#دوستی_و_همنشینی_با_خدا:
یاد داوود!
بلغ اهل الارض انی حبیب من احبنی و جلیس من جالسنی و مونس لمن انس بذکری و صاحب لمن صاحبنی و مختار لمن اختارنی و مطیع لمن اطاعنی....
ای داوود!
به زمینیان برسان که:
من دوست کسی ام که مرا دوست بدارد، همنشین کسی ام که با من همنشینی کند، همدم و مونس کسی ام که با یاد من انس داشته باشد، همراه وهم صحبت کسی ام که با من مصاحبت کند، کسی را بر می گزینم که مرا برگزیند، و مطیع کسی ام که مرا اطاعت کند.
📚المجالس السنیه، ص 77.
رابطه ما با خدا هر طور که باشد، او هم با ما همان طور خواهد بود.
دوستی دو جانبه با خدا موهبت بزرگی است. کسی محبوب خداست که محب خدا هم باشد. کسی از انس و جوار و همنشینی خدا بهره مند خواهد شد که انیس خدا باشد و همدم خوبیها و خوبان و پیوسته یاد خدا را در دل و بر زبان داشته باشد.
چه کسی برگزیده خدا می شود؟
کس که خدا بر گزیده و انتخاب اصلی اش خدا و رضای او باشد.
خدا دعای چه کسی را مستجاب می کند؟
کسی را که در همه عمر گوش به فرمان خدا باشد و بندگی او را افتخار خود بداند و وسوسه های شیطان را درباره نافرمانی گوش نکند.
هر که در این دنیا خداشناس باشد، خدا هم در آخرت او را می شناسد و شامل لطفش می کند. هر که این جا خدا را نشناسد و با او قهر باشد، در قیامت هم از رحمت و عنایت الهی محروم خواهد بود و هر که مطیع امر خدا باشد، خدا هم مجیب دعای بنده خواهد شد.
~~~🔹🍀🌹🍀🔹~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
🌹
🍀
🌹🍀
🍀🌹🍀
🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹
🌺پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) می فرمایند:
اي سلمان زماني که مؤمن قرآن تلاوت مي کند ، باز مي کند خداوند بر او دربهاي رحمت را و به ازاي هر حرفي که از زبان او خارج مي شود، خلق مي کند ملکي را که براي او تسبيح کند تا روز قيامت.
📚بحار الأنوار، ج 92، ص 17
~~~🔹🍃 🔵 🍃🔹~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
#سردار_سلیمانی رو به دوربین:
امروز میخواهم پیشنهاد بیسابقهای به مردم اسرائیل بدهم:
عکسهای پهبادهای ما نشان می دهد شما از کمبود زمینهای زراعی رنج میبرید.
ما حاضریم با یک تکنولوژی کاملا ایرانی ظرف چند ساعت تمام حیفا و تلآویو را برای شما شخم بزنیم.
به ما اعتماد کنید.
#یامین_پور
~~~🔹🍃 🔵 🍃🔹~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
💠﷽💠
💞 #معجزه_چشم_گفتن💞
❣خانم ها بدانند که چشم گفتن درمقابل شوهر یک نوع مدیریت شما در دل همسر است.
💖اگر شما بخواهید شوهرتان را اسیر و محبوب خودتان کنید. استفاده از کلمۀ چشم معجزه میکند.
💚چشم از زبان بیرون میآید و شما را روی چشم شوهرتان میگذارد. این تعابیر شاعرانه نیست.
تبعیت زن، خدمت هنرمندانه به خویش است.
💛آنها که جلوی شوهر، سینه سپر میکنند و از شوهرشان تبعیت نمیکنند، الان چه جایگاهی در مقابل همسرشان دارند؟
💔آیا همسرشان از دیدن آنها خوشحال میشود؟
💔آیا از گفتگو با آنها لذت میبرند؟
💝با این کار، جایگاه خانمها پایین نمیآید بلکه چشم گفتن به همسر یعنی:
❤️"حفظ اقتدار مرد"و" بالا بردن جایگاه زن"
~~~🔹💚🌸💚🔹~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
🌸
💚
🌸💚
💚🌸💚
🌸💚🌸💚🌸💚🌸💚🌸
💟 #خانم_ها_بخوانند
✅ گاهی برخی خانمها وقتی میخواهند به بیرون از منزل تشریف ببرند، دهها دقیقه جلوی آینه معطل میشوند!!! ولی متاسفانه هنگام ورود و حضور #همسر در منزل حاضر نیستند یک نگاهی به آینه بیاندازند و خودشان را برانداز نمایند...
💟 جذابیت در برابر همسر را دست کم نگیرید.
~~~🔹💚🌸💚🔹~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
🌸
💚
🌸💚
💚🌸💚
🌸💚🌸💚🌸💚🌸💚🌸
#داستان_دنباله_دار
#جانم_می_رود_29
چند روز از آن ماجرا می گذشت در این چند روز اتفاقات جدیدی برای مهیا افتاد اتفاقاتی که او احساس می کرد آرامش را به زندگیش باز گردانده اما روزی این چیز ها برایش کابوس بودند بعد آن روز مریم چند باری به خانه شان آمده بود و ساعاتی را کنار هم می گذراندن
امروز کلاس داشت نازی از شمال برگشته بود و قرار گذاشته بودند بعد کلاس همدیگر را در آلاچیق دانشگاه ببینند
مهیا با دیدن دخترا برایشان دست تکان داد به سمتشان رفت لبخندی زد و با صدای بلندی سلام کرد
ــــ به به سلام دخیا
اما با دیدن قیافه ی عصبی نازی صحبتی نکرد
ــــ چی شده
به زهرا اشاره کرد
ـــ تو چرا قیافت این شکلیه
ـــ م من چیزیم نیست فقط
نازی با عصبانیت ایستاد
ـــ نه زهرا تو چیزی نگو من بزار بگم مهیا خانم تو این چند روزو کجا بودی چیکار می کردی ؟
آها حسنات جمع می کردی.
به زهرا اشاره کرد و ادامه داد
ــــ این ساده ی نفهمو هم دنبال خودت ڪشوندی که چی؟
مهیا نگاهی به زهرا که از توهینی که نازی به او کرده بود ناراحت سرش را پایین انداخته بود انداخت
ــــ درست صحبت کن نازی
ـــ جمع کن برا من آدم شده "درست صحبت کن "
مغنعه اش را با تمسخر جلو آورد
ــــ برا من مغنعه میاره جلو
دستش را جلو آورد تا مغنعه مهیارا عقب بکشد که مهیا دستش را کنار زد
ــــ چیکار میکنی نازی تموم کن این مسخره بازیارو
نازی خنده ی عصبی کرد
ـــــ ببین کی از مسخره بازی حرف میزنه دو روز میری خونه حاج مهدوی چیکار؟
چیه هوا برت داشته برا پسرشون بگیرنت.
آخه بدبخت توی خرابو کی میاد بگیره ؟
با سیلی ڪه روی صورت نازی نشست نگذاشت ڪه صحبت هایش را ادامه بدهد
همه با تعجب به مهیا نگاه می کردند.
مهیا که از عصبانیت می لرزید انگشتش را به علامت تهدید جلوی صودت نازی تکان داد
ــــ یه بار دیگه دهنتو باز کردی این چرت و پرتارو گفتی به جای سیلی یه چیز بدتری میبینی فهمیدی
کیفش را برداشت و به طرف خروجی رفت
نازی دستی بر روی گونش کشید و فریاد زد
ــــ تاوان این ڪارتو میدی عوضی
خیلی بدم میدی
مهیا بدون اینکه جوابش را بدهد از دانشگاه خارج شد
از عصبانیت دستانش می لرزید و نمی توانست ڪنترلشان ڪند احتیاج به آرامش داشت گوشیش را از کیفش دراورد و شماره مریم را گرفت
ـــ جانم مهیا
ـــ مریم کجایی
ـــ خونه چیزی شده چرا صدات اینطوریه ؟
ـــ دارم میام پیشت
ـــ باشه
گوشیش را در کیفش انداخت
با صدای بوق ماشینی سرش را برگرداند
ادامه دارد
~~~🔹💞💚💞🔹~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
💞
💕
💞💕
💕💚💕
💞💕💞💕💞💕💞💕💞
#داستان_دنباله_دار
#جانم_می_رود_30
مهران صولتی بود
ــــ مهیا خانم مهیا خانم
مهیا بی حوصله نگاهی به داخل ماشین انداخت
ــــ بله
ـــ بفرمایید برسونمتون
ـــ خیلی ممنون خودم میرم
به مسیرش ادامه داد ولی مهران پروتر از اونی بود که فکرش را می کرد
ـــ مهیا خانم بفرمایید به عنوان یه همکلاسی می خوام برسونمتون بهم اعتماد کنید
ـــ بحث اعتماد نیست
ـــ پس چی ؟بفرمایید دیگه
مهیا دیگه حوصله تعارف زیاد را نداشت هوا هم بارانی بود سوار ماشین شد
ـــ کجا می رید؟
ـــ طالقانی
برای چند دقیقه ماشین را سکوت فرا گرفت که مهران تحمل نکرد و سکوت را شکست
ـــ یعنی اینقدر بد افتادید که تا الان جاش مونده؟
مهیا گنگ نگاهش کرد که مهران به پیشانی اش اشاره کرد
مهیا دستی به پیشانی اش کشید
ــــ آها.نه این واسه یه اتفاق دیگه است
مهران سرش را تکان داد
ــــ ببخشید من یکم کنجکاو شدم میشه ی سؤال بپرسم؟
ـــ اگه بتونم جواب میدم
با ابرو به زخم مهیا اشاره کرد
ـــ برا کدوم اتفاق بود
مهیا جوابش را نداد
ــــ جواب ندادید
ــــ گفتم اگه بتونم جواب میدم نگاهشو به سمت بیرون معطوف کرد
گوشیش زنگ خورد بعد گشتن تو کیفش پیدایش کرد
ـــ جانم مریم
ــــ کجایی
ـــ نزدیکم
ــــ باشه منتظرم
ــــ آقای صولتی همینجا پیاده میشم
ــــ بزارید برسونمتون تا خونه
ــــ نه همین جا پیاده میشم
موقع پیاده شدن ،
مهران مهیا را صدا کرد
ــــ بله
ــــ منو صولتی صدا نکنید همون مهران بهتره
مهیا در را بست و یکم به طرف ماشین خم شد
ـــ منم مهیا خانم صدا نکنید
لبخندی روی لب های مهران نشست مهیا پوزخندی زد
ـــ خانم رضایی صدا کنید بهتره
به طرف کوچه راه افتاد
ــــ پسره ی بی شعور
جلوی در خانه ی مریم ایستاد اف اف را زد
ـــ بیا تو
در با صدای تیکی باز شد
در را باز کرد و وارد حیاط شد
نگاهی به حیاط سرسبز و با صفای حاج آقا مهدوی انداخت عاشق اینجا بود.
بادیدنن مریم بغضش ترکید و شروع کرد به گریه کردن
همراه گریه ماجرا رو تعریف کرد
مریم شانه های مهیا را ماساژ داد
ــــ اینقدر گریه نکن
مهیا با دستمال اشک هایش راپاک کرد
ـــ باورم نمی شه که نازی همچین حرفی بزنه یعنی ۶سالی دوستی رو همشو برد زیر سوال
ـــ اشکال نداره عزیزم چه بهتر که زود شناختیش که چطور آدمی هستش هر چقدر ازش دور باشی به نفعته
مهیا باز با یادآوری حرف های دوست 6سال زندگیش شروع به هق هق کرد
ــ ا مهیا گریه نکن دختر
مهیا را در آغوشش ڪشید
ــــ آروم باش عزیزم خیلی سخته ولی دیگه چیزیه که شده
با صدای گوشی مهیا ،از هم جدا شدند
ادامه دارد
~~~🔹💞💚💞🔹~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
💞
💕
💞💕
💕💚💕
💞💕💞💕💞💕💞💕💞