زیپشو بستم . . .🧳🎒
از پله ها پایین رفتم و سوار ماشین شدم . . .🚶🏼♀️
به سمت اتوبوس ها حرکت کردم🚍🚌
سوار شدم و روی صندلی ی کنار پنجره نشستم . . .🖼️🪟
بیرونو نگاه میکردم👀
که خوابم برد . . . !😴
چشمام باز شد👁️
پیرزنه🧑🏻🦳 بقل دستم میزد رو شونمو میگفت:بلندشو باید بریم سوار هواپیما شیم🛫
کولمو برداشتم🎒
و کارت بانکیمو برداشتم💳
_اقا میشه پول منو حساب کنید برم؟!💵
از پله های هواپیما بالا رفتم بازهم کنار پنجره نشستم و خوابم برد...😴
نور آفتاب به چشمام خورد🌞
مثل اینکه رسیدیم...✨😊
یه هتل گرفتم . . . 🏫
داخل اتاقم رفتم🚪
چمدون و گذاشتم 🧳
و رفتم دوش گرفتم🚿
لباس هام و پوشیدم و رفتم بیرون . . .
نزدیک های مقصد بودم . . .⏳
بالاخره رسیدم⌛
دقیقا وسط بین الحرمین بودم
_سلام اقا!
میدونی چند ساله دلم برات تنگ شده بود؟!😔
بالا خره طلبیدی☺️
آقا من کلا سه تا خواسته داشتم
اولش رسیدن فرج بود که هنوز نشده😞
دومیش اومدن کربلا بود که این شد😚
و سومیش شهید شدن و سرم تو آغوش مهدی فاطمه🙁
اقا؟!
این و که حل کردی . . .
لطفا اون دوتا رو هم حل کن . . .
صدای بمب اومد چشام بسته شد😳
چشامو که باز کردم دیدم پسر فاطمه...
اقام...
بالای سرمه🙂
همه جا سبز بود همه جا . . .
پسر فاطمه آروم دستشو روی صورتم کشید و گفت:آروم بخواب من مراقبتم😉😊
چقدر این لحظه زیبا بود😞
@Hazarat_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیقراری تا وصال...!!💔
#ساخت_کانال
@hazarat_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسینی ها بگید حسن💔
@Hazarat_ir