#داستان_آموزنده
🔆تشییع شاعری راستگو
🔸به معاویه گفتند: در حیره مردی است از «بنی جرهم» که عمر وی طولانی گشته و چیزهای شگفتانگیز بسیار دیده است.
🔸معاویه امر کرد او را بیاورند. چون آمد، معاویه گفت: نامت چیست؟
🔸گفت: عبید بن شربه. پرسید: از کدام قبیلهای؟ گفت: از قبیلهای که کسی از آن نمانده است.
پرسید: از عمرت چه مقدار گذشته؟ گفت: 220 سال. پرسید از عجیبترین چیزها که دیدهای، بگو.
🔸گفت: در میان عرب مردی مُرد که او را عشیربن لبید میگفتند. جنازهی او را میبردند، من هم بااینکه او را نمیشناختم و نامش را نمیدانستم در تشییعجنازهی او شرکت کردم. چون او را دفن کردند، زنانی بر مزارش اشک میریختند و ناله مینمودند.
🔸مرا اندوه فراوان فراگرفت و تاب نیاوردم و به این شعرها که گویندهاش را نمیشناختم متوسل شدم.
🔸بر سر مزار انسان بیگانه گریه میکند و اما خویشاوند برای ارث بردن شاد است. (البته این اشعار هفت بیت است که ما یکی را نقل کردیم.)
🔸وقتی اشعار را خواندم، مردی که در کنارم بود، به من گفت: گویندهی این اشعار کیست؟
🔸گفتم: نمیدانم، گفت: این اشعار از همین صاحب قبر است که الآن او را دفن کردیم؛ و تو بیگانهای هستی که گریه میکنی؛ و این مرد که برابر ما نشسته است، وارث او میباشد که شادی از چهرهاش نمایان است.
🔸چون به آن مرد نگریستم، دیدم نمیتواند شادی خود را پنهان کند؛ ای معاویه! این داستان، شگفتانگیزترین چیزی است که دیدهام.
🔸معاویه به او گفت: از ما چیزی بخواه. گفت: ای معاویه! سخن بزرگ گفتی، حال که چنین ادعایی داری، عمر رفتهی مرا بازگردان و مرگ را از ما دفع نمای. معاویه خجل شد و گفت: چیزی دیگر نمیخواهی؟
📚(شنیدنیهای تاریخ، ص 83 -البیضاء، ج 3، ص 414
https://eitaa.com/hayatetayybeh
📗#داستان_آموزنده
روزی مردی فقیر، با ظرفی پر از انگور🍇
نزد رسول الله آمد و به او هدیه داد،
رسول الله آن ظرف را گرفت و شروع كرد
به خوردن انگور و با خوردن هر دانه انگور
تبسمی میكرد
و آن مرد از خوشحالی
انگار بال در آورده و پرواز میكرد
اصحاب رسول الله
بنابه عادت منتظر این بودند كه آنها را
در خوردن شریك نماید
و رسول الله همه انگورها را خورد
و به آنها تعارفی نكرد
آن مرد فقیر با خوشحالی فراوان از آنجا رفت
یكی از اصحاب پرسید:
یا رسول الله عادت بر این داشتید كه
ما را در خوردن شریك میكردید،
اما این بار به تنهائی انگورها را خوردید
رسول الله لبخندی زد و فرمود :
دیدید خوشحالی آن مرد وقتی انگورها را میخوردم؟
انگورها آنقدر تلخ بود، كه ترسیدم
اگر یكی از شما در خوردن تلخی نشان دهد
خوشحالی آن مرد به افسردگی مبدل شود...
•┈┈••✾🍃💞🍃✾••┈┈•
@hayatetayybeh 👀
•┈┈••✾🍃💞🍃✾••┈┈•