#مسیحاےعشق
#پارت_صدهفدهم
موبایل را روی صندلی شاگرد میاندازم.
دو دستم را روی فرمان میگذارم و با خودم میگویم:عجب بازی پر دردسری!
ماشین را داخل پارکینگ میگذارم و پیاده میشوم.دکمه ی آسانسور را میزنم و به انتظار
میایستم.چند ثانیه طول نمیکشد، که در آسانسور باز میشود.
داخل میشوم و کلید طبقه ی هفتم را میزنم.
در بسته میشود،برمیگردم و در آینه به خودم خیره میشوم.
دست میبرم و کمی موهایم را مرتب میکنم.
آسانسور متوقف میشود.
جلو میروم و وارد شرکت میشوم.
خانم نیازی،منشی شرکت،به احترامم بلند میشود.
باز هم صورتش را بوم نقاشی کرده.
صورتم را برمیگردانم. کاری به پوشش و آرایش چهره اش ندارم،همین که به پر و پای من نپیچد
کافیست.
صدای پر از عشوه اش،در راهروی خالی گوشم میپیچد.
:_سلام آقامسیح،صبحتون بخیر
با غیظ به طرفش برمیگردم.
:+مثل اینکه شما حافظه ی ضعیفی دارین،من آریا هستم خانم...
خودش را از تک و تا نمیاندازد،لبخند کوچکی میزند و میگوید
:_آخه اسم به این قشنگی دارین،حیف نیست؟
اخم میکنم،از حالت تهاجمی چشمانم خبر دارم.
:+بله؟؟؟
میترسد،آب دهانش را قورت میدهد.
در دل خودم را تحسین میکنم...
:_آقای مصطفوی تماس گرفتن،گفتن انگار نقشه شون ایراداتی داره... تا بعد از ظهر یه سر میان
اینجا...
به طرف اتاقم میروم،میشنوم که زیر لب میگوید
:_خیلیم دلت بخواد که من صدات کنم...
بدون اینکه برگردم میگویم:عمرا..
میدانم چهره اش دیدنی شده..
وارد اتاقم میشوم و در را میبندم.
پشت میزم مینشینم و به نقشه ای که دیروز شروع کرده ام خیره میشوم.
هنوز خیلی کار دارد..ولی اول باید خودم را از زیر بار منت بابا خلاص کنم.
موبایل را برمیدارم و شماره ی بابا را میگیرم.
بعد از سه بوق جواب میدهد،صدایش خشک و جدی است،مثل همیشه..
:_سلام بابا
:+سلام
:_قضیه ی خونه ی نیاورون چیه؟
:+قضیه ای نداره.. میخوام هدیه ی عقد بدمش به تو
:_خودتون میدونین من از صدقه متنفرم
:+صدقه چیه،کله شق؟؟ میخوای دختر مسعود رو ببری تو اون یه وجب جا؟
:_یه متر هم باشه مهم اینه که مال خودمه
:+اصلا من میخوام اون خونه رو بدم به نیکی
:_بابا کل تهرانم به اسم نیکی باشه،من زنم رو میبرم خونه ی خودم...
زنم!
خودم هم جا میخورم...زن من؟همسرم؟
چقدر مضحک
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
#تلنگری
اگه وجود خـــــدا باورت بشه
خــدا یه نقطه میذاره زیرباورت
“یاورت “می شه.
#خدایا_دوستت_دارم
#التماس_دعا_برای_ظهور
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
@Maddahionlinمداحی_آنلاین_سختی_های_راه_قله_ها_حجت_الاسلام_عالی.mp3
زمان:
حجم:
2.93M
♨️سختی های راه قله ها
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #عالی
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
#هفتشهرعشق
#یازدههمینمسابقه
#صفحهصدهجدهم
ديگر هيچ كس از جوانان بنى هاشم غير از عبّاس نمانده است.
تشنگى در خيمه ها غوغا مى كند، آفتاب گرم كربلا مى سوزاند. گوش كن!
آب، آب!
اين صداى عطش كودكان است كه صحراى گرم كربلا را در برگرفته است. عبّاس تاب شنيدن ندارد. چگونه ببيند كه همه از تشنگى بى تابى مى كنند.
اكنون عبّاس نزد امام مى آيد. اجازه مى گيرد تا براى آوردن آب به سوى فرات برود. هيچ كس نيست تا او را يارى كند؟ كاش ياران باوفا بودند و عبّاس را همراهى مى كردند. عبّاس مشك آب را برمى دارد تا به سوى فرات برود.
صبر كن، برادر! من هم با تو مى آيم.
اين بار امام حسين(ع) به همراهى عبّاس مى رود. دو برادر با هم به سوى فرات هجوم مى برند. صدايى در صحرا مى پيچد: "مبادا بگذاريد كه آنها به آب برسند، اگر آنها آب بنوشند هيچ كس را توان مبارزه با آنها نخواهد بود".
حسين و عبّاس به پيش مى تازند. هيچ كس توان مقابله با آنها را ندارد. صداى "الله اكبر" دو برادر در دل صحرا، مى پيچد.
دستور مى رسد: "بين دو برادر فاصله ايجاد كنيد سپس تير بارانشان كنيد".
تيراندازان شروع به تيراندازى مى كنند.
خداى من! تيرى به چانه امام اصابت مى كند. امام مى ايستد تا تير را بيرون بكشد. خون فواره مى كند. امام، خون خود را در دست خود جمع مى كند و به سوى آسمان مى پاشد و به خداى خود عرضه مى دارد: "خدايا! من از ظلم اين مردم به سوى تو شكايت مى كنم".
لشكر از فرصت استفاده مى كند و بين امام و عبّاس جدايى مى اندازد.
خدايا، عبّاس من كجا رفت؟ چرا ديگر صداى او را نمى شنوم؟
امام به سوى خيمه ها باز مى گردد. نكند خطرى خيمه ها را تهديد كند.
عبّاس همچنان پيش مى تازد و به فرات مى رسد.
اى آب! چه زلال و گوارايى! تشنگى جان او را بر لب آورده است. وقتى دست خود را به زير آب مى زند، او را بيشتر به ياد تشنگى كودكان و خيمه نشينان مى اندازد...، لب هاى خشك عبّاس نيز، در حسرت آب مى ماند. اى حسين! بر لبِ آبم و از داغ لبت مى ميرم!
عبّاس، مشك را پر از آب مى كند. صداى دلنشين آب كه در كام مشك مى رود جان عبّاس را پر از شور مى كند.
اكنون مشك پر شده است. آن را به دوش راست مى اندازد و حركت مى كند.
نگاه كن! هزاران گرگ سر راه او قرار گرفته اند. عبّاس نگاهى به آنها مى كند و در مى يابد كه هدف دشمن، مشك آب است. چهار هزار نفر در مقابلش ايستاده اند آب به خيمه ها نرسد، عبّاس مى خواهد آب را به خيمه ها برساند. فرياد مى زند: "من از مرگ نمى ترسم. من سپر جان حسينم! من ساقى تشنگان كربلايم".
عبّاس به سوى خيمه ها به سرعت باد پيش مى تازد، تا زودتر آب را به خيمه ها برساند.
سپاه كوفه او را محاصره مى كنند. يك نفر با هزاران نفر روبرو شده است.
عبّاس بايد هم مشك را از خطرِ تيرها حفظ كند و هم شمشير بزند و سپاه را بشكافد. او شمشير مى زند، سپاه كوفه را مى شكافد، مى رزمد، مى جنگد و جلو مى رود.
ده ها نفر را به خاك و خون مى نشاند. نگاه او بيشتر به سوى خيمه ها است و به مشك آبى كه در دست دارد، مى انديشد. او بيشتر به فكر مشك آب است تا به فكر مبارزه. او آمده است تا آب براى كودكان ببرد، على اصغر تشنه است!
در اين كارزار شمشير و خون، شمشير نَوْفل به دست راست عبّاس مى نشيند.
بى درنگ شمشير را به دست چپ مى گيرد و به مبارزه ادامه داده و فرياد مى زند: "به خدا قسم، اگر دست مرا قطع كنيد من هرگز از حسين، دست بر نمى دارم".
خون از دست عبّاس جارى است. او فقط به فكر اين است كه هرطور شده آب را به خيمه ها برساند. اكنون عبّاس با دست چپ شمشير مى زند! لشكر را مى شكافد و جلو مى رود امّا اين بار شمشير حَكَم بر دست چپ او مى نشيند.
دست چپ سقّاى كربلا نيز قطع مى شود، امّا پاهاى عبّاس كه سالم است.
اكنون او با پا اسب را مى تازاند، شايد بتواند به خيمه ها برسد امّا افسوس...! در اين ميان تيرى به مشك آب اصابت مى كند و اين جاست كه اميد عبّاس نا اميد مى شود. آب ها روى زمين مى ريزد. او ديگر آبى با خود ندارد، پس چگونه به خيمه ها برگردد؟
گرگ هايى كه از صبح تا كنون در دل كينه او را داشتند، دورش جمع مى شوند. آرى، همين عبّاس بود كه چند بار از فرات آب برد. تيرى به سينه او اصابت مى كند و نامردى، عمود آهن به سر او مى زند.
عبّاس روى زمين مى افتد و صدايش بلند مى شود: "اى برادر! مرا درياب".
نگاه كن! اكنون سـرِ عبّاس بر زانوى امام حسين(ع) است و اشك در چشم او.
اين صداى امام است كه با برادر خود سخن مى گويد: "اكنون كمر من شكست، عبّاسم".
آرى! عبّاس پشت و پناه حسين بود و با رفتن او ديگر امام حسين(ع)، تنهاى تنها شد. صداى گريه امام آن چنان بلند است كه كسى تا به حال گريه او را اين گونه نديده بود.
<=====●○●○●○=====>
#هفتشهرعشق
#قیامامامحسینعلیهالسلام
#همراباکاروانازمدینهتاکربلا
#محرم
#امامحسینعلیهالسلام
#یازدههمینمسابقه
#نشر_حداکثری
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
✨حدیث ابن شهر آشوب:
در مناقب ابن شهر آشوب آمده است: پيامبر خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم با تهيدستان مى نشستند و با مستمندان غذا مى خوردند.✨
موضوع: #حضرت_محمد_ص #اخلاقیات
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄
#ختم_روزانه
✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند:
در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨
📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹.
قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج)
دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
🍃🍀حدیث قدسی🍀🍃
🍃💙💐☀️حدیث قُدسی کلامی است که پیامبر اکرم(ص) آن را از خداوند نقل میکند، که به آن حدیث ربانی و حدیث الهی نیز میگویند.
🍃🌸☀️ این احادیث ممکن است به واسطه فرشته و یا الهام و یا القا در خواب به پیامبرص منتقل شده باشد.
🍃🌴☀️پیامبر صلوات الله علیه:
🍃💚☀️ خدا فرمود:👇👇
🍃🌸☀️« من همنشين كسی هستم كه همنشين من باشد؛!
🍃🌸☀️ و مطيعِ كسی هستم كه از من اطاعت كند؛!
🍃🌸☀️و آمرزندهٔ گناهانِ كسی هستم كه از من آمرزش ومغفرت وگذشتن از گناهانش را بطلبد.
🍃🌸🌙 ماه رجب ، ماه من است
🍃🌸☀️و بنده ، بندهٔ من است
🍃🌸☀️و رحمت ، رحمت من... »
🍃📚اقبال الاعمال ج۳ص۱۷۴
🍃📚 مفاتیح الجنان
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
🌷مهدی شناسی۱۹۷🌷
🔷زیارت آل یاسین 🔷
🌹فَاشْهد علَى ما أَشْهدتُک علَیه🌹
🍃در این فراز آقا و مولای خویش را بر تمام چیز هایی که بـه آن اقـرار کـردیم و بـه آن معتقـد شـدیم شـاهد می گیریم.
🍃این شاهد گرفتن امام زمان با توجه به این است که بر اسـاس آیـات نـورانی قـرآن، خداونـد متعال پیامبر و امامان را به عنوان شاهد بر امت اسلام قرار داده است و ایـن سـنت خداسـت و در تمام اقوام گذشته هم شاهدانی از آن امت وجود داشته است. "فَکَیف إِذا جِئْنا منْ کُلِّ أُمۀٍ بِشَهید و جِئْنا بِک علی هؤُلاء شَهیدا"
🍃امیرالمؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه بعد از اینکه شیعیان را بر عمل به وظایف و سیر الی الله ترغیـب مـی کنـند،می فرمایند:"من شاهد برشمایم، و روز قیامـت بـه نفـع شـما اقامـه ی حجت می کنم.
🍃نکته ی دیگر که از آیات قرآن به دست می آید، حضور دائمی این شاهد و گواه الهی در همه اعصار است.
🍃خداوند متعال در قرآن می فرماید:"گواه و شاهد باید از هر امتی و از نفس همان مردم باشد.و اگر این نباشد خلاف معنای شاهد و گواه خواهد بود.
🍃در زمان ما هم وجود نورانی حضرت بقیه الله الاعظم عج الله فرجه، شاهد اعمال و رفتار ما هستند، لـذا از ایـن فرصـت استفاده می کنیم و ایشان را بر عقاید صحیح و اعمال صالح خود گواه می گیریم تا در پیشگاه خداونـد منـان
در روز جزا برای ما شهادت بدهند.
💖🌹💖🌹💖🌹💖🌹💖🌹
#مهدی_شناسی
#قسمت_197
#زیارت_آل_یاسین
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
@babolharam_netbanifateme-Shahadat-emam-kazem-02.mp3
زمان:
حجم:
2.6M
|⇦•چشمم هنوز خیره به در ..
#روضه و توسل به آقا و مولا حضرت امام موسی ابن جعفر علیه السلام _ سید مجید بنی فاطمه•✾•
●━━━━━━───────
⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻
کشوری که اسطوره نداشته باشه
زود سقوط میکنه!
خداروشکر که #حاج_قاسم
و سربازانش
در تاریخ ما هستن ..
#الهی_شکرت
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
430.7K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شبتون لبریز از آرامش🦋🦋
💖🌹🦋🌟✨🌙
@hedye110
┄┅─✵💝✵─┅┄
بنام و با توکل به
اسم اعظمت
میگشاییم دفتر
امروزمان را
ان شاالله در پایان روز
مُهر تایید
بندگی زینت
دفترمان باشد
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
💐☘❤️🌻🇮🇷🇮🇷🇮🇷
می نشینم چو گدا بر سر راهت ای دوست
شاید افتد به من خسته نگاهت ای دوست
به امیدی که ببینم رخ زیبای تو را
می نشینم همه شب بر سر راهت ای دوست
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸