May 11
از عباس میخوانم
و شیفتهتر میشوم
دلدادهتر
دلسوختهتر
شرمندهتر، شرمندهتر، شرمندهتر..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- نیمه شب آخر است،
فضا را ببینید؛
ما بودیم و..
آمیختگی با روحهای بزرگ، انسان را رشد میدهد، بارور میکند و به صحرای زندگی میفرستد.
اگر چه شاید آدمی سیاه و مملو از زوائد باشد،
اما کدام آتش است که پس از افروخته شدن
در دریا، خاموش نشده باشد..؟
#حلیةالحیاة
هر جا روحمان از ادامه باز میماند و به له له میافتادیم، یک کلام میگفت، یک توصیف کوچک از خدا، یک نگاهی به چشمهای گریانمان میانداخت، میگفت خدا اینها را دوست دارد، این شرمندگیها و این دلشکسته بودنها را، این طنین حزن دوری از خودش و غصهی بد بودن ها را خوردن، اینها را دوست دارد. ما میشنیدیم، شرمندهتر میشدیم اما پایمان قوت ایستادن میگرفت. گریان بودیم، خسته بودیم، نای و نوای پر زدن نداشتیم، اما هلمان میداد، دست میانداخت زیر بالمان و پر زدن را یادمان میآورد؛ میشدیم تمثیل خستگیِ محرک، خستگیِ پایدارِ ادامه دهنده..
امان از آنهایی که قلق دلشکستهها را میدانند، خدا به لطف مستقیم خودش دل آنها را تیمار میکند..
#آسرةالقلوب
هدایت شده از • تَــــࢪنّـمـــــــات • 🌿|•°
اون جایی که میدونیم و آگاه شدیم باید
قدم بر داریم ولی متوقف میشیم و توی
خواب غفلت میریم با اینکه شاید خیلی
کتاب خوندیم و خیلی سخنرانی گوش
دادیم و خیلی هیئت رفتیم و خیلی
خلوت داشتیم ولی باز خطا میکنیم ..
یک دلیل بیشتر نداره ما نتونستیم
عاشق بشیم و به محبتِ شیرینی که
توی دل شکل گرفتِ خیانت کردیم،
ما نتونستیم اون رو پرورش بدیم ،
چند باری قبل از غفلت کردن توی
وجودمون با هامون حرف زد ولی ما
گوش ندادیم .. اون رو توی یک اتاق
گذاشتیم و بی محلی کردیم بهش ولی
اون باز با ما اومد و حواسش به ما
بود ، تا خطا کردیم اون اولین نفر بود
که وقتی نفس و شیطان فرار کردن
به سراغمون اومد ، ما اینجا بازم یکم
به حرفهاش گوش دادیم و عذابِ
وجدان گرفتیم ولی دوباره گویا از اون
برای ساختن یک عذاب وجدان استفاده
کردیم که اشک بسازیم که گناهمون رو
پشت این گریه ها پنهان کنیم ..
_خلاصه بگم ما عاشق نشدیم .. !!
و از محبتِ امام توی قلبمون
مراقبت نکردیم ..
HadiseMeraj-1402.10.20-Rajab.mp3
21.99M
🔉 بشنوید| فایل صوتی آداب و مراقبات ماه رجب- ۲۰ دی ۱۴۰۲
استاد فیاض بخش
#جلسه_شرح_حدیث_معراج
#مراقبات_ماه_رجب
#رجب
☑️ کانال جلوه نور علوی
@jelvehnooralavi
گاهی هست که آدم مسیر را نمیداند، همینجور که به بیراهه رفتنش ادامه نمیدهد، از یک راه بلدی، مسیر دیده و سرد و گرم چشیدهای میپرسد و هر طور شده خودش را ولو پرسان پرسان به مقصد میرساند.
حالا ما افتادهایم وسط جادهی زندگی، متاسفانه یا خوشبختانه وجود داریم، کاریش هم نمیشود کرد. راه هست، ما هم باید برویم. یا باید برسیم به مقصدی که آب و هوایش خوب است، درخت دارد، بارانش قطع نمیشود و همواره حاصلخیز است، یا به صحرا و شنزاری مخوف، تفتیده از گرما و مملو از خارهای روان، سوزان و پر از سراب.
#رجب
حیـّان🇵🇸
گاهی هست که آدم مسیر را نمیداند، همینجور که به بیراهه رفتنش ادامه نمیدهد، از یک راه بلدی، مسیر دید
حالا کسی که پشت یقهمان را گرفته و انداخته توی این جاده، یک میانبر و یک راه حلی در نظر گرفته. خانم فلان، آقای بهمان، اگر میخواهی زودتر برسی، کمتر مشقت راه بکشی و بیشتر کیف مسیر رفته را بکنی، بیا از این طرف برو. سه ماه حواست جمع باشد، راه صد ساله را به کمال طی میکنی.
حالا آدم با خودش فکر میکند _گیرم هم که یقین ندارد حرفی که به گوشش رسیده درست باشد، اما دو دوتا چهارتایش اینطور نتجیه میدهد که بالاخره هم فال است و هم تماشا. حتی اگر حرف اشتباه هم باشد، ضرر که ندارد. این مسیر آخر و اول باید طی میشد، حالا سه ماهش به این شیوهای طی شود که اینها میگویند خدای عالم، تربیتگر حقیقی انسان فرموده.
#رجب
حیـّان🇵🇸
حالا کسی که پشت یقهمان را گرفته و انداخته توی این جاده، یک میانبر و یک راه حلی در نظر گرفته. خانم
حالا یک نفر حوصلهاش نمیشود، ده نفر هم بهش میگویند. هی پشت گوش میاندازد، معطل میکند: باشد حالا برای بعد.
یکی دیگر هم نه، زیرک است، سختی دوتا نخوردن و کمی به تن رنج دادن را میکشد، ببیند تهش چه میشود بالاخره.
به خودشان که میآیند، در بهترین حالت اولی یک بار ترمزش بریده، دوتا لاستیکش پنجر شده، کاپوتش هم خرد است و موتورش هم به پت پت افتاده¹.
دومی اما چه؟
سه برابر اولی حرکت کرده، خودش سالم، ماشینش سلامت، راضی، خشنود از راهی که با کمی تغییر این چنین رضایتبخش طی شده. و نتیجه را میبیند و به خود میبالد و حسرت میخورد، که چرا از این جادهی پر از یاقوت، بیشتر کیسه را پر نکرده..
1. اینها نماد سختی راهیست که با برنامهی حقیقی و متناسب با سیر انسانیت _یعنی همان مسیر الهی، طی نمیشود.
#رجب
از این مثال بگذریم.
یک مثقالی در معنای یکی از نامهای قیامت بگردیم.
- «یوم الحسرت»
وقتی میگویند این روزی که به عالم و آدم بشارتش دادیم، یکی از نامهایش روز حسرت است؛ یعنی از آن آقای بهجتاش گرفته، تا علامه طبابایی حسرت میخورند که چرا بیشتر جمع نکردهاند، بیشتر حواسشان نبوده، بهتر به حرف آنکه مسیر را به وضوح روشن کرده، گوش ندادهاند..
حالا خودتان چرتکهاش را بیاندازید که وضع
ما چطور خواهد بود..
#رجب
خیلی بنایم به حرف زدن نبود و
انقدر نوشتم، خدا نجاتتان داد..
اینها انچه بود که به ذهن من
میرسید، یکیتان هم ثانیهای رویش فکر
کنید، برای من که نه، برای خودتان
کفایت میکند..
- مثلا معتقد بودم انقدر حرفهای خوب
راجع به رجب هست، که من نخواهم
سخنی بگویم؛ اما حیان است،
گاهی چون طفلی شیرخواره تقلا میکند،
که شاید باید بگویی، شاید..
چه بگویم..
هدایت شده از مُحاکات
کتاب «اسرار ماه رجب؛ ادب حضور (دفتر اول)»
میتونید از اینجا رایگان دریافت و مطالعه کنید.
https://taaghche.com/book/38876
گاهی از تمام مایملک عالم، دلم دیوار خانهی امامی را میخواهد که بشود سر رویش گذاشت، تکیه داد و به قدر تمام غبار و رسوب خطاها گریست، گریست و کم نیاورد که کم نیستند اشتباهات..
آدم وقتی فکر میکند خودش کسیست و میتواند روی پایش بایستد، بی هیچ کمکی و بی هیچ قید و شرطی، همانجا سراشیبی سقوطش را اتود میزند و با اولین قدمها، با سر میافتد.
گیج، نامفهوم، مبهوت، حیران!
ما حقیقتا در صحنهی زندگی همینطوریم.
این صحنههای سینمای دفاع مقدس را دیدهاید؟
آنجاهایی که مثلا خمپارهای منفجر میشود، شخصیت داستان روی زمین میافتد، گوشهایش را میگیرد و طوری چشم میفشارد که چین کنار چشمش تا کمی بعدتر هم میماند.
میان آن غبارهای پخش و پلا توی هوا، بلند میشود و میایستد؛ صدای فیلم یک صوت ممتد است.
در آن هیاهو کسی دستش را میکشد: های فلانی، بیا، مجروح داریم، بهمانی را هم ندیدهام، تو چیزی ندیدهای؟
بعد او گیج سر تکان میدهد، طرف فکر میکند بلانسبت عقلش را از دست داده، تکانش میدهد، میگوید فلانی، الآن وقتش نیست، بیا برویم.
او هم مجبور میشود همانطور که گیج و حیران اتفاق بوده، دوباره به راه بیفتد و سرگرم شود، و میشود.
حیـّان🇵🇸
این صحنههای سینمای دفاع مقدس را دیدهاید؟ آنجاهایی که مثلا خمپارهای منفجر میشود، شخصیت داستان ر
ما هم همینیم
زیر مشت و لگدهای اشتباهاتمان حیرانیم که گرفتار روزمرگی میشویم، گرفتار تکرار و گرفتار عادت!
انقدر گیج که یادمان میرود این ما بودیم که زخم خوردیم
باید پانسمانی پیدا میکردیم، میبستیم، بخیهای، بتادینی؛ هیچ..
حالا ما ماندهایم و روحی که
پیکرش از جانبار نود درصد تکه پارهتر است..
حال زخمها هنوز هم هست و به لطف رسیدگی نکردن، عفونت دارد.
اما راه یک بیمارستان فوق تخصصی را نشانمان دادهاند، هر مرضی را هم درمان میکند، بیقید و شرط.
هر که از درش بیرون میآید خوشحال است، با ذوق عضو درمان شده را نشان میدهد و خندهکنان میرود: خوب شدهام، بهتر از روز تولد..
میرود و ما همینطور تکیه داده به ستون جلوی در، سرک میکشیم که حالا واقعا آن تو چه خبر است؟
چندباری هم قصد میکنیم برویم داخل اما..
یک نیروی نفوذی هم¹ دورتر ایستاده، تا میخواهیم برویم تو، با ژست خیرخواهانهای میگوید: این همه زحمت، این همه راه، اصلا از کجا معلوم بهتر شوی؟ شاید ادایشان است..!
و ما هی به عقب برمیگردیم و او هی لبخند میزند، با طیب خاطر..
زخم حکم گناه را دارد
بیمارستان فوق تخصص اما محضر خدا و امام است، خانهی خدا و امام، که به عبارتی هر کجاست که ما تصمیم بگیریم به آنها توجه کنیم و یاد خودمان بیاوریم خدا هم هست، امام هم، او هم هست..
آن نیروی نفوذی در ظاهر دوست و در باطن دشمن، همان شیطان و نفس آدم است..
قصه واضح است، سخن کوتاه میکنم.
اگر قصدی برای تفکر باشد، همین کافیست..
میخوانید اصلا..؟
یک اعلامی بکنید..
- https://harfeto.timefriend.net/17037726756714
خاطرات حریم امن سامراست
که در سرم چرخ میخورد..
از هزار و دویست سال پیشتر، اردوگاه نظامی بوده، هنوز هم هست، فرقی نکرده، بدتر از پیش اما..