✨﷽✨
🚩 وقتی شنهای بیابان، ابابیل انقلاب اسلامی ایران شدند...
💢 امروز 5 اردیبهشت سالگرد شکست مفتضحانه ی آمریکایی ها در صحرای طبس بود. امام فرمود شن ها سربازان خدا بودند!. کارتر مجبور شد در رسانه ها حاضر شود و مسئولیت این افتضاح و کشته شدن چندین نیروی ویژه آمریکایی را بپذیرد...
🛩 شكست حمله نظامي امريكا به ايران در طبس به علت طوفان شن (۱۳۵۹)
امريكا پس از سرخوردگي در جريان گروگانگيري جاسوسانش در سفارت اين كشور از سوي دانشجويان مسلمان پيرو خط امام و نااميدی از پيروزی در اين جريان به وسيله فشار سياسي و تحريم اقتصادی، درصدد حل اين قضيه ازطريق نظامی برآمد.
👹 دولت كارتر بر اساس نقشهای بسيار محرمانه، در ۵ ارديبهشت سال ۱۳۵۹ با تعدادی هواپيمای نظامي و ۲۰ هليكوپتر، كه حامل موتورسيكلت، جيپ نظامی، توپ، مسلسل و "مهمات لازم بودند. حمله خويش را به ايرانِ، آغاز كرد. تابه قول خودشان عمليات آزادسازی👈 "گروگانها" را آغاز نمايند.
🔴 باوجود تجهيزات فراوان، كماندوهاي ماهر و "آموزش ديده" ، برنامهريزی دقيق حمله، عدم وجود موانع و غفلت نيروهای اطلاعاتی ايران، اين بار دست غيبی امداد الهی از آستين شنهای صحرای طبس بيرون آمد و شكستی سختی رانصيب ابرهه صفتان امريكايی كرد.
🌪ماجرای طبس يكی از رسواترين شكستهای توطئههای امريكا عليه ايران است.✊ حادثه طبس، يكي از معجزات بزرگ قرن به شمار ميآيد. و تذكری است برای اثبات قدرت تامه الهی و سستی كيد دشمنان خدا
🚩آمريكا قدرت پيروزى بر ما را ندارد!!
🌷وقتی قرار شد به طبس برویم محمد گفت: "اول نمازمان را بخوانیم." من نماز را خواندم ولی محمد هنوز در گوشه حیاط سپاه مشغول نماز خواندن بود. این بار نمازش حال دیگری داشت. بعد از آنکه تمام شد یکی از برادرها به شوخی گفت: نماز جعفر طیار می خواندی؟
🌷....او با خوشحالی جواب داد: به جنگ آمریکا می رویم، شاید هم نماز آخرمان باشد. بین راه مثل همیشه قرآن و حدیث می خواند و تفسیر می کرد. سوره اصحاب فیل را برایمان تشریح کرد و گفت: آمریکا قدرت پیروزی بر ما را ندارد.
#کتتب_زندگی_به_سبک_شهدا
#ناصر_کاوه
🌹خاطره اى به ياد محمد منتظر قائم در مأموريت صحرائى طبس
🔮 «شن ها مأمور خدا بودند»
امام خمینی(ره)
پنجم اردیبهشت ماه سالروز شکست عملیات پنجه عقاب توسط نیروهای نظامی آمریکا در صحرای طبس و شهادت شهید محمد منتظرقائم اولین فرمانده سپاه یزد را به همه ملت ایران تبریک و تسلیت عرض میکنیم.ارادتمند: ناصرکاوه
•┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
💖كانال حیات طیبه ؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/hayat_tayyebe
🍂
🌺
🍂🍃
🍃🌺🍂
🌺🍂🍃🌺🍂🍃🌺🍂🍃
🌷سرانجام مادر دق کرد:👇
💥در گردان مان يک پيرمرد ترک زبان داشتيم، کمتر از احوالات خودش حرف ميزد؛ هرگاه از او سؤالي ميپرسيديم، يک کلام ميگفت من یک بسيجي هستم. گردان به مرخصي رفت؛ به همراه يکي از بچهها او را تعقيب کرديم؛ او داخل يکي از خانههاي محقر در حاشيه شهر قم رفت؛ جلو رفتيم و در زديم، وقتي ما را ديد، خيلي ناراحت شد و گفت چرا مرا تعقيب کرديد؟😨
💥 گفتيم مااز لشکر عليبن ابيطالب(ع) هستيم، آقا گفته از احوالات زيردستهاي خودتان باخبر باشيد. وارد منزل شديم، زيرزميني بسيار محقر با ديوارهاي گچ و خاک و پيرزني نابينا که در گوشهاي نشسته بود!😰 از پيرمرد در مورد زندگياش، بسيجي شدنش و همسر پيرش سؤال کرديم. پيرمرد گفت ما اهل شاهيندژ اطراف تبريز بوديم، در دنيا يک پسر داشتيم که فرستاديم قم طلبه و سرباز امام زمان (عج) شود. مدتي بعد، انقلاب پيروز شد؛ بعد هم در کردستان درگيري شروع شد. او آمد شهرستان، با ما خداحافظي کردو راهي کردستان شد؛ چند ماه از او خبر نداشتيم، به دنبالش رفتم بعد ازپيگيري گفتند پسرت شهيد شده، جنازهاش هم افتاده دست ضد انقلاب. بعداز مدتي خبر دادند پسرت را قطعه قطعه کردهاند و سوزاندهاند؛ هيچ اثري از پسرت نمانده. همسرم ازآن روز کارش شد فقط گريه کردن. آنقدر گريه کرد تا اينکه چشمانش نابينا شد!😰
⭐ از آن روز گفتم هر چيزي که اين پيرزن داغ ديده بخواهد برآورده ميکنم؛ يک روز گفت به ياد پسرم برويم قم ساکن شويم. ما هم اينجا آمديم؛ من هم دست فروشي ميکردم. يک روز گفت آقا، يک خواهشي دارم برو جبهه و نگذار اسلحه فرزندم روي زمين بماند. من هم آمدم از آن روز همسايهها از او مراقبت ميکند بعد از مدتي به منطقه برگشتيم؛ شب عمليات کربلاي پنج بود؛ هرچه آن پيرمرد اصرار کرد، نگذاشتم به عمليات بيايد گفتم چهره آن پيرزن معصوم در ذهنم هست، نميگذارم بيايي! گفت: 👈اشکالي ندارد، اما من ميدانم پسرم بيمعرفت نيست!
🌷آن پيرمرد بسيجي از پيش ما به گرداني ديگر رفت؛ در حين عمليات ياد او افتادم وگفتم تماس بگیرم و به مسئولين آن گردان سفارش کنم نگذارند پيرمرد جلو بيايد. تماس گرفتم با فرمانده گردان صحبت کردم، سراغ پيرمرد را گرفتم؛ فرمانده گردان بيمقدمه گفت ديشب زديم به خط دشمن، و همان پيرمرد بسيجي به شهادت رسيده که پيکرش نیز همان جا مانده است. بدنم سرد شد با تعجب به حرفهاي او گوش ميکردم؛ خيلي حال و روزم به هم ريخته بود؛ بعد از عمليات يکسره به سراغ خانه آنها رفتم. 🚩جلوي خانه شلوغ بود؛ همسايهها آمدند و سؤال کردند شما چه نسبتي با اهل اين خانه داريد!؟ خودم را معرفي کردم؛ بعد آنها گفتند: چهار روز پيش وقتي رفتيم به او سر بزنيم، ديديم همان طور که روي سجاده مشغول عبادت بوده، به رحمت خدا رفته و دق کرده است....
#کتاب_مرواریدهای_بی_نشان
#ناصر_کاوه 👈 راوی حسين کاجي برگرفته از نشريه يالثارات الحسين(ع)
•┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
💖كانال حیات طیبه ؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/hayat_tayyebe