eitaa logo
HDAVODABADI
1.2هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
214 ویدیو
17 فایل
خاطرات و تصاویر اختصاصی دفاع مقدس
مشاهده در ایتا
دانلود
نویسندۀ در کنار نویسندۀ توانای قدیمی مرحوم برادر مرحوم تابستان 1372 عکاس:
شاعر اهلبیت (ع) مرحوم عضو شورای سردبیری روزنامۀ نویسندۀ حمید داودآبادی خرداد 1372 مرقد مطهر حضرت (ه) آن موقع مرقد امام مردمی بود و هنوز سن و سالی نداشت و آنجا را به کاخ خانوادگی تبدیل نکرده بود
شاعر اهلبیت (ع) مرحوم عضو شورای سردبیری روزنامۀ نویسندۀ حمید داودآبادی خرداد 1372 مرقد مطهر حضرت (ه) آن موقع مرقد امام مردمی بود و هنوز سن و سالی نداشت و آنجا را به کاخ خانوادگی تبدیل نکرده بود
در میان عاشقان مخلص خدا، در بهشت عصر پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲ (س) توفیقی دست داد تا در کنار دوستان عزیزم ، دفاع مقدس که متاسفانه پس از عمل پیوند کبد، درگیر دیالیز کلیه هاست و اخیرا هم خورد زمین و پایش شکست. داوود از جانبازان شیمیایی دفاع مقدس و از بچه های فعال و باصفای و کشف شهداست. خیلی برایش دعا کنید. ، رزمنده که بعد از پایان جنگ، همچنان در منطقه باقی ماند و در کنار شهیدان و ، سالها مسئولیت گروه تفحص و کشف شهدای لشکر۲۷ محمد رسول الله (ص) را برعهده داشت و دل مادران شهدای مفقود را شاد کرد. الحمدلله رب العالمین، در کنار این عزیزان، عشق می کنم و این‌روزها که خیلی با خودم‌ درگیر هستم‌ و احوال خوشی ندارم، ‌حالم بهتر می شود! خدا هر دوی این عزیز را حفظ کند و شفاعت اهلبیت (ع) و شهدا را روزیشان گرداند. حمید داودآبادی
عکس ۳ نفره با ۳ تیپ! دو سه سال پیش در نمایشگاه کتاب، با این دوستان عزیز هنرمند عکس یادگاری گرفتم: آقای طراح و گرافیست بسیار توانا و هنرمند که بهانه آشنایی بنده با ایشان، طرح جلد بسیار عالی و زیبای کتاب بود. لازم به ذکر است که اصلا طرح جلد کتاب، کیف چرمی واقعی بود که متاسفانه به دلیل هزینه بالا، ناشر آن را به صورت چاپی جایگزین کرد. آقای محقق و پژوهشگر جوان که برای خودش دیدگاه‌ها و نطریات خاصی دارد. اینکه با نظریاتش موافق هستم یا نه، مهم ‌نیست! مهم این است که ایشان برای رسیدن به حقایق جنگ ‌هشت ساله، زحمت می کشد و دست از تحقیق برنمی دارد. و آقای بنده هم که ‌معرف حضورتان هستم. رزمنده با بیش از هزار ماه سابقه حضور در جبهه (دقیقا از زمانی که هیتلر گروهبان دو بود) جانباز ۲۰۰ درصد (اینی که جلوی خودتان می بینید، جسم من نیست، بلکه روحم است. همه جسمم بر اثر اصابت راکت هواپیما، پودر شد رفت هوا) نویسنده توانای قلم طلا (بر وزن "چَکُّش طلا" که به صافکارها میگن) و هزار و یک عنوان و لقب و ادعای دیگر ... اصلا فکر نکنید به زلف افشون ‌و‌ گیسوی پریشون ‌آقا مجید حسودیم ‌میشه. ابدا. منم ‌توی جوونی، دست‌کمی از ایشون نداشتم! فقط چون توی جبهه با پودر لباسشویی و تاید موهام رو شستم، یه ذرّه کله‌ام براّق شده. @hdavodabadi
احساس تکلیف، یعنی این! جانبازه اونم شیمیایی. همیشه کپسول اکسیژن روی کولش داره که حالش بد نشه. سالها قبل احساس تکلیف کرد و برای دفاع از اسلام و انقلاب و کشور رفت جبهه و شیمیایی شدید شد و ریه هاش داغون شدند. این روزها به عشق دوستان شهیدش، احساس تکلیف کرده و پنجشنبه هرهفته از اوج گرمای تابستان ‌گرفته تا اوج سرمای استخوان سوز زمستان، کار خودش را می کند. عشق می کند. کیف می کند. به هیچکس هم کاری ندارد. مزاحم اوقات الکی خوش ما هم نیست! در سرمای زمستان‌ که ما، در خود فرو می رویم، پای برهنه،‌ کپسول اکسیژن بر دوش، شلنگ آب را به دست می گیرد و مزار شهدا را شستشو می دهد. آقا را پنجشنبه ها در قطعه ۵۰ گلزار شهدای (س) زیارت می کنم و بر روی چون ماهش بوسه می زنم. خدا را شکر بر بودن چنین عزیزانی که احساس تکلیف و وظیفه را یادمان می دهند. ممنون از دوست عزیزم آقا "مرتضی طوبایی زاده" بخاطر این عکسها. حمید داودآبادی تیر ۱۴۰۳
جنگ زد نعره ولی پنجره ها را بستید به غنائم که رسیدیم، به ما پیوستید کسی از پنجره بسته خروشی نشنید هر چه گفتیم که آمده، گوشی نشنید تابستان ۱۳۷۲ درب ورودی ، استاد حاج ، مرحوم حاج آن روزها که شیخ محمدعلی رئیس وقت حوزه هنری (تاجر و قهوه خانه دار امروز، پدر رئیس !) ورود حاج محمد رضا را به حوزه هنری ممنوع کرده بود. درست همون کاری که آن زمان با سید شهیدان شهید سید کرد! آقاسی هم در جواب او، این گونه سرود: از آن روزی که در خون پر گشودم به ممنوع الورودم روح مرحوم حاج محمدرضا آقاسی شاد و با اهلبیت (ع) که عمری برایشان سرود، محشور باد. خدا به استاد عزیز حاج مرتضی سرهنگی بنیانگذار که همه نویسندگان و شاگردان و مدیون ایشانند، شفا و شفاعت عطا فرماید. حمید داودآبادی @hdavodabadi
جنگ زد نعره ولی پنجره ها را بستید به غنائم که رسیدیم، به ما پیوستید کسی از پنجره بسته خروشی نشنید هر چه گفتیم که آمده، گوشی نشنید تابستان ۱۳۷۲ درب ورودی ، استاد حاج ، مرحوم حاج آن روزها که شیخ محمدعلی رئیس وقت حوزه هنری (تاجر و قهوه خانه دار امروز، پدر رئیس !) ورود حاج محمد رضا را به حوزه هنری ممنوع کرده بود. درست همون کاری که آن زمان با سید شهیدان شهید سید کرد! آقاسی هم در جواب او، این گونه سرود: از آن روزی که در خون پر گشودم به ممنوع الورودم روح مرحوم حاج محمدرضا آقاسی شاد و با اهلبیت (ع) که عمری برایشان سرود، محشور باد. خدا به استاد عزیز حاج مرتضی سرهنگی بنیانگذار که همه نویسندگان و شاگردان و مدیون ایشانند، شفا و شفاعت عطا فرماید. حمید داودآبادی @hdavodabadi
در نمایشگاه، چه کتاب‌های خوبی بخرید؟! اینها در بین ۵۰‌ کتابی که منتشر کرده‌ام، عالی هستند: ۱ - : گل سرسبد همه کتابهایم. زندگی و خاطرات :چاپ نشر شهید کاظمی ۲- کامل‌ترین کتاب درباره سرنوشت حاج : نشر یازهرا (س) ۳- زندگی خودگفته شهید سید ح ن حاصل هفت ساعت گفتگوی اختصاصی: نشر یا زهرا (س) ۴ - (۲جلدی) کامل‌ترین‌کتاب درباره تاریخ مقاومت لبنان: نشر شهید کاظمی ۵ - (۲جلدی) کتاب ‌کامل وعالی از خاطرات و مناسب نوجوان تا بزرگسال. نشر شهید کاظمی
جنگ زد نعره ولی پنجره ها را بستید به غنائم که رسیدیم، به ما پیوستید کسی از پنجره بسته خروشی نشنید هر چه گفتیم که آمده، گوشی نشنید تابستان ۱۳۷۲ درب ورودی ، استاد حاج ، مرحوم حاج آن روزها که شیخ محمدعلی رئیس وقت حوزه هنری (تاجر و قهوه خانه دار امروز، پدر رئیس !) ورود حاج محمد رضا را به حوزه هنری ممنوع کرده بود. درست همون کاری که آن زمان با سید شهیدان شهید سید کرد! آقاسی هم در جواب او، این گونه سرود: از آن روزی که در خون پر گشودم به ممنوع الورودم روح مرحوم حاج محمدرضا آقاسی شاد و با اهلبیت (ع) که عمری برایشان سرود، محشور باد. خدا به استاد عزیز حاج مرتضی سرهنگی بنیانگذار که همه نویسندگان و شاگردان و مدیون ایشانند، شفا و شفاعت عطا فرماید. حمید داودآبادی @hdavodabadi
عکس آن روزها که مرقد امام مال ما بود! پاییز ۱۳۷۲ (س) – مرقد (ره) مرحوم شاعر اهلبیت (ع)، معاون سردبیر و ونویسنده دفاع مقدس آن روزها که آشیانه و مامن دلسوختگان حضرت بود و آنها که معلوم نیست چی خوردند که به یک باره این قدر درشت شدند، برای آن جا خواب ندیده بودند! فکر کنم ۲۵ سالی می شود که به آن جا نرفته ام. چون معتقدم: امام در آن کاخ نخفته است امام در قلب و و دنیا زنده است و جاویدان. حمید داودآبادی @hdavodabadi
از دوکوهه به موصل بروجنی، بچه محل‌مان در محله در شرق بود که باهم نسبت فامیلی هم داشتیم. حسین، اولین ماه‌های در سال ۱۳۵۹ بدست ارتش اسیر شد و ۱۰ سال تمام در اردوگاه بود و سرانجام همچون دیگر ، با سربلندی آزاد شد و به بازگشت. از سال ۱۳۶۴، من که در بودم، به فکر نامه نگاری با او افتادم. اگرچه این کار، مشکلات ‌و موانع خاص خودش را داشت. هنگامی که در بودم، به شهر می‌رفتم و از دفتر نمایندگی سازمان ، تعدادی برگه مخصوص نامه نگاری با اسرا، می گرفتم و پس از نوشتن نامه، به آنها تحویل می دادم که توسط سازمان سرخ جهانی، به عراق بفرستند. من و حسین، با ادبیات‌ و نگارش خاصی، اخبار و حوادث کشور را با هم به اشتراک می‌گذاستیم که ماجرای جالبی داشت. حالا پس از گذشت ۴۰ سال از آن روزها، آن نامه‌ها را در این کتاب منتشر کرده‌ام. حسین هم همچون من، این روزها مشغول زندگی در کنار خانواده عزیزش است. را اردیبهشت ۱۴۰۴ منتشر کرده است. @hdavodabadi