآخرین زورش دستشو کشید...
پوست تمام انگشتاش رفت.
در حالی که گریه می کرد اومد جلوم ایستاد و گفت:
-چرا صدات میکنم نمی آیی؟
-باهات قهرم. دوست ندارم.
💠#جانباز_ناصر_دستاری
•┈••⚜🇮🇷⚜••┈•
🌷كانال (لاله اى از ملكوت)؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
🇮🇷
⚜
🇮🇷⚜🇮🇷
⚜🇮🇷⚜
🇮🇷⚜🇮🇷⚜🇮🇷⚜🇮🇷⚜🇮🇷