eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.4هزار عکس
6.5هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🪴 🪴 🌿﷽🌿 گاهی اوقات سپاه اعلام می کرد همه خانم ها سعی کنند یکجا جمع شوند. به خاطر آزار و اذیت منافقین ما باید دقت زیادی در رفت و آمدها و تنها ماندن هایمان به خرج می دادیم. شنیده بودیم که منافقین رفت و آمدهای یکی از برادرهای سپاه آبادان را زیر نظر گرفته بودند و در فرصتی زن و سه بچه اش را سر بریده اند.بعضی روزها با وجود گرمای شدید و افتاب سوزان بعدازظهرهای آبادان مردان غریبه ایی را می دیدم که دور و بر محوطه می گشتند و این طرف و آن طرف سرک می کشیدند. برای امنیت بیشتر هربار خانه یکی از بچه ها جمع میشدیم یک شب برق رفته بود، من و عبدلله تنها بودیم. در آن سکوت شب صدای مشکوکی شنیدم. دقت کردم. صدا از کانال کولر می آمد و هر لحظه شدیدتر می شد. فکر کردم گربه ایی توی کانال گیر کرده است. چون کولر کار نمی کرد موشي ها به راحتی می توانستند از دریچه کولر رفت و آمد کنند. ترس برم داشته بود. مانده بودم با عبدلله کجا بروم. این قدر که موش ها مرا می ترساندند صدای توپ و خمپاره صدام رویم اثری نداشت. عبدلله را بغل کردم و در خانه خانم جباربیگی و خواهر شهید جمشید پناهی رفتم. در زدم و گفتم: از کانال کوثر مان خیلی سر و صدا می آید. فکر می کنم موش ها حمله کرده باشند خانم جباربیگی که می دانست بچه دومی در راه دارم، گفت، بیا اینجا بمان گفتم: نه، نمی خواهم مزاحم شما بشوم. فقط به آقای جباربیگی بگویید کاری کنند موش ها امشب دست از سرما بردارند. طبق معمول وقتی حبیب نبود، خانواده جباربیگی هوای ما را داشتند. آمدند و کولر را وارسی کردند. سر و صدا راه انداختند تا موش ها پا به فرار گذاشتند. ولی وقتی به خانه برگشتم، باز سر و صدای موش ها در آمد. آن شب در هوای گرم تابستان تا صبح عبدلله را بغل گرفتم و بیدار نشستم. می ترسیدم موش ها به عبدلله آسیبی برسانند. از طرفی چون چند روزی می شد برق قطع بود، پشه ها مجال پیدا کرده بودند و حمله می کردند. یک دفعه احساس می کردم به تمام بدنم سوزن فرو می رود. چون بیماری زیاد شده بود نگران بودم گزش حشرات باعث بیماری عبدلله شود چند وقت بعد من و عبدلله به اصفهان رفتیم و بعد از چند روز همراه لیلا عازم تهران شدیم. هنوز پای مان به تهران نرسیده عبدلله تب کرد. خیلی نگران شدم. چون آب آپادان خیلی آلوده بود همه توصیه می کردند مراقب باشید وبا و تیفوس در حال شیوع است. با اینکه فکرم مشغول آب آلوده بود به لیلا گفتم: مثل اینکه عبدلله تو راه سرما خورده تب داره لیلا گفت: قرص تب بر بلده، چیزی نیست به عبدلله قرص خوراندم. افاقه نکرد. تبش همچنان ادامه دانسته در طول دو روز چند بار به پزشک اطفال مراجعه کردم. دکتر میگفت سرماخوردگی است. کارم شده بود پاشویه عبدلله، بچه ضعیف شده بود و ناله می کرد. دست آخر او را به بیمارستان بردم. بعد از ظهر آمپولی به عبدلله تزریق کردند. او را به خانه آوردم. چند لحظه بعد حالش به هم خورد. خیال کردم بچه ام مرده است. دوباره او را به بیمارستان بردم. پزشکان او را معاینه کردند. من و لیلا را هم به خاطر گریه هایمان از اتاق بیرون کردند و در را از داخل بستند می شنیدم که هر کاری می کنند عبدلله واکنشی از خود نشان نمی دهد. دکتر درخواست آمپول ضد تشنج کرد و بعد از آن صدای عبدلله در آمد. در را باز کردند و با سرعت در حالی که عبدلله در بغل یکی از دکترها بود، به طرف داروخانه دویدند. من و لیلا هم پشت سرشان رفتیم. دکتر شیر آب را باز کرد و عبدلله را زیر آن گرفت. هوا سرد بود و آب سردتر پنج دقیقه ایی بچه را زیر آب نگه داشتند. دلم طاقت نیاورد، گفتم: زیر این آب الان بچه منجمد می شه دکتر گفت: نگران نباشید، طوری نمی شود وقتی بچه را روی تخت خواباندند، جلو رفتم. چشم های عبدلله باز مانده بود و بسته نمی شد. عبدلله را تکان دادم واکنشی نشان نداد، دکتر گفت: نگران نباشید، بیهوشی است، این عوارض تشنج است، به مرور خوب میشه 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
6.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😳یک دعا که اگه جن و انس هم جمع بشن نمیتونن به ما ضرر بزنن... ✅دعای مجرب بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ بِسْمِ اللَّهِ خَيْرِ الاَْسْماءِ بِسْمِ اللَّهِ رَبِّ الاَْرْضِ وَ السَّمآءِ بِسْمِ اللَّهِ الَّذى لايَضُرُّ مَعَ اسْمِهِ سَمُّ وَلا دآءٌ بِسْمِ اللَّهِ اَصْبَحْتُ وَ عَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْتُ بِسْمِ اللَّهِ عَلى قَلْبى وَ نَفْسى بِسْمِ اللَّهِ عَلى دينى وَ عَقْلى بِسْمِ اللَّهِ عَلى اَهْلى وَ مالى بِسْمِ اللَّهِ عَلى ما اَعْطانى رَبّى بِسْمِ اللَّهِ الَّذى لايَضُرُّ مَعَ اسْمِهِ شَىْءٌ فِى الاَْرْضِ وَ لا فِى السَّماءِ وَ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ اَللَّهُ اَللَّهُ رَبّى لا اُشْرِكُ بِهِ شَيْئاً اَللَّهُ اَكْبَرُ اَللَّهُ اَكْبَرُ وَ اَعَزُّ وَ اَجَلُّ مِمّا اَخافُ وَ اَحْذَرُ عَزَّ جارُكَ وَ جَلَّ ثَناؤُكَ وَلا اِلهَ غَيْرُكَ اَللّهُمَّ اِنّى اَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّ نَفْسى وَ منْ شَرِّ كُلِّ سُلْطانٍ شَديدٍ وَ مِنْ شَرِّ كُلِّ شَيْطانٍ مَريدٍ وَ مِنْ شَرِّ كُلِّ جَبّارٍ عَنيدٍ وَ مِنْ شَرِّ قَضآءِ السّوُءِ وَ مِنْ كُلِّ دابَّةٍ اَنْتَ آخِذٌ بِناصِيَتِها اِنَّكَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ وَ اَنْتَ عَلى كُلِّ شَىْءٍ حَفيظٌ اِنَّ وَلِيِّىَ اللَّهُ الَّذى نَزَّلَ الْكِتابَ وَ هُوَ يَتَوَلَّى الصّالِحينَ فَاِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِىَ اللَّهُ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظيمِ. 📒منبع: مفاتیح الجنان ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅─┄
13.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عاجزانه تقاضا مندم برای رضای خدا فقط ۴ دقیقه وقت بگذارید ومنصفانه قضاوت کنید کارامدی انقلاب ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅─┄
6.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسیجی با همین بلاها بسیجی شده ... «برشی‌ازفیلم‌از‌کرخه‌تاراین» eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef        □■□■□
و چنین فرمود مهربان پروردگار لا اله الا الله دژ(امان) من است، کسی که وارد آن شود، از عذاب من در امان است. (امالی‌الصدوق235) @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅─┄
مداحی آنلاین - کار فرهنگی حضرت نوح - استاد رمضانی.mp3
3.97M
کار فرهنگی حضرت نوح! 📺 حجت الاسلام👇 🎙 ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅─┄
مداحی_آنلاین_عبادت_شیطانی_حجت_الاسلام_عالی.mp3
2.99M
عبادت شیطانی! حجت الاسلام👇 🎙 🔊 ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅─┄
7.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برای اینکه حال دلمون خوب بشه 😍 ❤️رازداری در خانواده ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅─┄
7.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👩🏻زنی که پرخاشگر و عصبانیه... درک نشده بهش محبت نشده🥺♥️ ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅─┄
┄┅─✵💝✵─┅┄ با نام و یاد خــدا میتوان بهترین روز را براے خـود رقم زد پس با تمام وجـود بگیم خـدایا بہ امید تو نه بہ امید خلق تو ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅─┄ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
❤ این خوابها که همسفر هر شب من است یک روز مو به مو همه تعبیر میشود فرصت گذشت وقت زیادی نمانده است تعجیل کن عزیز دلم دیر میشود😔🙏 خدایا برسان مهدی موعودت را...😔 @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
🪴 🪴 🌿﷽🌿 وقتی می خواستند. عبدلله را در بخش بستری کنند، پرستارها سراغ پدر بچه را گرفتند ہی بی حسینی گفت: باباش جبهه اس رضایت نامه ایی از من گرفتند تا در صورت لزوم هرگونه عمل جراحی را روی عبدلله انجام دهند. همان موقع دا سررسید. حال بچه را که دیدن شروع کرد به داد و بیداد کردن که: عبدلله را برداشتی بردی مریض کردی، چقدر گفتم از این شهر به آن شهر نرو، بچه را در منطقه ای که، آنجا آلوده است، گوش نکردی دایی حسینی وساطت کرد که الان چه وقت این حرف هاست.. یک هفته از بستری شدن عبدلله می گذشت. در این مدت آن قدر به او سرم وصل کرده کند که جای سالم در بدنش پیدا نمی شد و بر اثر بی تحرکی تمام بدنش متورم شده بود. دا از پرستارها جیغ می کشید. در این مدت نمی خواستم از مریضی عبدلله چیزی به حبیب هم تا نگران نشود. اما وقتی دیدم حال بچه وخیم تر شده و طبق تشخیص پزشکان مبتلا به سرطان است، تصمیم گرفتم او را از وضیع عبدلله باخیر کنم. تلفنی به او گفتم: عبدلله یک دچار ناراحتی شده و الان بیمارستانه، اگر بیایی خیلی بهتر است روز بعد از تماسم با منطقه، حبیب نیمه های شب رسید. می گفت که از صبح راه افتاده و وسیله نبوده توی مسیر تکه تکه با هر وسیله ایی که گیرش آمده از تریلی و کامیون وانت، شهر به شهر خودش را به تهران رسانده است. فردا صبح با حبیب به بیمارستان رفتم، وفتی عبدلله را بیمارستان بردیم دوازده و نیم کیلو وزن داشت ولی در طول این چند روز چهار و نیم کیلو آب رفته بود. رنگ به رو نداشت و موهایش را از ته تراشیده بودند.... چشم هایشی گود افتاده و درشت تر به نظر می رسید. عین مریخی ها شده بود عبدلله حبیب را که دید انگار روحیه گرفت. روز به روز حالش بهتر می شد تا اینکه یه روز مرخصی کردند. بعد از یک هفته حبیب که می خواست به منطقه برگردد، گفتم: من هم میایم، لیلا که در این مدت خیلی زحمت ما را کشیده بود، اصرار داشت که دیگر به منطقه برنگردم. ولی دیگر طاقت ماندن نداشتم و با حبیب به آبادان برگشتم. به محض رسیدن مان تب عبدلله دوباره شروع شد. انگار همان علائم را داشت. عبدلله ناله میکرد من هم گریه می کردم. تمام بدن و صدایم می لرزید. همه اش بالای سر بچه می ترسیدم دوباره دچار تشنج شود. داروهایش اسر نمی کرد. در آن شرایط یاد اناری که حضرت زهرا در بستر بیماری از حضرت علی می خواهند، ایشان هم تهیه می کنند ولی در راه برگشت به خانه انارها را به فقیری می بخشند. به خانه که می رسند، می بینند یک سبد انار از آسمان رسیده أحساسم این بود که انگار حال عبدلله را خوب خواهد کرد. به حبیب گفتم، انار خرید تب عبدلله با خوردن انار قطع و حالش خوب شد از وقتی امام بنی صدر را از فرماندهی کل قوا خلع کرد و او با آن وضع فضاحت بار از کشور فرار کرد، سه، چهار عملیات بزرگ با موفقیت در مناطق جنگی انجام شد توپخانه های دشمن دورتر شده بودند و کمتر می توانستند شهر را بکوبند. هواپیماها هم کمتر برای بمباران آبادان می آمدند. اوضاع جبهه ها تثبیت شده بود سال ،۱۳۶۲ درباره حملات عراق به شهر سنگین شد. شلمچه هنوز در اشغال عراق قرار داشت و بچه های ما برای حمله آماده می شدند سپاه اعلام کرد ما از جایی که ساکن بودیم به جای امنی برویم. هر وقت حملات عراق سنگین می شد و حرف تخلیه بود می دانستیم عملیاتی در پیش است وضعیت جنگ عبدلله را هم با صدای سوت خمپاره و توپخانه آشنا کرده بود. او به محض شنیدن صدای گلوله ها می گفت: مامان بخواب اومد تمام خانواده های ساکن در منازل رادیو و تلویزیون رفتند. حتی نگهبان محوطه هم خانواده اش را فرستاد. فقط من مانده بودم و خانم جباربیگی، زندگی در آن شرایط خیلی برایم سخت بود. دیگر می ترسیدم. تا وقتی عبدلله را نداشتم این طور نبودم. اما از آن به بعد وقتی منطقه نا امن می شد، خیلی نگران می شدم. قرار شد من و عبدلله به تهران برویم، به خاطر وضعیت من سپاه ماشین پیکانی در اختیار حبیب گذاشت. در طول راه به شدت جاده را میکوبیدند. به سختی تا ظهر خودمان را به شوش، منزل خواهر راننده که از بچه های سپاه بود، رساندیم، حبیب ما را تا خرم آباد و خانه پاپا رساند و بلافاصله برگشت. همان شب به خاطر دلهره و اضطرابی که در طول راه وجودم را گرفته بوده حالم بد شد. فردا صبح همراه خاله سلیمه و شوهر و بچه هایش به تهران آمدیم.... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef