🍃🌸🍃
روز خود را با سلام به مادر شهیدان
#حضرت_فاطمه_الزهرا (س) آغاز
کنیم...
♥️ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا
♥️السَّلاَمُ عَلَیْکِ یَا زَوْجَهَ وَلِیِّ اللَّهِ
♥️السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا سَيِّدَةَ نِسَاءِ
الْعَالَمِينَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ
♥️السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا أُمَّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْن
ان شاءالله با دعای خیر مادرانه
حضرت زهرا(س)بتونیم به خدا
برسیم...
https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ الشُّهُبِ الثَّاقِبَةِ...
✨سلام بر تو اى فرزند ستارگان درخشان
خدا نکند مادری آه بکشد؛ خدا نکند دل مادری بشکند.. از آن روز که بین در و دیوار آه مادر، دامن دنیا را گرفت، همه چیز خراب شد؛ دیگر آب خوش از گلوی کسی پایین نرفت؛ دیگر دنیا جای زندگی نشد... و نخواهد شدتا تو بیایی!!#اللهم_عجل_لولیک_الفرج https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
#فرازیازوصیتشهید:
✨ اگر می خواهید سعادت مند گردید ودر دو دنیا سر بلند وروی سفید پیش خداوند وپیامبران وامامان وشهدا باشید حتماً حنماً پای خود را در جاده ودنبال راهنما نه جلو ونه بسیار عقب ، نه تند روید ونه آهسته وچشمانتان وگوش هایتان فقط وفقط متوجه سر قافله دار ، وگر نه به بیراهه خواهید رفت.
#شهیدناصراحمدی🌷
#صلواتینثارروحمطهرش
https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
@Maddahionlinمداحی_آنلاین_مادر_سادات_محمد_یاسین_عاملی_زاده.mp3
زمان:
حجم:
2.21M
🔳 #ایام_فاطمیه(روایت 45 روز)
🌴مادر سادات منو دعا کن
🌴روز قیامت منو جدا کن
🎙 #محمدیاسین_عاملی_زاده
⏯ #استودیویی
https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
خدا وقت تماشایش، دلِ بی طاقتی دارد
خوشا قنبر برای خود چه اعلی حضرتی دارد...
#یکشنبه_های_علوی
https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
3.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جاری شدن اشک شهید حزب الله
بعد از خواندن روضه حضرت
زهرا (سلام الله علیها)
https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
حضرتعلیوزهرا-شهیدهادی-حاجیزاده
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۳۷ طعم عشقش را قبلاً چشیده.. و میدیدم از آن عشق جز آتشی باقی نماند
سلام
قسمت 38 و 39 و 40
اکنون بارگذاری می شود 👇👇👇
🌹🕊 بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۳۸
صدایم زد
_نازنین!
با قدمهایی کوتاه به سمتش رفتم..
و مثل تمام این شبها تمایلی به همنشینی اش نداشتم..
که سرپا ایستادم و بی هیچ حرفی نگاهش کردم.
موهای مشکی اش از بارش باران به هم ریخته بود، خطوط پیشانی بلندش همه در هم رفته..
و تنها یک جمله گفت
_باید از این خونه بریم!
برای من که #اسیرش بودم،..
چه فرقی میکرد در کدام زندان باشم که بی تفاوت به سمت اتاق چرخیدم..
و او هنوز حرفش تمام نشده بود که با جمله بعدی خانه را روی سرم خراب کرد
_البته #تنها باید بری، من میرم ترکیه!
باورم نمیشد...
پس از شش ماه که لحظه ای رهایم نکرده، تنهایم بگذارد..
و میدانستم #زندان_بان_دیگری برایم در نظر گرفته..
که رنگ از صورتم پرید...
دوباره به سمتش برگشتم و هرچقدر وحشی شده بود، همسرم بود ومیترسیدم مرا دست غریبه ای بسپارد که به گریه افتادم...
از نگاه بیرحمش پس از ماهها محبت
میچکید، انگار نرفته دلتنگم شده و با بغضی که گلوگیرش شده بود،..
زمزمه کرد
_نیروها تو استان ختای ترکیه جمع شدن، منم باید برم، زود برمیگردم!
و خودش هم از این
رفتن #ترسیده بود که به من دلگرمی میداد..
تا دلش آرام شود
_دیگه تا پیروزی چیزی نمونده، همه دنیا از ارتش آزاد حمایت میکنن! الان ارتش آزاد امکاناتش رو تو ترکیه جمع کرده تا با همه توان به سوریه حمله کنه!
یک ماه پیش..
که خبر جدایی تعدادی از افسران ارتش سوریه و تشکیل ارتش آزاد مستش کرده و #رؤیای_وزارت در دولت جدید خواب از سرش برده بود،...
نمیدانستم خودش هم راهی این لشگر میشود...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۳۹
نمیدانستم خودش هم راهی این لشگر میشود که صدایم لرزید
_تو برا چی میری؟
در این مدت هربار سوالی میکردم،..
فریاد
میکشید..
و سنگینی این مأموریت، تیزی زبانش را کُند کرده بود..
که به آرامی پاسخ داد
_الان فرماندهی ارتش آزاد تو ترکیه تشکیل شده، اگه بخوام اینجا منتظر اومدنشون بمونم، هیچی نصیبم نمیشه!
جریان خون در رگ هایم به لرزه افتاده.. و نمیدانستم با من چه خواهد کرد..
که مظلومانه التماسش کردم
_بذار برگردم ایران!
و فقط
ترس از دست دادن من میتوانست شیشه بغضش را بشکند که صدایش خش افتاد
_فکر کردی میمیرم که میخوای بذاری بری؟
معصومانه نگاهش میکردم تا دست از سر من بردارد..
و او #نقشه_دیگری کشیده بود که قاطعانه دستور داد
_ولید یه خونواده تو داریا بهم معرفی
کرده، تو میری اونجا تا من برگردم.
_سپس از کیفش #روبنده و #چادری_مشکی بیرون کشید و مقابلم گرفت
_این خانواده #وهابی هستن، باید اینا رو بپوشی تا شبیه خودشون بشی.
و پیش از آنکه نام وهابیت جانم را بگیرد،..
با لحنی محکم هشدار داد..
_اگه میخوای مثل دفعه قبل اذیت نشی، نباید بذاری کسی بفهمه #ایرانی هستی! ولید بهشون گفته تو از وهابی های افغانستانی!
از میزبانان وهابی تنها خاطره #سربریدن برایم مانده..
و از رفتن به این خانه تا حد مرگ وحشت کرده بودم..
که با هقهق گریه به پایش افتادم
_تورو خدا...بذار من برگردم ایران!
و همین گریه طاقتش را تمام کرده بود.. که با هر دو دستش شانه ام را به سمت خودش کشید..
و صدایش آتش گرفت
_چرا نمیفهمی نمیخوام از دستت بدم؟
خودم را از
میان دستانش بیرون کشیدم که حرارت احساسش مثل...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۴۰
حرارت احساسش مثل جهنم بود و تنم را میسوزاند...
با ضجه #التماسش میکردم تا خلاصم کند و اینهمه باران گریه در #دل_سنگش اثر نمیکرد که همان شب مرا با خودش برد...
در انتهای کوچه ای تنگ و تاریک، زیر بارش باران، مرا دنبال خودش میکشید و حس میکردم به سمت قبرم میروم.. که زیر روبنده زار میزدم..
و او ناامیدانه دلداری ام میداد
_خیلی طول نمیکشه، زود برمیگردم و دوباره میبرمت پیش خودم! اونموقع دیگه سوریه آزاد شده و مبارزه مون نتیجه داده!
اما خودش هم..
فاتحه دیدار دوباره ام را خوانده بود.. که چشمانش خیس و دستش به قدرت قبل نبود..
و من #نمیخواستم به آن خانه بروم..
که با همه قدرت دستم را کشیدم و تنها چند قدم دویدم که چادرم زیر پایم ماند و با صورت زمین خوردم...
تمام چادرم از خاک خیس کوچه. گِلی شده بود، ردّ گرم خون را روی صورتم حس میکردم، بدنم از درد به زمین چسبیده..
و باید فرار میکردم..
که دوباره بلند شدم و سعد خودش را بالای سرم رسانده بود که بازویم را از پشت سر کشید...
طوری بازویم را زیر انگشتانش فشار داد که ناله در گلویم شکست و با صدایی خفه تهدیدم کرد
_اگه بخوای تو این خونه از این کارا بکنی، زنده ات نمیذارن نازنین!
روبنده را از صورتم بالا کشید و تازه دید صورتم از اشک و خون پیشانی ام پُر شده..
که چشمانش از غصه شعله کشید
_چرا با خودت این کارو میکنی نازنین؟
با روبنده خیسم صورتم را پاک کرد.. و
نمیدانست با این زخم پیشانی چه کند که دوباره با گریه #تمنا کردم
_سعد بذار من برگردم ایران...
روبنده را روی
زخم پیشانی ام فشار داد تا کمتر خونریزی کند، با دست...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
✨ بسم رب الشهداء و الصدیقین✨
عاشقان را سر شوریده به دامن عجب است
دادن سر، نه عجب ، داشتن سر عجب است
💠 معرفی شهید مهمان: شهید هاشم ساجدی
🌱 ولادت: ۱۳۲۶/۰۴/۲۵ دامغان
🌷 شهادت: ۱۳۶۳/۰۸/۰۵ کرمانشاه
🔲مزار مطهر شهید: بهشت رضا ( ع)؛ شهر مشهد مقدس
😎 مسئولیت: فرمانده مهندسی رزمی قرارگاه نجف اشرف
🍃 عضویت: جهادگر
📚کتاب مرتبط با شهید: قرارگاه
🌴 خصوصیات رفتاری شهید:
از هفت سالگی، نماز میخواند و بسیار مسئولیت پذیر بود و تمام زندگی اش را بر اساس فرامین الهی تنظیم کرده بود.
در تأسیس جهاد سازندگی شهرستان گنبد مؤثر بودند و نسبت به خیانت به بیت المال برخورد شدیدی داشتند.
🏡در منزل تاکید داشتند که مسائل مربوط به فرزندان، بر اساس دستورات دین باشد، حتی به همسرش تاکید کرده بود که بدون وضو به فرزندان شیر ندهد.
🌱با آغاز جنگ، با وجود مخالفت شورای مرکزی جهاد خراسان، راهی جبهه شد. کاردانی، اخلاص، صلابت و تقوا، او را محبوب نیروهای جهاد کرده بود و در بسیاری از پروژه های مهندسی جنگ نقش مؤثر داشت
🕊نحوه شهادت:
در درگیری با ضد انقلاب در منطقه ثلاث باباجانی کرمانشاه به شهادت رسیدند.
📝قسمتی از وصیتنامه شهید:
انقلاب دو چهره دارد: خون و پیام. انقلاب اسلامی ما هم، پیام دارد.
🌷پیام شهیدان و شاهدان تاریخ ،به شما این است که اسلام عزیز را یاری کنید و امام عزیز ،خمینی بزرگ را پشتیبان باشید. هر گلوله ی دشمن که به قلب فرزندان اسلام میخورد، در لبهایشان زمزمه ی الله اکبر ،خمینی رهبر سر می دهند.
#شهیدهاشمساجدی🌹
#شادیروحشهداصلوات🕊
https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3