eitaa logo
حیات طیبه
324 دنبال‌کننده
379 عکس
662 ویدیو
22 فایل
مطالب ناب فرهنگی قضیه #فلسطین کلید رمزآلود فرج است. 🇮🇷 با ما همراه باشید.👇👇🙏 •••‌═ @hayatetayybeh ═••• ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
مشاهده در ایتا
دانلود
🔆تشییع شاعری راست‌گو 🔸به معاویه گفتند: در حیره مردی است از «بنی جرهم» که عمر وی طولانی گشته و چیزهای شگفت‌انگیز بسیار دیده است. 🔸معاویه امر کرد او را بیاورند. چون آمد، معاویه گفت: نامت چیست؟ 🔸گفت: عبید بن شربه. پرسید: از کدام قبیله‌ای؟ گفت: از قبیله‌ای که کسی از آن نمانده است. پرسید: از عمرت چه مقدار گذشته؟ گفت: 220 سال. پرسید از عجیب‌ترین چیزها که دیده‌ای، بگو. 🔸گفت: در میان عرب مردی مُرد که او را عشیربن لبید می‌گفتند. جنازه‌ی او را می‌بردند، من هم بااینکه او را نمی‌شناختم و نامش را نمی‌دانستم در تشییع‌جنازه‌ی او شرکت کردم. چون او را دفن کردند، زنانی بر مزارش اشک می‌ریختند و ناله می‌نمودند. 🔸مرا اندوه فراوان فراگرفت و تاب نیاوردم و به این شعرها که گوینده‌اش را نمی‌شناختم متوسل شدم. 🔸بر سر مزار انسان بیگانه گریه می‌کند و اما خویشاوند برای ارث بردن شاد است. (البته این اشعار هفت بیت است که ما یکی را نقل کردیم.) 🔸وقتی اشعار را خواندم، مردی که در کنارم بود، به من گفت: گوینده‌ی این اشعار کیست؟ 🔸گفتم: نمی‌دانم، گفت: این اشعار از همین صاحب قبر است که الآن او را دفن کردیم؛ و تو بیگانه‌ای هستی که گریه می‌کنی؛ و این مرد که برابر ما نشسته است، وارث او می‌باشد که شادی از چهره‌اش نمایان است. 🔸چون به آن مرد نگریستم، دیدم نمی‌تواند شادی خود را پنهان کند؛ ای معاویه! این داستان، شگفت‌انگیزترین چیزی است که دیده‌ام. 🔸معاویه به او گفت: از ما چیزی بخواه. گفت: ای معاویه! سخن بزرگ گفتی، حال که چنین ادعایی داری، عمر رفته‌ی مرا بازگردان و مرگ را از ما دفع نمای. معاویه خجل شد و گفت: چیزی دیگر نمی‌خواهی؟ 📚(شنیدنی‌های تاریخ، ص 83 -البیضاء، ج 3، ص 414 https://eitaa.com/hayatetayybeh
📗 روزی مردی فقیر، با ظرفی پر از انگور🍇 نزد رسول الله آمد و به او هدیه داد، رسول الله آن ظرف را گرفت و شروع كرد به خوردن انگور و با خوردن هر دانه انگور تبسمی میكرد و آن مرد از خوشحالی انگار بال در آورده و پرواز میكرد اصحاب رسول الله بنابه عادت منتظر این بودند كه آنها را در خوردن شریك نماید و رسول الله همه انگورها را خورد و به آنها تعارفی نكرد آن مرد فقیر با خوشحالی فراوان از آنجا رفت یكی از اصحاب پرسید: یا رسول الله عادت بر این داشتید كه ما را در خوردن شریك میكردید، اما این بار به تنهائی انگورها را خوردید رسول الله لبخندی زد و فرمود : دیدید خوشحالی آن مرد وقتی انگورها را میخوردم؟ انگورها آنقدر تلخ بود، كه ترسیدم اگر یكی از شما در خوردن تلخی نشان دهد خوشحالی آن مرد به افسردگی مبدل شود... •┈┈••✾🍃💞🍃✾••┈┈• @hayatetayybeh 👀 •┈┈••✾🍃💞🍃✾••┈┈•