متری شیش و نیم!
#متری_شیش_و_نیم را دیدم.
وحشت کردم. یخ کردم. قاطی کردم.
قبلتر و بیشتر از اینکه خدا را شکر کنم که معتاد و قاچاقچی نیستم، خدا را شکر کردم که پلیس و قاضی نیستم!
قاچاقچی، با خیال راحت و آرامش خاطر، آدم ها را در هر پُست و مقامی می خرد، موادمخدر را از هر طریق ممکن وارد مملکت می کند و از آن به بعد اصلا برایش مهم نیست که این مواد به دست دختر یا پسر زیر سن قانونی می رسد، پدری را از خانواده جدا می کند، مادری را به فساد می کشاند و خانواده هایی را بر باد می دهد!
مهم این است که او در خانه چندصد متری خود در بالاترین برجهای تهران، سونا و جکوزی و پارتی شبانه اش ترک نشود و کِیفش کوک باشد!
ولی پلیس!
همه پلیس ها، چه سرباز و چه سرگرد، چه سرهنگ و چه سردار، مادر و پدر دارند، همسر و فرزند دارند و درست وسط همین شهر در همسایگی خود ما زندگی می کنند.
پلیس ها سلبریتی نیستند که پولشان از پارو بالا برود و برای خود و خانواده شان بادیگارد استخدام کنند.
پلیسها، بیشتر و قبلتر از اینکه با قاچاقچی ها و جنایتکاران درگیر باشند، با خود و خانواده شان درگیر هستند!
رشوه، پُست، مقام و ... همه آن چیزی هستند که هر لحظه و روز آنان را تهدید به سقوط و خریده شدن می کند.
خانواده که واویلا!
همان پلیس که در فیلم فقط گوشه ای از شدت و عصبانیت او ر ا دیدیم، شب می رود پهلوی همسر و فرزند کوچکش.
برای دخترش باید که بابایی مهربان باشد. او را به پارک ببرد و ...
و اینکه چگونه با خود کنار بیاید که همسن و سالان فرزند خودش، در زندان های مملو از معتاد و قاچاقچی، چگونه شب را به صبح می رسانند و چه بر سرشان می آید؟
قاضی که واویلا.
فکر کنم قضاوت یکی از سخت ترین مشاغل دنیا باشد.
اصلا جرات نمی کنم درباره اش حرف بزنم. فقط خدا را شاکرم هیچگاه در مقام قضاوت کسی برنیامده ام.
بله، شدیدا مسئولیت گریز هستم.
از نفس خودم خیلی می ترسم.
شاید اگر قاضی می شدم، روزی صد بار خود را می فروختم و به خواست این و آن حکم صادر می کردم!
و اگر پلیس بودم ...
اصلا نمی توانم فکرش را بکنم که یک ساعت از زندگی یک پلیس شرافتمند و قاضی عادل را در سرنوشت آینده من قرار دهند!
به معنای کامل کلمه، داغون شدم.
همه اینها را، متری شیش و نیم با من کرد.
کاش ندیده بودمش.
آن وقت راحت تر زندگی می کردم و با خیال آسوده و دراصل بی خیال، سر بر بالین می گذاشتم.
متری شیش و نیم، فقط یک ساعت و نیم از هر 24 ساعتی را که در همسایگی ما می گذارد، مقابل چشممان گذاشته است که آن را هم از روی تفنّن و کنجکاوی دیدیم و بعد از پایان، سعی کردیم فراموش کنیم و به زندگی عادی خود ادامه دهیم!
خدا به همه قضات عادل و پلیس های خدمتگذار و دلسوز، عاقبت بخیری عطا کند و به قاچاقچی ها، ذره ای غیرت!
در این دوره و زمانه
چقدر سخت است پلیس بودن و قاضی شدن؛
و چه راحت است قاچاقچی شدن و پول پارو کردن با اعتیاد و بدبختی بچه های دیگران!
راستی، با این وضع تورم و بالا و پایین شدن دلار و تحریم:
هنوز کفن متری شیش و نیم است؟!
حمید داودآبادی
آبان 1398
@hdavodabadi