در جبهۀ غرب خبری نیست!
اگر در 1916 به خانه برمی گشتیم، شاید به خاطر رنج هایی که کشیده بودیم و قدرت تجربه، زمین و زمان را به هم می زدیم. حال آن که اگر امروز برگزدیم، موجوداتی خسته، شکسته، سوخته، سست و ناامید خواهیم بود و دیگر نخواهیم توانست راه و رسم زندگی مان را بشناسیم.
مردم زبان ما را نخواهند فهمید، چون نسل پیش از ما، گرچه در کشاکش جنگ با ما شریک بود، پیش از آن خانه و زندگی و پیشه ای به هم زده بود.
آن نسل سر کارش بازمی گردد و جنگ را فراموش می کند و نسلی که بعد از ما رشد کرده است، با ما بیگانه و ناآشناست و ما را از خود خواهد راند.
ما آن قدر سطحی و بی مایه شده ایم که حتی به درد خودمان هم نمی خوریم.
سال ها خواهد گذشت و پیری فراخواهد رسید.
بعضی با محیط سازش می کنند و همرنگ جماعت می شوند.
بعضی دیگر راضی به رضای خدا می شوند و به هر کاری تن می دهند.
و عده زیادی بین زمین و هوا بلاتکلیف و سردرگم می مانند.
آری، سال ها خواهد گذشت تا مرگمان فرارسد.
خیلی ساکت و خاموشم.
بگذار ماه ها و سال ها بیایند و بگذرند.
آنها برای من چیزی نخواهند آورد و نمی توانند چیزی بیاورند.
آن قدر تنها و بی کسم و آن قدر ناامیدم که دیگر از روبه رو شدن با آینده باکی ندارم.
هنوز آنچه زاییدۀ این سال های خونی است و اسمش را زندگی گذاشته ایم، در دست ها و چشم هایم دیده می شود. حالا به آن مسلطم یا نه نمی دانم، ولی تا زمانی که هست، بی آنکه به خواسته ها و نظر من اعتنایی داشته باشد، راه خودش را خواهد رفت.
و او در یکی از روزهای اکتبر 1918 از پای درآمد.
روزی که سراسر جبهه آن قدر ساکت و آرام بود که در گزارش نظامی، تنها به جمله ای اکتفا شده بود:
در جبهۀ غرب هیچ خبری نیست!
نقل از کتاب: "در غرب خبری نیست" (Im Westen nichts Neues)
نوشته: اریش ماریا رمارک (Erich Maria Remarque)
چاپ اول: 1929 میلادی
خاطره گویی صوتی حمید داودآبادی از شهدا و دفاع مقدس
http://www.zahra-media.ir/%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%D8%AA%DA%AF%D8%B1%DB%8C-%D8%B2%DB%8C%D8%A8%D8%A7-%D8%A7%D8%B2-%D8%AD%D9%85%DB%8C%D8%AF-%D8%AF%D8%A7%D9%88%D9%88%D8%AF-%D8%A2%D8%A8%D8%A7%D8%AF%DB%8C/
پاسور بازی در جبهه!
این هم از عکسهای نادیده جنگ
متاسفانه نام عکاس معلوم نیست
عکس مربوط به تعدادی از رزمندگان اسلام است که در سنگر مزدران بعثی، ورق های بازی و پاسور که برای قماربازی در اوقات فراغت استفاده می شده، پیدا کردند.
این رزمندگان وسایل سرگرمی متجاوزین بعثی را به آتش کشیدند.
همان طور که دودمان صدام را به اتش کشیدند!
شهید علی محمودوند
در سالگرد شهادت شهید بزرگ علی محمودوند، هیچ ندارم بگویم جز اینکه:
خفه خون گرفته ام!
آن روزها که ما غرق مادیات بودیم و سر پست و مقام جنگها داشتیم، کسانی بودند که غریبانه و مظلوم، فقط از سر احساس وظیفه، میدانهای مین فکه را درنوردیدند، تا دل مادرانی را شاد سازند.
آن روز که پست فطرتان سیاسی که بر مسند قدرت تکیه زده و متکبرانه می گفتند:
"بس است دیگر. این کاروانهای مرگ (تشییع پیکر شهدا) را جمع کنید. مردم از جنگ خسته شده اند..."
همانها توصیه کردند به تبعیت از صدام ملحد پست، روزی را به عنوان "روز مفقودین" نامگذاری کنیم و از آن به بعد همه مفقودالاثرها را شهید اعلام کنیم و تفحص و تشییع شهدا را تعطیل کنیم.
و چه سخت بود نقل این حرفهای تلخ همچون زهر هلاهل را از زبانی کسانی بشنوی که با بدن مجروح و پر از ترکش جنگ 8 ساله، به فکه و شلمچه و طلائیه رفته بودند تا پیکر جامانده شهدا را برای پدران و مادران چشم انتظار بیابند.
راست می گفتند. مملکت کارهای مهمتر از آنها داشت.
اختلاسهای فامیلی، دزدیهای شهرداری، تحصیل آقازاده ها در انگلیس و کانادا و آمریکا، اداره کارخانه ها و شرکت های بزرگ اقتصادی توسط بچه های کوچولوی حضرات که می خواستند مشق قدرت بنویسند!
لعنت خدا بر آن پست فطرتان که در جزیره زیبا و رویایی کیش! روی کاناپه لم داده و منتظر بودند ببیند نیمه های شب، جگرگوشه های مردم، در شلمچه و ام الرصاص چه می کنند.
اگر پیروز شدند که به دلیل تدبیر و فرماندهی ما بود! و اگر شکست خوردند، تقصیر دیگران!
راست می گویند:
"پیروزی صدتا پدر و مادر دارد، ولی شکست همواره یتیم است!"
22 بهمن 1379 علی محمودوند، فرمانده گروه تفحص و کشف شهدا، در فکه جاودانه شد . رفت تا یک سال بعد، مجید پازوکی رهروش گردد و آسمانی شود.
شرمنده فرزندان آن عزیزانم و بس.
حمید داودآبادی
25 بهمن 1398
@hdavodabadi
✅منتشر شد
#برای_اولین_بار
.
#میثاق_نامه مکتب #حاج_قاسم
#وصیت_نامه الهی سیاسی شهید سپهبد #قاسم_سلیمانی همزمان با چهلم شهادت سردار دلها منتشر شد.
.
64 صفحه| قطع پالتویی| قیمت: #رایگان
.
@nashreshahidkazemi
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
نحوه تهیه:
.
🌏نسخه چاپی:
lish.ir/1sQi
🌐نسخه الکترونیک طاقچه:
lish.ir/1sQh
📞تلفنی:
02537840844
📲پیامکی
ارسال کلمه (میثاق نامه) به سامانه زیر
3000141441
.
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
.
🆔 @nashreshahidkazemi
حاج قاسم راه شهادت را بست!
عکس: بهمن 1364 فاو
چه بسا چهره واقعی این روزام!
حاج قاسم، با شهادتش، راه لاف زدن بعضیا مثل بنده را از شهادت، کاملا بست!
تموم شد دیگه.
شهادت بی شهادت!
تا جای دو سه تا ترکش اندازه عدس که 30 سال پیش خوردم یه ذره درد می کنه: خدایا شهادت!
تا یه ذره سرفه ام می گیره و حالم بد میشه: خدایا شهادت!
تا میرم بهشت زهرا (س) سر مزار رفیقام و جوّگیر میشم: خدایا شهادت!
هر جا کم میارم و خودم رو می بازم و به هر دلیل کوچکی از دنیا بدم میاد: خدایا شهادت!
تا کار گره می خوره و سختم میشه: خدایا شهادت!
تا زیر بار مسئولیت کم میارم: خدایا شهادت!
بسّه دیگه تو رو خدا خجالت بکش.
مگه شهادت اسباب بازی کودکانه است؟
مگه شهادت راه فرار از مسئولیته؟
مگه شهادت راه گریز از زیر باره؟
واقعا چه چیزِ بنده، مثل حاج قاسمه؟
گناهام؟
تکبّرم؟
غرورم؟
اخلاق بدم؟
تهمت زدنام؟
دروغ گفتنام؟
بطالت اوقاتم؟
غیبت کردنام؟
مسخره کردنام؟
دعاهای نخوندم؟
توجیه اعمال زشتم!
نمازهای بی حضور قلبم؟
نماز شبهای فراموش شدم؟
وقتی عرضه داشتم
وقتی خودم رو با خودم و خدای خودم صاف کردم
وقتی به خدا و خودم دروغ نگفتم
وقتی غیرتمندانه گناه رو گذاشتم کنار
نیاز نیست به هر کی رسیدم، خضوع و تواضع و ریا و مسخره بازی دربیارم و مظلومانه بگم:
دعا کنید خدا شهادت رو روزی من هم بکنه!
زمان جنگ، وقتی پیکر شهدا رو از مسجد محل تشییع می کردند، یکی از اونایی که بلندگو رو می گرفت دستش، با صدای ناز می خوند:
شهیدان می روند نوبت به نوبت
خدایا نوبتم کی خواهد آمد؟
یه بار یقش رو گرفتم و گفتم:
داداش نمی خواد این قدر طلب شهادت کنی، الحمدلله چهارستون بدنت از من سالم تره. همین فردا باهم بریم جبهه تا نوبت شهادت تو هم برسه!
دریغ و صد دریغ!
الان برای خودش در وزارتخانه ببببوق، مدیر و رئیس شده و خیلی هم از من و شما معتبرتره.
دیگه هم اون شعر رو نمی خونه چون اون چیزی رو که می خواست، بهش رسید!
حاج قاسم، با این شهادت، هم راه شهادت رو برای ما سخت کردی، راحت بگم، بستی!
هم خیلیها رو به چالش کشیدی که:
اگر مسلمانی و انقلابی و جهادی و شهادت طلبی و ولایت پذیری این است که حاج قاسم دارد، پس این بازیهایی که ما داریم چیست؟!
همه اینها رو، با خودم بودم.
لطفا به خودتون نگیرید.
خوش به حالتون که شهادت برای ملاقات شما، لحظه شماری می کنه!
و وای بر من که برای خدا هم خالی می بندم!
حمید داودآبادی
25 بهمن 1398