✣
📃 #داستــانڪوتاه_پندآمــوز
پیرمردی با همسرش در فقر زیاد زندگی
میکردند. هنگام خواب ، همسر پیـرمرد
از او خواست تا شانـہ برای او بخرد تا
موهایش را سر و سامانی بدهد.
پیرمرد نگاهی حُزنآمیــز به همســرش
ڪرد و گفت ڪہ نمیتوانم بخرم، حتی
بند ساعتم پاره شده و درتوانم نیست
تا بند جدیدی برایش بگیــرم.
پیـــرزن لبخندی زد و سڪـوت ڪرد..
پیرمرد فـردای آنروز بعد از تمام شدن
ڪارش به بازار رفت و ساعتخود را
فروخت و شانه برای همسرش خرید..
وقتی بهخانه بازگشت شانه در دست
با تعجب دید ڪـہ همسرش موهایش
را کوتاه ڪرده است و بند سـاعت نو
برای او گرفته است.
مات و مبهوت اشکریزان همدیگـر را
نگاه میڪردند. اشڪهــایشان برای
این نیست ڪـہ ڪارشان هــدر رفته
است برای این بود که همدیگــر را به
همــان انــدازه دوســت داشتند و هر
کدام بەدنبال خشنودی دیگری بودند.
کانال به ســــبک حیــات
@hayatt_ir
✣
📃 #داستــانڪوتاه_پندآمــوز
به بهلول گفتند #تقـوا را توصیف کن
گفت: اگر در زمینی که پُــــر از خار و
خاشاک بود مجـبور به گذر شوید چه
می ڪنید؟ گفتند: پیوسته #مواظب
هستیم و با احتــیاط راه می رویم تا
خــود را حفـظ ڪنیم...
👌بهـلول گفت در دنیا نیز چنین کنید
تقوا همین است از #گـناهان کوچک و
بزرگ پرهیز ڪنید و هــــیچ گناهی را
ڪوچڪ مشمارید کوهها با آن عظمت
و بزرگی از #سنگهای ڪوچڪ درست
شـــده اند.
🔥 #تــــــــــــــقوا
کانال به سبــک حیــات
@hayatt_ir
✣
📃 #داستــانڪوتاه_پندآمــوز
روزی ارباب لقمــان به او دستور داد
در زمینــــش برای او ڪنجد بڪارد.
ولــی او جــو ڪاشت.
وقت درو، اربــاب گفـــت: چـــرا جو
ڪاشتی؟ لقمـــان گفت: از خدا امید
داشتم ڪـہ برای تو ڪنجد برویاند.
اربابش گفت: مگر این ممکن است؟!
لقمان گفت: تورا میبینم ڪه خدای
متعال را نافرمانیمیکنی و درحالی
که از او امید بهشت داری! لذا گفتم
شـــاید این هــم بشــود.
آنگاه اربابش گـــریست و او را آزاد
ساخت.
دقتڪنیمکهدرزندگیچهمیکاریم
کانال به سبــک حیــات
@hayatt_ir