5.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⁉️ آیا می شود در رکاب #حضرت_مهدی بود؟
شرط همراهی آقا چیست؟
چیکار کنیم فردای ظهور در معیت حضرت باشیم؟
📣 حجت الاسلام عالی
#مهدویت
#امام_زمان
🇮🇷 با ما همراه باشید.👇👇🙏
•••═ @hayatetayybeh ═•••
☑️ تشرف جناب جعفر نعلبند اصفهانى در راه زیارت کربلا و به همراه طی الارض و دیدن صورت برزخی مردم
✅ آقاى حاج ميرزا محمد على گلستانه اصفهانى (ره) فرمودند:
عموى من، آقا سيد محمد على (ره) براى من نقل كردند:
▫️ در زمـان مـا در اصـفهان شخصى به نام جعفر كه شغلش نعلبندى بود، بعضى حرفها را مى زد كه مـوجـب طـعـن و رد مـردم شـده بـود، مـثـل آن كه مىگفت:
🔸 با طى الارض به كربلا رفته ام.
▫️ يا مىگفت:
🔸 مردم را به صورتهاى مختلف ديدهام.
▫️ و يا
🔸 خدمت حضرت صاحب الامر (ع) رسيده ام.
▫️ او هم به خاطر حرفهاى مردم، آن صحبتها را ترك نمود.
تـا آن كه روزى براى زيارت مقبره متبركه تخت فولاد مى رفتم.
در بين راه ديدم جعفر نعلبند هم به آن طرف مى رود.
نزديك او رفتم و گفتم:
🔹 ميل دارى در راه با هم باشيم؟
▫️گفت:
🔸 اشكالى ندارد، با هم گفتگو مى كنيم و خستگى راه را هم نمى فهميم.
▫️ قدرى با هم گفتگو كرديم، تا آن كه پرسيدم:
https://eitaa.com/hayatetayybeh
🔹 اين صحبتهايى كه مردم از تو نقل مى كنند، چيست؟ آيا صحت دارد يا نه؟
▫️ گفت:
🔸 آقا از اين مطلب بگذريد.
▫️ اصرار كردم و گفتم:
🔹 من كه بى غرضم، مانعى ندارد بگويى.
▫️ گـفـت:
🔸 آقـا، مـن بيست و پنج بار، از پول كسب خود، به كربلا مشرف شدم و در همه سفرها، براى زيارتى عرفه مىرفتم.
در سفر بيست و پنجم بين راه، شخصى يزدى با من رفيق شد.
چند منزل كه بـا هـم رفـتـيم، مريض شد و كم كم مرض او شدت كرد، تا به منزلى كه ترسناك بود، رسيديم و به خاطر ترسناك بودن آن قسمت، قافله را دو روز در كاروانسرا نگه داشتند، تا آن كه قافلههاى ديگر برسند و جمعيت زيادتر شود.
از طرفى حال زائر يزدى هم خيلى سخت شد و مشرف به موت گرديد.
روز سوم كه قافله خواست حركت كند، من راجع به او متحير ماندم كه چطور او را با اين حال تنها بـگذارم و نزد خداى تعالى مسئول شوم؟ از طرفى چطور اين جا بمانم و از زيارت عرفه كه بيست و چهار سال براى درك آن، جديت داشته ام، محروم شوم؟ بالاخره بعد از فكر بسيار، بنايم بر رفتن شد، لذا هنگام حركت قافله، پيش او رفتم وگفتم:
🔹 من مىروم و دعا مىكنم كه خداوند تو را هم شفا مرحمت فرمايد.
▪️ايـن مطلب را كه شنيد، اشكش سرازير شد و گفت:
🔸 من يک ساعت ديگر مىميرم، صبر كن، وقتى از دنـيا رفتم، خورجين و اسباب و الاغ من مال تو باشد، فقط مرا با اين الاغ به كرمانشاه و از آن جا هم هر طورى كه راحت باشد، به كربلا برسان.
▪️ وقتى اين حرف را زد و گريه او را ديدم، دلم به حالش سوخت و همان جا ماندم.
قافله رفت و مدت زمانى كه گذشت، آن زائر يزدى از دنيا رفت.
من هم او را بر الاغ بسته و حركت كردم.
وقتى از كاروانسرا بيرون آمدم، ديدم از قافله هيچ اثرى نيست، جز آن كه گرد و غبار آنها از دور ديده مى شد.
تـا يک فـرسخ راه رفتم، اما جنازه را هر طور بر الاغ مىبستم، همين كه مقدارى راه مىرفتم، مىافتاد و هيچ قرار نمىگرفت.
با همه اينها به خاطر تنهايى، ترس بر من غلبه كرد.
بالاخره ديدم، نمىتوانم او را ببرم، حالم خيلى پريشان شد.
همان جا ايستادم و به جانب حضرت سيدالشهداء (ع) توجه نمودم و با چشم گريان عرض كردم:
🔹 آقا من با اين زائر شما چه كنم؟ اگر او را در اين بيابان رها كنم، نزد خدا و شما مسئول هستم. اگر هم بخواهم او را بياورم، توانايى ندارم.
▪️ نـاگهان ديدم، چهار نفر سوار پيدا شدند و آن سوارى كه بزرگ آنها بود، فرمود:
🔶 جعفر با زائر ما چه مى كنى؟
▪️ عرض كردم:
🔷 آقا چه كنم، در كار او مانده ام!
▪️ آن سه نفر ديگر پياده شدند.
يك نفر آنها نيزه اى در دست داشت كه آن را در گودال آبى كه خشك شده بود فرو برد، آب جوشش كرد و گودال پر شد.
آن ميت را غسل دادند. بزرگ آنان جلو ايستاد و با هم نماز ميت را خوانديم و بعد هم او را محكم بر الاغ بستند و ناپديد شدند. مـن هم براه افتادم. ناگاه ديدم، از قافله اى كه پيش از ما حركت كرده بود، گذشتم و جلو افتادم.
كـمـى گـذشت، ديدم به قافله اى كه پيش از آن قافله حركت كرده بود، رسيدم. و بعد هم طولى نكشيد كه ديدم به پل نزديك كربلا رسيده ام.
در تعجب و حيرت بودم كه اين چه جريان و حكايتى است! ميت را بردم و در وادى ايمن دفن كردم.
قـافله ما تقريبا بعد از بيست روز رسيد.
هر كدام از اهل قافله مى پرسيد:
🔹 تو كى و چگونه آمدى!
▪️ من قضيه را براى بعضى به اجمال و براى بعضى مشروحا مى گفتم و آنها هم تعجب مى كردند.
تا آن كه روز عرفه شد و به حرم مطهر مشرف شدم، ولى با كمال تعجب ديدم كه مردم را به صورت حيوانات مختلف مى بينم، از قبيل: 🐺 گرگ، 🐖 خوك، 🐒 ميمون و غيره
🐑 🦗 🦍 🐕 🐀 🦎 🦦 🐃 🐓 🕷 🐁 🐌 🐄 🦀 🦛 🐍 🦨 🐜 🐗 🦂 🦧 🦓 🐊 🦞
و جمعى را هم به صورت انسان مى ديدم!
(ادامه دارد)
#تشرف #مهدویت
https://eitaa.com/hayatetayybeh
#مهدویت
🔴 حج نیابتی #امام_زمان ارواحنا فداه برای طلبه روضه خوان با سفارش #حضرت_فاطمه سلام اللّه علیها
🔻آیت اللّه العظمی میلانی قدّس سرّه فرمود:
▪️دو برادر سیّد تبریزی بودند و یکی از آن دو روحانی و دیگری بازاری بود. هر دو مستطیع شدند و امکان تشرّف به مکّه برایشان فراهم شد.
برادر بازاری گفت: به خواست خدا، امسال باید برویم و خانه خدا را زیارت کنیم. امّا دیگری گفت: من امسال آمادگی و فرصت ندارم، از سوی دیگر، محرّم نزدیک است و مجالس متعدّدی دعوت شده ام، شما برو ان شاء اللّه من سال آینده می روم.
برادر کاسب اصرار کرد، آیه و حدیث خواند، امّا اثری نبخشید، به همین جهت خودش رفت و برادر روحانی او پس از چند ماه از دنیا رفت و حجّ به گردنش ماند. برادر کاسب، نسبت به او بسیار تأسّف خورد و همواره در این اندیشه بود که او گرفتار عذاب است یا مورد بخشایش قرار گرفته است؟ یک شب او را در خواب دید که در باغ زیبایی با وضعیّت مطلوب و پسندیده ای زندگی می کند وبه برادرش گفت: نگران من نباش که از نجات یافتگان هستم.
پرسید: چطور مورد لطف قرار گرفتی؟
پاسخ داد: پس از مرگ مرا پای حساب بردند و به جرم ترک فریضه حجّ در یک نقطه تاریک و وحشتناک و بدبو زندانی ساختند و دچار کیفر کردارم شدم.
👈زیر فشار عذاب طاقت فرسا دست توسّل به سوی مادرم حضرت فاطمه زهرا سلام اللّه علیها گشودم و گفتم: مادرجان، درست است که من فریضه ای را ترک نموده ام، امّا من عمری از حسین عزیزت سخن گفته ام، شما مرا نجات بخش. و پس ازاین توسّل خالصانه بود که درب زندانم گشوده شد و گفتند: #مادرت_فاطمه، تو را خواسته است. مرا نزد مادرم بردند و او از امیرمؤمنان سلام اللّه علیه درخواست کرد که مرا ببخشاید و نجاتم را از خدا بخواهد، امّا او فرمود: دختر گرامی پیامبر، ایشان روی منبر به مردم بارها گفته است که: اگر کسی فریضه حجّ را در صورت امکان و توان ترک کند به هنگام مرگ به او گفته می شود: یهودی یا نصرانی یا مجوسی بمیر! امّا خودش ترک کرده است. من چه کنم؟
مادرم فرمود: راهی برای نجات او بیابید.
امیرمؤمنان سلام اللّه علیه فرمود: تنها یک راه به نظر می رسد که خدا او را ببخشاید و آن این است که از فرزندت #مهدی سلام اللّه علیه بخواهی امسال به نیابت او حجّ کند و مادرم چنین کرد و فرزندش مهدی سلام اللّه علیه پذیرفت و من نجات یافتم و آنگاه مرا به این باغ زیبا و پرطراوت آوردند.
📚شیفتگان حضرت مهدی سلام اللّه علیه ج ۲
https://eitaa.com/hayatetayybeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مهدویت
🎥 نزدیک بودن #امام_زمان عج را از زبان آیت الله #بهجت بشنویم.
👇🌱👇جهت عضویت👇🌱👇
https://eitaa.com/hayatetayybeh
25.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴طواف خورشید
🔻 #داستان_تشرف دختر آیتالله اراکی به محضر امام عصر علیهالسلام، در کنار خانهی خدا
📚 برکات سرزمین وحی، ص ۸۹.
#حج #تشرف #مهدویت
🇮🇷 با ما همراه باشید.👇
•••═ @hayatetayybeh ═•••
هدایت شده از حیات طیبه
5.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⁉️ آیا می شود در رکاب #حضرت_مهدی بود؟
شرط همراهی آقا چیست؟
چیکار کنیم فردای ظهور در معیت حضرت باشیم؟
📣 حجت الاسلام عالی
#مهدویت
#امام_زمان
🇮🇷 با ما همراه باشید.👇👇🙏
•••═ @hayatetayybeh ═•••
مداحی آنلاین - دینداری در آخر الزمان - استاد عالی.mp3
3.46M
♨️دینداری در آخر الزمان!
🎙حجت الاسلام #عالی
#مهدویت #آخرالزمان #ظهور
🇮🇷 با ما همراه باشید.👇👇🙏
•••═ @hayatetayybeh ═•••
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠راه دفع بلا
🔷امام عصر (عج) خطاب به ملاقاسمعلی رشتی فرمودند ....👆
🔆تعجیل در ظهور:
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
♻️ با #نشر مطلب در ثواب آن شریک باشید...
#مهدویت #تشرف #حضرت_مهدی عج
#ذکر #شیعیان #انتظار
🇮🇷 جهت عضویت 👇👇👇👇
•••═ @hayatetayybeh ═•••
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
☑️ تشرف جناب جعفر نعلبند اصفهانى در راه زیارت کربلا و به همراه طی الارض و دیدن صورت برزخی مردم
✅ آقاى حاج ميرزا محمد على گلستانه اصفهانى (ره) فرمودند:
عموى من، آقا سيد محمد على (ره) براى من نقل كردند:
▫️ در زمـان مـا در اصـفهان شخصى به نام جعفر كه شغلش نعلبندى بود، بعضى حرفها را مى زد كه مـوجـب طـعـن و رد مـردم شـده بـود، مـثـل آن كه مىگفت:
🔸 با طى الارض به كربلا رفته ام.
▫️ يا مىگفت:
🔸 مردم را به صورتهاى مختلف ديدهام.
▫️ و يا
🔸 خدمت حضرت صاحب الامر (ع) رسيده ام.
▫️ او هم به خاطر حرفهاى مردم، آن صحبتها را ترك نمود.
تـا آن كه روزى براى زيارت مقبره متبركه تخت فولاد مى رفتم.
در بين راه ديدم جعفر نعلبند هم به آن طرف مى رود.
نزديك او رفتم و گفتم:
🔹 ميل دارى در راه با هم باشيم؟
▫️گفت:
🔸 اشكالى ندارد، با هم گفتگو مى كنيم و خستگى راه را هم نمى فهميم.
▫️ قدرى با هم گفتگو كرديم، تا آن كه پرسيدم:
https://eitaa.com/hayatetayybeh
🔹 اين صحبتهايى كه مردم از تو نقل مى كنند، چيست؟ آيا صحت دارد يا نه؟
▫️ گفت:
🔸 آقا از اين مطلب بگذريد.
▫️ اصرار كردم و گفتم:
🔹 من كه بى غرضم، مانعى ندارد بگويى.
▫️ گـفـت:
🔸 آقـا، مـن بيست و پنج بار، از پول كسب خود، به كربلا مشرف شدم و در همه سفرها، براى زيارتى عرفه مىرفتم.
در سفر بيست و پنجم بين راه، شخصى يزدى با من رفيق شد.
چند منزل كه بـا هـم رفـتـيم، مريض شد و كم كم مرض او شدت كرد، تا به منزلى كه ترسناك بود، رسيديم و به خاطر ترسناك بودن آن قسمت، قافله را دو روز در كاروانسرا نگه داشتند، تا آن كه قافلههاى ديگر برسند و جمعيت زيادتر شود.
از طرفى حال زائر يزدى هم خيلى سخت شد و مشرف به موت گرديد.
روز سوم كه قافله خواست حركت كند، من راجع به او متحير ماندم كه چطور او را با اين حال تنها بـگذارم و نزد خداى تعالى مسئول شوم؟ از طرفى چطور اين جا بمانم و از زيارت عرفه كه بيست و چهار سال براى درك آن، جديت داشته ام، محروم شوم؟ بالاخره بعد از فكر بسيار، بنايم بر رفتن شد، لذا هنگام حركت قافله، پيش او رفتم وگفتم:
🔹 من مىروم و دعا مىكنم كه خداوند تو را هم شفا مرحمت فرمايد.
▪️ايـن مطلب را كه شنيد، اشكش سرازير شد و گفت:
🔸 من يک ساعت ديگر مىميرم، صبر كن، وقتى از دنـيا رفتم، خورجين و اسباب و الاغ من مال تو باشد، فقط مرا با اين الاغ به كرمانشاه و از آن جا هم هر طورى كه راحت باشد، به كربلا برسان.
▪️ وقتى اين حرف را زد و گريه او را ديدم، دلم به حالش سوخت و همان جا ماندم.
قافله رفت و مدت زمانى كه گذشت، آن زائر يزدى از دنيا رفت.
من هم او را بر الاغ بسته و حركت كردم.
وقتى از كاروانسرا بيرون آمدم، ديدم از قافله هيچ اثرى نيست، جز آن كه گرد و غبار آنها از دور ديده مى شد.
تـا يک فـرسخ راه رفتم، اما جنازه را هر طور بر الاغ مىبستم، همين كه مقدارى راه مىرفتم، مىافتاد و هيچ قرار نمىگرفت.
با همه اينها به خاطر تنهايى، ترس بر من غلبه كرد.
بالاخره ديدم، نمىتوانم او را ببرم، حالم خيلى پريشان شد.
همان جا ايستادم و به جانب حضرت سيدالشهداء (ع) توجه نمودم و با چشم گريان عرض كردم:
🔹 آقا من با اين زائر شما چه كنم؟ اگر او را در اين بيابان رها كنم، نزد خدا و شما مسئول هستم. اگر هم بخواهم او را بياورم، توانايى ندارم.
▪️ نـاگهان ديدم، چهار نفر سوار پيدا شدند و آن سوارى كه بزرگ آنها بود، فرمود:
🔶 جعفر با زائر ما چه مى كنى؟
▪️ عرض كردم:
🔷 آقا چه كنم، در كار او مانده ام!
▪️ آن سه نفر ديگر پياده شدند.
يك نفر آنها نيزه اى در دست داشت كه آن را در گودال آبى كه خشك شده بود فرو برد، آب جوشش كرد و گودال پر شد.
آن ميت را غسل دادند. بزرگ آنان جلو ايستاد و با هم نماز ميت را خوانديم و بعد هم او را محكم بر الاغ بستند و ناپديد شدند. مـن هم براه افتادم. ناگاه ديدم، از قافله اى كه پيش از ما حركت كرده بود، گذشتم و جلو افتادم.
كـمـى گـذشت، ديدم به قافله اى كه پيش از آن قافله حركت كرده بود، رسيدم. و بعد هم طولى نكشيد كه ديدم به پل نزديك كربلا رسيده ام.
در تعجب و حيرت بودم كه اين چه جريان و حكايتى است! ميت را بردم و در وادى ايمن دفن كردم.
قـافله ما تقريبا بعد از بيست روز رسيد.
هر كدام از اهل قافله مى پرسيد:
🔹 تو كى و چگونه آمدى!
▪️ من قضيه را براى بعضى به اجمال و براى بعضى مشروحا مى گفتم و آنها هم تعجب مى كردند.
تا آن كه روز عرفه شد و به حرم مطهر مشرف شدم، ولى با كمال تعجب ديدم كه مردم را به صورت حيوانات مختلف مى بينم، از قبيل: 🐺 گرگ، 🐖 خوك، 🐒 ميمون و غيره
🐑 🦗 🦍 🐕 🐀 🦎 🦦 🐃 🐓 🕷 🐁 🐌 🐄 🦀 🦛 🐍 🦨 🐜 🐗 🦂 🦧 🦓 🐊 🦞
و جمعى را هم به صورت انسان مى ديدم!
(ادامه دارد)
#تشرف #مهدویت
👁 جهت عضویت 👇👇👇👁
┏━━ °••••═🖌 ═••••°━━┓
👁 @hayatetayybeh
┗━━ °••••═🖌 ═••••°━━┛
Tashrof Esfahi & Emamm Zaman.mp3
8.68M
🪴 داستان #تشرف سید ابوالحسن اصفهانی به محضر #امام_زمان عج
🎤 شهید کافی
#مهدویت
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
👁 @hayatetayybeh 👁
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
30.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
؛༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀
📼 #پادکست
💠 توصیه به جوانان
✨ چطور عاشق امام علیه السلام بشویم؟
#آیت_الله_سید_ابوالحسن_مهدوی
#آیت_الله_مهدوی
#پادکست
#امام_زمان(علیه السلام)
#مهدویت
#کتاب
•••═━🍃❀💠❀🍃━═•••