eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.6هزار دنبال‌کننده
15.1هزار عکس
6.9هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
779.7K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
الهی از تو تمنا دارم امشب قلبهای دوستان و عزیزانم را ازعشق بِ خود و مخلوقاتت لبریز فرمایی وبه آنها اندیشه‌ای پاک،دلی نورانی و تنی سالم عطا فرمایی آمیـــن یا رَبَّ‌العالَمین شبتون غرق در آرامش خــدایی. بِ امـیـد فردایی بهتر، وطلـوع آرزوهـاتـون. شبتون_بخیر.....🍃 🎬 ✨🌟🌙🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شب جمعه است شادی همه ی اموات مخصوصا پدرم که امشب به قمری سالگردشون هست صلوات🌹🌹🌹 اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🌹🌹
بسم الله الرحمن الرحیم الهی به امید تو السلام علیک یا امیرالمؤمنین علیه السلام 🦋🌹💖🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
یا این دل شکسته ما را صبور کن / یا لا أقل به خاطر زینب ظهور کن دیگر بتاب از افق مکه ، ماه من! / این جاده های شب زده را غرق نور کن . . .               @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
💌 💗 🌼 گل خریدن تقریبا کار هر روزش بود ... گاهی شکلات هم کنارش می گرفت ... بدون بهانه و مناسبت، هر چند کوچیک، برام چیزی می خرید ... زیاد دور و ورم نمیومد ... اما کم کم چشم هام توی محوطه دانشگاه دنبالش می دوید ... . رفتارها و توجه کردن هاش به من، توجه همه رو به ما جلب کرده بود ... من تنها کسی بودم که بهم نگاه می کرد ... پسری که به خنثی بودن مشهور شده بود حالا همه به شوخی رومئو صداش می کردن ... . اون روز کلاس نداشتیم ... بچه ها پیشنهاد دادن بریم استخر، سالن زیبایی و ... . همه رفتن توی رختکن اما پاهای من خشک شده بود .. برای اولین بار حس می کردم در برابر یه نفر تعهد دارم ... کیفم رو برداشتم و اومدم بیرون ... هر چقدر هم بچه ها صدام کردن، انگار کر شده بودم ... . چند ساعت توی خیابون ها بی هدف پرسه زدم ... رفتم برای خودم چند دست بلوز و شلوار نو خریدم ... عین همیشه، فقط مارکدار ... یکیش رو همون جا پوشیدم و رفتم دانشگاه ... . همون جای همیشگی نشسته بود ... تنها ... بی هوا رفتم سمتش و بلند گفتم: هنوز که نهار نخوردی؟ ... امتحانات تموم شده بود ... قرار بود بعد از تموم شدن امتحاناتم برگردم ... حلقه توی جعبه جلوی چشمم بود ... . دو ماه پیش قصد داشتم توی چنین روزی رهاش کنم و زیر قولم بزنم ... اما الان، داشتم به امیرحسین فکر می کردم ... اصلا شبیه معیارهای من نبود ... . وسایلم رو جمع کردم ... بی خبر رفتم در خونه اش و زنگ زدم ... در رو که باز کرد حسابی جا خورد ... بدون سلام و معطلی، چمدونم رو هل دادم تو و گفتم: من میگم ماه عسل کجا میریم ... . آغاز زندگی ما، با آغاز حسادت ها همراه شد ... اونهایی که حسرت رومئوی من رو داشتند ... و اونهایی که واقعا چشم شون دنبالش افتاده بود ... . مسخره کردن ها ... تیکه انداختن ها ... کم کم بین من و دوست هام فاصله می افتاد ... هر چقدر به امیرحسین نزدیک تر می شدم فاصله ام از بقیه بیشتر می شد ... . 🎁 🎁🎁 🎁🎁🎁 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
سامرا، از غم تو، جامه ‌دران است هنوز چشم «نرگس» به جمالت، نگران است هنوز پسر حضرت ‌هادی! به فدایت پدرم پدر حضرت مهدی! به فدایت پسرم ماه زیبا! حسنِ دوم زهرا! برخیز مهدی ا‌ت دل نگرانت شده، بابا! برخیز باز هم جانِ جهان را، تو در آغوش بگیر صاحب عصر و زمان را، تو در آغوش بگیر غم پرپر شدنِ چون تو کریمی، سخت است به رقیه قسم! آقا! که یتیمی سخت است (شاعر: قاسم صرافان) ◼️ سالروز امام علیه السلام را خدمت حضرت امام زمان(عج) و شما تسلیت عرض می نماییم             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸