🌙 شب جمعه #به_وقت_حاج_قاسم
جنگ تمام شده بود. ماموریت حاجی شده بود برقراری امنیت شرق کشور، کرمان، سیستان و بلوچستان و هرمزگان. سلاح گرم مثل نقل و نبات ریخته بود توی دست و بال اشرار. تا می توانستند آتش می سوزانند و جولان میدادند عده کمی از مردم را هم به بهانه پول کشانده بودند سمت خودشان، گروگان میگرفتند. اخاذی میکردند و ترس و دلهره میانداختند به جان زن و بچه مردم .
حاجی شرشان را خواباند . هم از رسانهها اعلام کرد هم بزرگان طایفه ها را دعوت کرد .
حرف آخرش رو اول زد گفت تا تاریخ فلان باید سلاح هاتون رو تحویل بدید. داشتن سلاح جرمه و اگه تحویل ندید به عنوان شرور با شما برخورد میکنم.
همینطور اسلحه بود که می آوردند تحویل میدادند
گفته بود هر کس سلاح تحویل بدهد و به دنبال شرارت نرود در امان است. حاجی به قولش وفا کرد و به تک تک شان امان نامه داد.
فکر بعد از این را هم کرده بود آدمی که بیکار باشد و درآمد نداشته باشد چه تضمینی داشت دوباره پایش نلغزد .
چقدر به این در و آن در زد تا توانست ۴۰۰ تا تلمبه آب جور کند همه را تقسیم کرد بینشان هم سرشان را به زمین و کشاورزی گرم کرد هم لقمه حلال گذاشت توی سفره هایشان.
🌹هدیه به روح سردار دلها ؛ #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی صلوات
📚 برگرفته از کتاب #سلیمانی_عزیز
✏️ #مکتب_حاج_قاسم
@hazratehzahra
🍃❈🌼🍃🌼❈🍃❁═┄
🌙 شب جمعه #به_وقت_حاج_قاسم
امنیت منطقه که سپرده شد به فرمانده سلیمانی ، حساب کار دست اشرار آمد؛ خیلی هایشان آمدند زیر پرچم جمهوری اسلامی . مانده بود باندی که سرکرده شان خیلی قلدر بود. حدود چهل پنجاه نفر برایش کار می کردند. می خواستند جاده را ناامن کنند به اسم جمهوری اسلامی. نه ژاندارمری حریفشان شده بود نه بچه های کمیته.
فکر می کردن این بار هم مثل دفعه های قبل چند نفر را سر می بُرند و بقیه هم عقب نشینی می کنند؛ اما حاجی آدمی نبود که کم بیاورد.
هفت شبانه روز نقطه به نقطه ی روستا را گشتیم تا گیرشان آوردیم. وقتی دیدند از آسمان و زمین محاصره شده اند چادر زن هایشان را پوشیدند و فرار کردند.
ما خیال عقب نشینی نداشتیم ؛ دو روز درگیر بودیم. آخر سر خودش داوطلب شد تسلیم شود. پنج پاسدار گروگان گذاشتیم تا بیاید کرمان با حاج قاسم صحبت کند.
نمی دانم در اتاق جلسات چه گذشت که طرف وقتی آمد بیرون، زار زار گریه می کرد. پرسیدم چیزی شده؟
گفت : ابهت این مرد من رو گرفته بذارید اگر کشته می شم به دست این مرد کشته بشم که افتخاری برام باشه.
حاجی این بار از در رأفت وارد شد و طرف را تأمین داد. کارهایش که راس و ریس شد فرستادش مشهد. می خواست امام رضا علیه السلام واسطه شود برای توبه آن بنده خدا. در این مدت هم برای روستاییان تلمبه آب برد و زمین کشاورزی بهشان داد. مشهدی وقتی برگشت چسبید به کار و کشاورزی. دیگر پاک شده بود مثل طفلی که تازه از مادر متولد می شود.
🌹هدیه به روح سردار دلها ؛ #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی صلوات
📚 برگرفته از کتاب #سلیمانی_عزیز
✏️ #مکتب_حاج_قاسم
@hazratehzahra
🍃❈🌼🍃🌼❈🍃❁═┄
🌙 شب جمعه #به_وقت_حاج_قاسم
سالن پر بود از جمعیت. خیلیها آمده بودند، مقامات لشکری و کشوری. مراسم تودیع و معارفه فرمانده جدید سپاه قدس بود. اول جلسه آقا رحیم فرمانده کل سپاه صحبت کرد و بعد هم حکم انتصاب فرماندهی را که رهبری امضا کرده بودند، دادن دست حاج قاسم.
آن روز حاجی چند دقیقهای پشت تریبون رفت. بیمقدمه بعد از بسم الله گفت؛ « از ابتدا که وارد جنگ شدم دو ابزار مهم در کوله پشتی ام بود ؛ یکی #خلوص یکی هم #توکل. همیشه با این دو خودم را آماده خدمت کردهام. »
۴۰ سال این دو ابزار در کوله پشتی اش بود هیچ وقت بیرونشان نیاورد، هیچ جا.
راوی ؛سردار فتحالله جعفری
📚 برگرفته از کتاب #سلیمانی_عزیز
🌹هدیه به روح سردار دلها ؛ #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی صلوات
✏️ #مکتب_حاج_قاسم
@hazratehzahra
❁═┄ 🍃❈🌼🍃🌼❈🍃❁═┄ ❁