eitaa logo
"حَیاط پُشتی"
156 دنبال‌کننده
545 عکس
85 ویدیو
0 فایل
_همه ما دیوانه ایم؛ فقط آنهایی که در تیمارستان اند لو رفته اند... خویشکُشی چرا؟ بیا راجبش حرف بزنیم. @petrichorehttps://harfeto.timefriend.net/17348868533671
مشاهده در ایتا
دانلود
mohammad.motamedi.paeiz(320).mp3
8.09M
_"من پریشان تر از آنم که تو زخمم بزنی!" "حیاط‌پشتی"
هدایت شده از توییت فارسی
از دل قحطی‌های بزرگ و کوچک توی ایران فرهنگ تعارف غذا به همسایه شکل گرفت. توی اروپا زمان جنگ جهانی دوم ، اروپایی ها پنجره خونه هاشون رو شش قفله میکردن همسایه نفهمه اینا غذا دارن !!! حالا تو هی فرهنگمون رو تحقیر کن. • نیلک‌ • @farsitweets
هدایت شده از ☆my play
4_5992269170866132244
4.66M
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نزدیک ۳ تا ۴ هزار ساله که ما و اجدادمون تو این کشور و منطقه زندگی میکنیم بعد هنوز به چهار فصله بودنش و مدل فصلاش عادت نکردیم هر فصل یک شگفتی به نظر میاد برامون و تو کنار اومدن باهاش مشکل داریم بسیار جالبه🗿
کسی که ارزش خودشو نمیدونه برای بهتر شدن و بالا بردن وضعیت خودش تلاش نمیکنه.
یکی از قشنگ ترین قسمتای ایرانی بودن اینجاست که به هم حتی به غریبه ها و آشنا های نصفه نیمه میگیم "دستت درد نکنه، سرت سلامت، زنده باشی چشمت بی بلا، خسته نباشی و..." این خیلی حس و فضای خوبیو ایجاد میکنه. جدا خوب بلدیم از کلمات استفاده کنیم.
هدایت شده از ذوالجــــناح
به همین دلیل است که اسلام پیروز خواهد شد!
https://eitaa.com/the_yellow_moon/2242 اونقدر توی این سال ها اتفاقات عجیب و دردناک برای همنوعامون میفته که جوونه امید یه کوچولوشم خیلی خوشحال کنندست. یه شادی غمناک که ... نمیشه جز حس کردنش طور دیگه اونو فهمید و خوند یا نوشت. یه دختر خانومی سال هشتم که حضوری شد توی مدرسمون بود که فامیلیش خوشبخت بود و ما همپایه بودیم و همدیگه رو موقع فعالیت های پرورشی میدیدیم و قبل از حضوری شدن توی فضای مجازی از همون طریق کارای پرورشی میشناختیم. یه دیالوگی وجود داشت که بین من/بچه های مدرسه و اون دختر رد و بدل میشد : "+واقعا خوشبختی؟ _بله بله من خوشبختم +منم همینطور(
+لبخند
)" سال نهم یهویی دیگه خوشبخت پیداش نبود. توی شاد کمتر فعالیت داشتیم و وقتی اکانتشو چک کردم بازدید قدیمی ای داشت. از بچه ها پرسیدم و فهمیدم که مبتلا به سرطان استخوان شده و دیگه نمیتونه بیاد مدرسه. تموم اون سال و حتی تا به حال که فهمیدم سالمه تقریبا همش به این جمله "تو خوشبختی؟" فکر میکردم و با خودم میگفتم میشه که بار دیگه این مکالمه شکل بگیره... یه جورایی ما دوست هم نبودیم اما اندوهش و اون لبخند قشنگی که همراهش میگفت بله خوشبختم همراه من بوده ... "الکی نمیگن که بنی آدم اعضای یک پیکرند" و حالا که فکر میکنم مهم نیست که دوباره خوشبختو میبینم که بپرسم واقعا خوشبخته یا نه"؛در نهایت اینکه کمتر درد بکشه آرزویی بود که براش داشتم و چیزی بود که اهمیت داشت و داره ... . نمیدونم چرا تعریفش کردم و چطوری جملمو تموم کنم. فقط همین... امیدوارم دوستتون زودتر بهبود پیدا کنه،یعنی میکنه ...خدا خیلی از دردای ما بزرگتره.