🌸#طنز_جبهه😎
آي كامك! پفك
دشمن عقبهي جبههي مهران را زده بود، سينهكش ارتفاعات را بمباران كرده بود، از هر طرف صداي آه و نالهي بچهها به گوش ميرسيد،
دشت پر از شهيد و مجروح و مصدوم بود، بيچاره امدادگران نميدانستند به حرف چه كسي گوش كنند و سراغ كدام يكي بروند، چون همه ظاهراً يك وضعيت داشتند. تا معاينه نميشدند و از نزديك به سراغشان نميرفتي، نميتوانستي يك نفر را بر ديگري ترجيح بدهي.
در همين زمان، بالاي سر يكي از بچههاي گردان رفتيم، كه وقتي سالم بود، امان همه را بريده بود. محل زخم و جراحتش را باندپيچي كردم
گفتم: تو كه طوريت نشده، بيخودي داد و فرياد راه انداخته بودي كه چي؟ با همان حال و وضعي كه داشت، گفت: من هم چيزي نگفتم، فقط ياد بچگيم افتاده بودم كه سر كوچهي محل خوراكي ميفروختم. براي همين داشتم ميگفتم: «آ...ي! كامك، پفك كه شما آمديد». خنديدم و گفتم: «تو موقع مردن هم دست بردار نيستي.»
#مومن_باید_شاد_باشه 😉
ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لولیک الفرج🤲🏻
✿[ @hazrateshah ]✿
══•◇•🌸•◇•══
#طنز_جبهه😂🤣
#اره_آبه
در به در دنبال آبــــ💧 مےگشتيم
جايى كه بوديم آشنا نبود، وارد نبوديم
تشنگى فشار آورده بود😓
«بچه ها بيايين ببينين😍... اون چيه؟»
يك تانكر بود😳
هجوم برديم طرفش🚶♂️
اما معلوم نبود چى توشه🤷🏻♂️
روى يه اسكله نفتى هر چيزى مى تونست باشه😞
گفتم: « كنار... كنار... بذارين اول من يه كم بچشم☝️ اگه آب بود شما بخورين»
با احتياط شيرش رو باز كردم ، آب بود😍
به روى خودم نياوردم🤭
یه دلِ سير آب خوردم
بعد دستم رو گذاشتم روى دلم
نيم خيز پا شدم اومدم اين طرف🤭
بچه ها با تعجب😳 و نگرانى نگام مى كردن
پرسيدند «چى شد؟...»🙁
هيچى نگفتم
دور كه شدم، گفتم «آره... آبه... شما هم بخورين...»
يك چيزى از كنار گوشم👂 رد شد خورد به ديوار
پوتين بود...😂
✿[ @hazrateshah ]✿
══•◇•🌸•◇•══
#طنز_جبهه
🔸خيلی از شب ها آدم تو منطقہ
خوابش نمیبرد😴😬
وقتی هم خودمون خوابمون نمیبرد دلمون نمیاومد بقیه بخوابن😌😂
یه شب یکی از بچهها سردرد عجيبی داشت و خوابيده بود...
تو همين اوضاع یکی از بچهها رفت بالا سرشو گفت: رسووول!
رسووول!
رسووووووول!😱😁
رسول با ترس بلند شد و گفت: چیه؟؟؟ چی شده؟؟😰💔
گفت: هيچی...محمد میخواست بيدارت کنه من نذاشتم!😐😂
#با_هم_بخندیم 😂
❤️اللهم عجل لولیک الفرج
به حق حضرت زینب سلام الله علیها❤️
💯 @hazrateshah