3.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔مداح نوجوانی که حجت خدا شد برای ما
و اتمام حجت شد که حالا هم می توان جزو ستارگان درخشان و امامزادگان عشق شد😭
#شهید_محسن_حججی
#اربعین
#محرم
#حجاب
#شهید_محسن_حججی
خودتان را برای ظهور امام زمان روحی لک الفداء و جنگ با کفار به خصوص اسرائیل آماده کنید
که آن روز خیلی نزدیک است!
#پیروزی_قدس_نزدیک_است
#ظهور_نزدیک_است
#امام_زمان_تسلیت
#غزه_تسلیت
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#شهید_محسن_حججی
خودتان را برای ظهور امام زمان روحی لک الفداء و جنگ با کفار به خصوص اسرائیل آماده کنید
که آن روز خیلی نزدیک است!
#پیروزی_قدس_نزدیک_است
#ظهور_نزدیک_است
#امام_زمان
#غزه
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
ماه مبارک رمضان سال۱۳۹۶ بود و برای اینکه روزههایمان هم قضا نشود، قرار شد ۱۰ روز در مشهد بمانیم. شبهای قدر شد و شب ۲۱ ماه رمضان و شبی که تقدیر و سرنوشت همه افراد نوشته میشود.
در گوشهای از حرم امام رضا علیهالسلام نشسته بودیم که بعد از مدتی از آقا محسن جدا شدم و به صحنی دیگر رفتم تا بتوانم در جایی تکیه دهم. قبل از اینکه مراسم قرآن به سر در حرم امام رضا آغاز شود، همانطور که در صحن حرم امام رضا نشسته بودم، آقا محسن به من پیام داد.
در این پیام نوشته بود:"مامان تو را به خدا برایم دعا کن قسمتم شود تا به سوریه بروم و نزد حضرت زینب سلاماللهعلیها روسفید شوم." در آن لحظه حسّ غیرقابل وصفی وجودم را فرا گرفت و در جواب پیام آقا محسن نوشتم:" ان شاء الله"
مراسم قرآن به سر آغازشد و آقای رئیسی که تولیت حرم رضوی بود، مراسم قرآن به سر را آغاز کرد. دستهایم را به سوی آسمان بلند کردم و به سوی حرم امام رضا نگاه کردم وگفتم:" یا امام رضا! تو را به جوادت قسم می دهم حالا که اینقدر دلش میخواهد و بیتابی می کند،قسمتش کن تا به سوریه برود."
وقتی مراسم به پایان رسید به آقا محسن گفتم: "من رضایت دادم؛ اگر میخواهی به سوریه برو."
این را که گفتم آقا محسن خیلی خوشحال شد و برقی در چشمانش زد که تا آن لحظه اصلا چنین حالی را از او ندیده بودم. همان شب با چند نفر از دوستانش تماس گرفت و گفت: "من رضایتم را از امام رضا و مادرم گرفتم و برای اعزام آمادهام."
#شهید_محسن_حججی
https://eitaa.com/hazratfatima