eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.6هزار دنبال‌کننده
15.1هزار عکس
6.9هزار ویدیو
39 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
زیرلب مینالم:بـــابــــا مامان آرام طوری که همه بشنوند میگوید: ای بابا مسعود مگه نمیدونی،نیکی نمیتونه با ایشون دست بده،به هرحال یه نگاه به ریش و یقه ی لباسش بنداز . طوری میگوید)نمیتونه با ایشون دست بده( که نزدیک است خودم هم باور کنم که با همه دست میدهم جز سیاوش.... سرم را بالا میگیرم تا واکنشش را ببینم،از چشمانم بخواند که نباید باور کند. اما او سرش پایین است و لبخند کمرنگی روی لب هایش. یعنی باور نکرده؟ بابا در جواب مامان میگوید: آها،راس میگی... اما خب مگه شما آقاسیاوش،تو این سال که لندن بودین،یعنی تا حالا با هیچکس،چی میگین شما... آها،مصافحه نکردی؟ سیاوش سرش را بالا میگیرد و بااعتماد به نفس میگوید: نه ،اصال بابا پوزخند میزند:نه بابا؟ مگه میشه؟نکنه دست دادن هم گناهه؟ سیاوش دوباره سرش را پایین میاندازد. حاج خانم میگوید:آقای نیایش،من از پسرم مطمئنم... بابا کمی روی مبل جابه جا میشود و پای چپش را روی پای راستش میاندازد. به طرف حاج خانم برمیگردد و با لحن تمسخرآمیزی میگوید:از کجا اینقدر مطمئنین؟پسر پیغمبر که نیس...به هرحال جوونه،اونجام که مثل ایران نیست.. حاج خانم با اطمینان میگوید: از تربیتی که کردم...از نون حلالی که بابای خدابیامرزش سر سفره مون گذاشته..همونطور که شما از نیکی مطمئنین. بابا آرام میشود،جواب حاج خانم محکم اما شمرده شمرده بود. منیر چای میآورد،بابا دوباره شروع میکند : :_خب پسر... بگو ببینم چی داری؟ ضربان قلبم،هرلحظه بالاتر میرود. چرا جمعمان،شبیه مجالس معمولی خواستگاری نیست؟ آقاسیاوش میگوید الان یه خونه خریدم تو تهران،ولی سرمایه ام هنوز اونجاست.. :_ارزش کل سهامت چقدره؟ با دستمال،پیشانی اش را پاک میکند [۲۰۲۱/۱۲/۲۵،‏ ۹:۱۱] کمالی: :+دقیق نمیدونم ولی اونقدری هست بتونم تو ایران یه شرکت درست و حسابی بزنم... :_شنیدم ارزش سهامتون تو بورس اومده پایین... :+آقای نیایش،سه سال پیش هم دقیقا این اتفاق افتاد،دو ماه بعدش سهام ما شد پرسودترین سهام.. مطمئن باشین این بار هم همین اتفاق میافته... :_حاضری کل سهامت رو ببخشی به نیکی؟ جامیخورم...این چه حرفیست؟...مگر معامله است؟ میگویم:بابا؟ :_نیکی شما هیچی نگو سیاوش میگوید :+بله آقای نیایش،حاضرم... بابا میگوید :_مسئله ی من این حرفا نیست.... ببین پسر،این نیکی من،این شکلی نیست... بالاخره یه روز میشه همون دختر سابق،مثل من و مادرش میشه.. الانشو نبین شبیه شماهاست... قبول دارم یه مدت طولانی رو مقاومت کرد..اونم به خاطر لجبازیش و حرفای عمووحیدشه.. ولی بالاخره برمیگرده... :+آقای نیایش،من قول میدم که ایشون رو... بابا به طرف حاج خانم برمیگردد :_خانم متأسفم،پسرتون اصلا بلد نیست وسط حرف بزرگتر نپره... دستم را مشت میکنم،همه ی فشار روحی ام را در انگشتان میریزم. ناخن هایم در پوستم فرو میرود. حاج خانم میگوید:سیاوش جان نگاهم به مامان میافتد،دستش را روی پیشانی اش گذاشته،حتی او هم از این شرایط راضی نیست... ِ شما اجازه ی ازدواج دخترو بابا ادامه میدهد: ببین پسر،فکر دختر منو از سرت بیرون کنه... دین دست باباش گذاشته و انصافا در این مورد کارخوبی کرده...منم محاله اجازه بدم.. بیخودی،وقت خودت رو هدر نده...برو دنبال زندگیت... بابا بلند میشود تا برود،سیاوش هم... :+آقای نیایش،هرشرطی داشته باشین،من انجام میدم. قول میدم خوشبختشون کنم... بابا به طرفش برمیگردد،کف دستم میسوزد،جای ناخن هایم... :_شرط؟ پسرجون این حرفا واسه قصه هاست... دختر من با امثال تو خوشبخت نمیشه... نگاه کوتاهی به من میاندازد و ادامه میدهد :_اگه واقعا به فکرشی،دست از سرش بردار.. خانم خدانگه دارتون... حاج خانم بلند میشود و کیفش را برمیدارد. بابا به سرعت از سالن خارج میشود. مامان به طرف حاج خانم میرود. :_از اتفاقی که افتاد،واقعا متأسفم... ببینین مسعود،هر حرفی بزنه،پاش میمونه،محاله که کسی نظرش رو تغییر بده ... حاج خانم میگوید :+نه،ایشون هم حق دارن...بااجازتون... از کنار من که رد میشود،سرم را پایین میاندازم :_شرمنده حاج خانم،میزبان خوبی نبودیم با پشت دستش گونه ام را نوازش میکند :+دشمنت دخترم...همه چی درست میشه،خداحافظ پشت سرش سیاوش میآید. از کنارم که رد میشود،زیرلب می گوید:راضیشون میکنم،قول میدم و سریع از خانه خارج میشود... نگاهم به جای خالیشان میافتد و به دسته گل روی میز... دلم میخواهد محکم باشم،من انتظار جواب منفی را داشتم،اما انتظار توهین و کنایه و تحقیر را نه... دلم شکست،خرد شدم... احساس حقارت میکنم... یاد مهمان نوازی های حاج خانم و آقاسیاوش... آن وقت من حتی احترامشان را هم نگه نداشتم.. کاش به دعوتشان اصرار نمیکردم. کاش نمیگذاشتم غرور مردانه ی سیاوش بشکند. کاش... 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد
و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
13.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 راه اثرپذیری از قرآن چیست؟ ⭕️ اگر کسی اینگونه قرآن بخواند، دیگر قرآن را رها نخواهد کرد! 🔰 ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
3.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تقدیم به همه ی مادرهای سرزمینم.... مادرا روزتون مبارک 🦋🌹💖 اگه میشه برای مادرهای اسیر خاک هم یه صلوات هدیه کنید💖💖💖 اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🦋🦋🦋🦋🦋
1.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تقدیم به خانومای کانالم🦋🌹💖❤️🦋🌹💖