eitaa logo
حسینیه باب الحوائج حضرت اباالفضل علیه السلام( تفتی های مقیم مرکز )
298 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
2.1هزار ویدیو
62 فایل
🍀 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ 🍀 🌷اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِاللّهِ الْحُسَیْن🌷 🌹السَّلامُ عَلَيْكَ يا أَبَا الْفَضْلِ الْعَبّاسَ🌹 با سلام واحترام خدمت شما این کانال به جهت اطلاع رسانی وارسال پیام های حسینیه راه اندازی شده است.یاعلی
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام علی علیه السلام: لَمْ يَذْهَبْ مِنْ مَالِكَ مَا وَعَظَكَ آنچه از مال تو از دست مى رود و مايه پند و عبرتت مى گردد در حقيقت از دست نرفته است حکمت 196 نهج البلاغه
. 🌿روزی دم روباهی، لای سنگی گیر کرد و بر اثر تقلای زیاد، کنده شد. 🍃روباه دیگری آن را دید و با تمسخر گفت: «پس دمت چه شد؟» 🌿روباه بی‎ دم گفت: «الان سبکتر شده ام و انگار در هوا پرواز میکنم» و تا میتوانست از لذت بی دم بودن گفت. 🍃روباه دوم نیز فریب خورد و دمش را با تلاش و درد بسیار کند و لذتی نیافت. با تعجب و عصبانیت پرسید: «پس آن لذتی که میگفتی چه شد؟!» 🌿روباه اول گفت: «اگر به دیگر روباه ها از درد کنده شدن دم و مضرات آن بگوییم، ما را مسخره میکنند». 🍃این روند و ، در میان روباه ها رواج پیدا کرد و کار به جایی رسید که اکثر روباه ها بی دم شدند و اگر روباه با دمی را میدیدند، اش میکردند. 🍃🌹🌹🌹🍃 ⚠️ در آخرالزمان نیز، اگر کسی و و و و و را داشته باشد، مورد و جامعه واقع می‌شود و اگر همرنگ گناهکاران باشد، مورد تأیید خواهد بود. 🔰اما خداوند در آیه 100 سوره مائده می فرماید: «هرگز پاک و ناپاک برابر نیستند، حتی اگر تعداد بیشمار ناپاکی ها تو را به شگفت آورد».
5.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من بخشیدمش فقط یک گله ازش دارم... ----------------------------------------------- اگر یک نفر را به او وصل کردی برای سپاهش تو سردار یاری...
. 🖤پنج شنبه است و ياد درگذشتگان 🍃✨🌸🍃✨🖤🍃✨🌸 ✍اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ شاخه گلی بفرستيم برای تموم اونهايی كه در بين ما نيستند و جاشون بين ما خالیه شاخه گلی به زيبايی يك فاتحه و صلوات..
13.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مسیحا- محمدعلی قاسمی شب زیارتی ارباب «اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🌺بسم الله الرحمن الرحیم🌺 🌸آغـاز می کنیـم ✨جمعه ای دگر از کتـاب زندگیمـان را با ذکـر مقـدس 🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 🌸 و مُهـر می زنیم ✨به نام پر برکت صاحب لحظه ها 🌸امــام زمــان(عجل الله فرجه) 💠✨الهی به امید تو 🍃🪴🪴🍃 🟨🟨☀️🟨🟨
گفتی دلمان در آرزویت باشد چشمان امیدمان به سویت باشد عید رمضان هم آمد اما ای ماه! عید دل ما رؤیتِ رویت باشد 💚 🤲🌹🤲
. ⚫️ منتظران واقعی هم درجه امام علی در قیامت 🟢 عبدالعظیم حسنى از امام جواد از آباء بزرگوارشان از امیر المؤمنین علیه‌السلام چنین روایت میکند: 🔵 براى قائم ما غيبتى است كه مدّتش طولانى است، گويا شيعه را در دوران غيبت او مى‏بينم كه جولان مى‏دهد مانند جولان چهارپايان، چراگاه را مى‏جويند امّا آن را نمى‏يابند، بدانيد هر كه در آن دوران در دينش استوار باشد و قلبش به واسطه طول غيبت امامش سخت نشود او در روز قيامت‏ هم درجه من است. 📚 كمال الدين و تمام النعمه ج‏ ۱ ص ۳۰۳ (ع)
🔴 نشانه‌های آخرالزمان... 🌕 پیامبر اکرم صلی ﷲ علیه وآله دربارهٔ حالات جسمی و روحی مردم آخرالزمان فرمودند: يَا اِبْنَ مَسْعُودٍ أَجْسَادُهُمْ لاَ تَشْبَعُ وَ قُلُوبُهُمْ لاَ تَخْشَعُ اى پسر مسعود! بدن‌هاى آن‌ها (از پُرخوری و نوشیدن شراب و روابط نامشروع) سير نمى‌شود و قلب‌هاى آن‌ها(در برابر آیات و هشدارهای خداوند) خاشع نمی‌گردد 📗بحارالأنوار،ج۷۴،ص۹۲ 🌕 امام صادق علیه السلام: وَ رَأيْتَ قُلُوبَ النَّاسِ قَدْ قَسَتْ وَ جَمَدَتْ أَعْيُنُهُمْ وَ ثَقُلَ الذِّكْرُ عَلَيْهِمْ در آن زمان می‌بینی دل‌های مردم سخت شده و اشک چشمانشان خشكيده و ياد خدا بر آنها سنگين آيد ✅ مردم قسی القلب و بی رحم شده‌اند؛ دیگر از چشم‌ها اشک خوف از خدا بر گونه‌ای جاری نمی‌شود.. یاد خدا بر مردم سنگین است چون خدا آنان را به چیزی که دوست ندارند امر فرموده و از چیزی که دوست دارند نهی کرده وَ رَأيْتَ اَلْآيَاتِ فِي اَلسَّمَاءِ لاَ يَفْزَعُ لَهَا أحَدٌ در آخر الزمان می‌بینی که آیات و نشانه‌های آسمانی که علامت عذاب است ظاهر می‌شود؛ اما احدی نمی‌ترسد و فزع نمی‌کند.(یعنی در دل مردم اثر نمیگذارد و بی‌قرار نمی‌شوند) 📗الکافی،ج ۸، ص۳۶
. 🔅 ✍️ یادمان رفته زندگی کنیم 🔹ﺍﻭﻝ ﺩﻟﻢ ﻟﮏ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﺩﺑﯿﺮﺳﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺑﺮﻭﻡ! 🔸ﺑﻌﺪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﯽﻣُﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺳﺮﮐﺎﺭ ﺑﺮﻭﻡ! 🔹ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﻓﮑﺮ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺑﭽﻪ‌ﺩﺍﺭ ﺷﻮﻡ! 🔸ﺑﻌﺪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﭽﻪﻫﺎﯾﻢ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺑﺮﻭﻧﺪ ﻭ ﻣﻦ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﺎﺭ ﺷﻮﻡ! 🔹ﺑﻌﺪ ﺁﺭﺯﻭ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﺎﺯﻧﺸﺴﺘﻪ ﺷﻮﻡ! 🔸ﻭ ﺣﺎﻻ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﯽﻣﯿﺮﻡ ﮐﻪ ﯾﮏ ﺩﻓﻌﻪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﻡ: ﺍﺻﻼ ﯾﺎﺩﻡ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻢ!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 «نکبت در زندگی» 👤 استاد 🔺 ماها بابا بالا سرمون نیست که اینقد گرفتاریم... ⚘️ اللهم‌عجل‌لولیڪ‌الفرج
. ✍🏻📚✍🏻📚✍🏻📚✍🏻📚 📒 🌹     💠  همیشه همینطور بودی. یک‌دنده و لجباز و... فداکار! این روزها چقدر کم‌ت دارم برای زندگی. قبل از آن‌که دوباره و دوباره برای رفتن تذکر بدهند، از همان پشت شیشه خوب نگاهت می‌کنم. روی آن تخت سفید، زیر حجم وسیعی از دستگاه‌ها خوابیدی. انگار نه انگار یکی اینجا ایستاده و آشوب‌ترین حال جهان را دارد. قلبم می‌خواهد مچاله بشود. باز به گریه می افتم و پشت ماسکی که به صورتم زده‌ام نفس کم می آورم. می‌دانم از گریه کردن خوشت نمی‌آید ولی اختیار این اشک‌ها دست من نیست. تو باید مقاومت کنی یونسم. هم تو... هم من! یادت که نرفته؟ به من قول دادی که اتفاق بدی برایت نمی‌افتد و صحیح و سلامت می‌مانی. تو روی قولی که به من می‌دهی حساسی. نمی‌دانم جواب دختر و پسرمان را چه بدهم؟ توی خانه منتظر خبر خوب من نشسته اند و خب! کدام خبر خوب و خوش؟ می ترسم پا بیرون بگذارم ولی چاره ای نیست. همکارانت تا اینجا هم لطف کردند که اجازه دادند ببینمت. توی دلم برایت آیه الکرسی می‌خوانم و فوت می‌کنم. می‌خورد به ماسک و برمی‌گردد به خودم. با چشم پر از اشک، بیرون می‌زنم از بیمارستان. حس غریبی دارم. نگرانم. دلواپسم. کاش کنارم بودی. تا خانه راهی نیست. قدم می‌زنم. مبینا در را باز می‌کند و بی هیچ سوالی چشمان قهوه‌ای روشنش را می‌چرخاند توی صورتم. چقدر نگاهش شبیه تو شده! بوده؟ پس چرا قبلا نفهمیده بودم یونس؟ دستش از روی دستگیره سُر می‌خورد و کنار می‌کشد تا وارد بشوم. عطر قیمه همه جا پیچیده. نمی‌پرسم میثم کجاست. باید مراقب باشم که آلودگی بیمارستان توی خانه پخش نشود. مستقیم می‌روم تا دوش بگیرم. یونس، بغض سمجی توی گلویم گیر کرده و برای انفجارش نگرانم ولی خیالت راحت باشد، حواسم هست که باید خودم را کنترل بکنم. به هر قیمتی. به قول تو بچه‌ها گناه دارند... وارد اتاقمان که می‌شوم قاب عکست دلم را می‌برد. ببین چه لبخند زیبایی داری. نگاهم پرت می‌شود سمت شیشهء الکل روی میز. این روزها هر قدمی که برمی‌دارم ذکر "لعنت به کرونا" را بارها و بارها زیرلب می‌گویم. اگر نبود حالا تو اینجا بودی. دراز کشیده بودی و از بوی لیمو عمانی قیمه تعریف می‌کردی. چند روز شده که غذا نخوردی یونس؟ _مامان؟ برمی‌گردم. کی بچه‌ها آمدند تو که من نفهمیدم؟ ستایش سلام می‌کند. با سر جوابش را می‌دهم. دماغش پُف کرده و زیر چشمش گود رفته. قدیمی‌ها می‌گفتند اگر زن حامله دماغش پف کند، بچه پسر است یا دختر؟ یادم رفته... مغزم بهم ریخته انگار. همه سکوت کرده‌اند و فقط تیک و تاک ساعت به گوشم می‌خورد. وسط اتاق بلاتکلیف ایستاده‌ام. چرا خجالت می‌کشم مستقیم نگاهشان کنم؟ دلم می‌خواهد فرار کنم. از همه... مخصوصا بچه‌هایمان. میثم تکیه می‌دهد به چهارچوب و می‌پرسد: _اینجور که معلومه خبر خوشی نداری مامان، نه؟ نوک انگشتانم یخ می‌کند. بالاخره که چی؟ حق دارند بدانند. لبم را با زبان تر می‌کنم و سخت‌ترین جملهء دنیا را می‌گویم: _باید توکلمون به خدا باشه پسرم... صدایم دو رگه شده. نه یونس؟ می‌دانستم مبینا نمی‌تواند طاقت بیاورد. خیلی بابایی بوده از بچگی. حتی حالا که بیست و پنج ساله شده و خودش صاحب خانه و زندگی شده. می‌زند زیر گریه. خودم یکی را می‌خواهم که دلداریَم بدهد. فقط نگاهش می‌کنم. ستایش بغلش می‌کند و می‌خواهد آرامش کند ولی مبینا اجازه نمی‌دهد و ناگهان براق می‌شود توی صورت من و صدایش را بالا می‌برد! 💢 ... ✍🏻