✨ وَلَوْ تَرَىٰ إِذْ وُقِفُوا عَلَى النَّارِ فَقَالُوا يَا لَيْتَنَا نُرَدُّ وَلَا نُكَذِّبَ بِآيَاتِ رَبِّنَا وَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ✨
🌱و اگر ببینی حال آنها را هنگامی که بر آتش دوزخشان بازدارند که در آن حال (با نهایت حسرت) گویند: ای کاش ما را به دنیا باز میگردانیدند تا دیگر آیات خدا را تکذیب نکرده و ایمان میآوردیم!🌱
🌸سوره انعام آیه 27🌸
8.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تصاویر صفحه نخست روزنامههای یکشنبه ۱۸ تیر ۱۴۰۲ #مطبوعات
#استوری
مست بودیم از غدیر خم، دوباره عید شد
تو به دنیا آمدے مستے ما تمدید شد...
🥀تو را باب الحوائج نامیدند؛ که هیچ خواهشى در آستانه کرامتت بىپاسخ نبود.
حضرت باب الحوائج کاش دریابی مرا از راه دور...
🌸ولادت با سعادت هفتمين اختر تابناک آسمان امامت و ولايت بابالحوائج حضرت امام موسی کاظم (ع) مبارک باد🌸
🌷🌷🌷
داستان کوتاه
ابراهیم خواص گوید: شبی در بیابان گم شدم. صدای درندگان بدنم را میلرزاند. به خدا توکل کردم و آرامش بر من حاکم شد. مدتی به رفتن ادامه دادم، صدای خروسی شنیدم و یقین کردم به آبادی رسیدهام و طعمه درندگان بیابان نخواهم شد.
به نزدیک صدای خروس رسیدم، خرابهای دیدم، ناگهان سه راهزن مرا گرفتند و هر چه داشتم غارت کردند.
ناراحت و عبوس به گوشه دیگر خرابه رفتم و با خدای خود گفتم، من که توکل کردم، چرا با من چنین کردی؟
خوابیدم. در عالم رویا خبرم دادند، توکل کردی باید تا آخر میرفتی، وقتی صدای خروس را شنیدی ترست از بین رفت و یقین کردی از خطر رها شدی و توکلت کم شد. و ما نظر حمایت از تو برداشتیم و فرشتگان محافظت را امر کردیم تو را به حال امیدت، که خروس بود رها کنند پس گرفتار راهزنان شدی.
سحر برخیز و به خرابه برگرد.
طلوع آفتاب به خرابه رفتم و دیدم 3 گرگ راهزنان را طعمه خود کردهاند و هر چه از من به تاراج بردهبودند آنجا بود.
به خداوند توکل کن و کار وامور خویش به او بسپار
که او توکل کنندگان را دوست میدارد
وکارشان را به
سرانجام میرساند...
🔸 حاج آقامجتبی تهرانی: بسیاری از بیاخلاقیها و مفاسد موجود، به خاطر کمرنگ شدن عنصر #غیرت در افراد جامعه اتفاق میافتد!
6.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📲علمیت حضرت علی...
♻️#انتشارش_با_شما
🌱🌾🌱🌾🌱🌾🌱🌾🌱🌾🌱
با سلام و عرض تبریک سالروز ولادت امام
موسی کاظم (ع) ساعت ۲۱:۳۰ یکشنبه ۱۸
تیرماه در کلاس استاد دکتر احمدی حضور
گرانقدرتان را گرامی می داریم.
<< ان شاءالله >>
🌹🥀 @hbtaftiha 🥀🌹
🌱🌾🌱🌾🌱🌾🌱🌾🌱🌾🌱
حسینیه باب الحوائج حضرت اباالفضل علیه السلام( تفتی های مقیم مرکز )
کتاب #عارفانه زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری قسمت چهل و دوم ( ادامه قسمت قبل ) مراسم یادبودی
کتاب #عارفانه
زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری
قسمت چهل و سوم
راوی : یکی از دوستان شهید و استاد محمد شاهی
توی پایگاه بسیج مسجد بودیم.بعد از اتمام کار ایست و بازرسی می خواستم برگردم خانه.
طبق معمول از بچهها خداحافظی کردم.
وقتی می خواستم بروم احمداقا آمد و گفت: می خوای با موتور برسونمت؟
گفتم: نه خونهی ما نزدیکهخودم از توی بازار مولوی پیاده میرم.
دوباره نگاهی به من کرد و گفت: یه وقت سگ دنبالت می کنه و اذیت می شی!
گفتم: نه بابا، سگ کجا بود؟
من هرشب دارم این راه رو میرم.
دوباره گفت:بذار برسونمت.
اما من اجازه ندادم وگفتم:از لطف شما متشکرم.
بعد هم از مسجد خارج شدم.
پیچ کوچه مسجد رو رد کردم و وارد بازار مولوی شدم.
یک دفعه دیدم هفت هشت تا سگ گنده و سیاه رو به روی من وسط بازار وایسادن!!
چی کار کنم؟ این ها کجا بودن؟ برم؟برگردم؟!
خلاصه بچه های مسجد را صدا زدم و..
تازه یاد حرف احمد آقا افتادم
یعنی می دونست قراره سگ جلوی من قرار بگیره؟!
ادامه دارد ...
با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی )
امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شهید#احمدعلی_نیری🕊🌹