eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.4هزار عکس
6.5هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مانند هوای شهر تهران شده‌ام ..! باران زده ای که همچنان آلوده است ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
باب الحرم _مهدی رسولی.mp3
7.18M
|⇦•ای تنها آرزوی من.. و توسل ویژۀ شبِ جمعه و ایام اربعین به نفس حاج مهدی رسولی•✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ آدم زنده به محبت نیاز دارد، و مرده به فاتحه! ولی ما جماعتِ برعکسیم برای مرده گل می‌بریم و فاتحۀ زندگی بعضی‌ها را می‌خوانیم .. با آدم ها مهربان باشیم آدم ها چاره ای ندارن!! ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
✨﷽✨ 🌼درسی از پیامبر خدا ✍️روزی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از محلی می‌گذشتند، دیدند مردی غلامش را می‌زند، در آن حال غلام می‌گوید: اعوذ بالله؛ پناه می‌برم به خدا. ولی او مرتب می‌زد. وقتی که غلام حضرت را دید گفت: اعوذ به محمد؛ پناه می‌برم به محمد (صلی الله علیه و آله و سلم). آن مرد فوری دست از غلام بر داشت و دیگر به او کتک نزد. حضرت فرمودند: ای مرد! این غلام به خدا پناه برد، او را پناه ندادی، هنگامی که به من پناه برد، دست از او برداشتی، در صورتی که سزاوار آن است که هر کس به خدا پناه برد، باید او را پناه داد. مرد گفت: یا رسول الله! برای جبران این تقصیرم، او را در راه خدا آزاد کردم. حضرت فرمودند: سوگند به آن خداوندی که مرا به پیامبری فرستاده است، که اگر او را آزاد نمی‌کردی، به طور یقین حرارت آتش جهنم چهره‌ات را می‌سوزاند و با آتش شکنجه می‌شدی. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با این گفتارشان به ما آموختند که مسلمانان باید همه کارهایشان را برای رضای خدا انجام دهند نه برای رضای دیگران. 📚بحارالانوار، ج16، ص28 ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️ رابطه درست با میتونه رابطه تو رو با همه مردم دنیا درست کنه... 👌با روراست باش! ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌ ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
باز شب جمعه ای دیگر رسید و یاد کربلایت آتش به جانمان افکند یاد آن ضریح شش گوشه ات یاد بین الحرمین یاد حرم آقا ابوالفضل العباس فطره قطره اشک ما دارد دعایی زیر لب دل هوای کربلا دارد براتم را بده ای حسین فاطمه جانم به قربان شما شـــــبتون حسینی✨🌙 💖🌹🦋🌟✨🌙
┄┅─✵💝✵─┅┄ خدایا به توکل به اسم اعظمت می گشایيم دفتر امـــروزمان را ... باشد ڪه در پایان روز مُهر تایید بندگی زینت بخش دفترم باشد ... الهی به امید تو💚 💐🌻☘🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‏سلام یه روز دیگه رو شروع کردیم و این جای شکر داره........سلام صبحتون بخیر ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
🌺✨🌺 ﷽ 🌺✨🌺 ✅ کاربرد کلمه طیّب در قرآن (1⃣1⃣) ✅💐 ذریه و فرزندان 💐✨حضرت زکریا (ع) هنگامی که کمالات و مقامات معنوی حضرت مريم (ع) را مشاهده کرد، شيفته شد و غبطه خورد و دست به دعا برداشت و از خداوند طلب نسل و فرزندانی پاک کرد: 💐💫 هُنَالِكَ دَعَا زَكَرِيَّا رَبَّهُ ۖ قَالَ رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً ۖ إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ(آیه 38 سوره آل عمران) در آنجا بود که زکریا (با مشاهده آن همه شایستگی در مریم) پروردگار خویش را خواند و عرض کرد: «خداوندا! از طرف خود، فرزند پاکیزه‌ای (نیز) به من عطا فرما، که تو دعا را می‌شنوی!» ✅💐 زن مى‌تواند پيامبر خدا را تحت تأثير قرار دهد. ✅💐 درخواست فرزند ونسل پاک، سنّت و روش انبياست. ✅💐 ارزش ذريّه و فرزندان، به پاكى آنهاست. 🌹🌹 به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹 ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
:+آره... الکس... الکس بیا اینجا... الکس جلو میآید ، با دیدن نیکی پارس میکند . نیکی چند قدمـ دیگر عقب میرود،حق دارد. جثه ی بزرگ و سیاه الکس،هر کسی را میترساند. جلو میروم و دست به سرش میکشم. :+هیـــس الکس آروم باش.. چیزی نیست... غریبه نیست.. آروم پسر...آروم... الکس روی پاهایش مینشیند. برمیگردم. نیکی با ترس به من نگاه میکند و چهره در هم کشیده است. +:چیزی نیست.. نترس... آب دهانش را قورت میدهد :_بریم تو؟ سرم را تکان میدهم. :+بریم راه میافتم،شانه به شانه ی نیکی به طرف ساختمان میرویم. کنارم که میایستد،قدش تا سینه ام میرسد. هر از چند گاهی برمیگردد و نگاهی به الکس میاندازد،میترسد دنبالمان بیاید. :+اگه این همه نگاش کنی ممکنه بفهمه ترسیدی..سگ ها خیلی باهوشن... با نگرانی میپرسد :_تا حاال کسی رو... ؟ ادامه ی حرفش را میخورد... روز اول،چنان محکم و باصالبت با من حرف زد که جاخوردم... فکر نمیکردم اینقدر ترسو باشد! :+کسی رو چی؟؟ :_مهم نیست..هیچی.. ناخودآگاه میخندم،حالت تدافعی این دختر بامزه است! میگویم :+نه... متعجب میپرسد :_چی؟ :+تا حاال کسی رو نخورده... عصبانی میشود،من همچنان میخندم. :_من منظور م این نبود.. وجلو تر از من در ساختمان را باز میکند و وارد خانه میشود. با تعجب نگاهش میکنم،یک لحظه متوجه میشود. خجالت زده کنار در میایستد :_ببخشید... اصلا حواسم نبود... اول خودتون بفرمایید.. داخل میشوم و در را میبندم. با دست مبل های جلوتلویزیونی را نشانش میدهم. :+بشین.. همچنان سرش پایین است. :_ممنون :+تعارف نکردم برو بشین طلاخانم از آشپزخانه بیرون میآید:سلام آقا نگاهی به دست های نیکی میاندازم که در هم قفل کرده و با حلقه اش بازی میکند. :+سلام... طلاخانم ایشون نیکی جان هستن،همسر من.. حس میکنم نیکی از حرفم جا میخورد و شانه هایش پایین میافتد . اهمیت نمیدهم؛باید به این نمایش مسخره و دیالوگ های مسخره ترش عادت کند. برای من فرق چندانی ندارد. :+نیکی خانم،ایشون هم طلاخانم هستن.. تو کارای خونه به مامان کمک میکنن. طلا جلو میآید و صورت نیکی را میبوسد:خیلی خوشبختم خانم.. خوش اومدین.. چقدر بهم میاین ماشاءالله... نیکی نگاهم میکنم و لبخندی تصنعی و کم جان میزند. طلا میگوید :بشینید خانم.. بشینید الان براتون یه چیزی میارم گلویی تازه کنید. صدای باز و بسته شدن در میآید،برمیگردم. 🌹🌹 به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹 ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸