12.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ | #تصویری
💠حجت الاسلام عالی
حضرت موسی علیه السلام و عزیز ترین بنده
#ایران_قوی🇮🇷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶🔸
3.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اهتزاز پرچم عزای حضرت زهرا (س) در حرم امیرالمومنین(ع)
@delneveshte_hadis110
هدایت شده از عاشقانِ امام رضا علیه السلام
سلام دوستان عزیز یکی از دوستان تصادف کرده خانم از بیمارستان مرخص شده ولی حال آقا زیاد خوب نیست از دوستان عزیزم تقاضا دارم جهت شفای همه ی مريض ها یه صلوات و حمد شِفا قرائت بفرمایید 🌹🌹🌹
لقمه حرام ، آهن ربای معصیت
⚠️تمثیلی زیبا برای تبیین نقش لقمه حرام در ابتلای به گناهان
🔗آهن ربا، براده آهن را هرجا باشد، به سمت خود میکشد.
اگر پنبه را از کنار آهن ربا عبور بدهید، آهن ربا کششی نسبت به پنبه ندارد،
اما اگر براده آهن را درون پنبه بگذارید، در این حالت پنبه به سمت آهن ربا کشیده میشود.
در اینجا خود پنبه جذب نمیشود، بلکه براده های آهنی که با خود آهن ربا، هم جنس هستند، به سمت آن کشیده میشوند.
⛔️ معصیتها مثل آهن ربا
و نان حرام مانند آهن است،
🔹وقتی که انسان گوشتش از حرام نروئیده باشد، میتواند از کنار معصیت ها بگذرد.
امّا اگر لقمه حرامی بخورد، از کنار معصیت که میگذرد مجذوب آن میشود!!
این خاصیّت درونیِ لقمه حرام است.
لقمه اگر صد در صد حلال باشد و علاوه بر این اُجرت و حقوق و درآمد طیب و طاهری در مقابل آن گرفته باشد،
از کنار عبادات که میگذرد،
عبادات او را جذب میکنند،
از کنار امامزاده که میگذرد به زیارت آن میل پیدا میکند.
♻️ نه تنها لقمه حلال، بلکه مسکن و لباس حلال هم به همین منوال است.
در محلی هم که از راه حلال به دست آورده اید، نماز که فرا میرسد، نسبت به نماز شوق و رغبت پیدا میکنید،
امّا اگر ملک غصبی باشد،
در آن محل مثلاً غیبت مردم میشود و توان اجتناب از معصیت را ناخودآگاه از دست میدهید.
حلال و حرام وقتی با هم مخلوط شود، طاعت و معصیت هم، با هم مخلوط میشود.
✾📚 #ایران_قوی🇮🇷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶🔸
1.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸خـــدایا
در این شب زیبا
🌸 تو را به حق حضرت زهرا(س)
هیچ انسانی را با سلامتی خود
و عزیزانش امتحان نفرما
🌸خدایا
همه مریض ها را شفای عاجل
عطا بفرمـا ،آمیـن
شب خوش 💐
🌸🍃
@hedye110
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خدایا شروع سـخن نامِ توست
وجودم به هر لحظه آرامِ توست
دل از نام و یادت بگـیرد قـرار
خوشم چون که باشی مرا در کنار
سلاااام
الهی به امیدتو
صبحتون بخیر💖
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
@hedye110
کاش لحظه اي در ضیافت نگاهت بـه زیارت خدا مشرف می شدیم ودر صحن چشم سیاهت بـه پابوس خورشید عشق می آمدیم.
#ایران_قوی🇮🇷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶🔸
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃
💟دعا برای شروع روز💟
ا🍃💕🍃
💙بسم الله الرحمن الرحیم💙
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة
ا🍃💕🍃
💠امين يا رب العالمین💠
التماس دعا 🙏🙏🙏🙏
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃
@hedye110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️
🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻
💕💕💕💕💕💕💕💕
🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸
🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻
💕💕💕💕💕💕💕
🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸
@hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃
🍃
🌹
🍃
❤️ توسل امروز ❤️
به امام سجاد علیه السلام و امام محمد باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام
يا اَبَا الْحَسَنِ، يا عَلِىَّ بْنَ الْحُسَيْنِ، يَا زَيْنَ الْعابِدِينَ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
🦋🌹
يَا أَبا جَعْفَرٍ، يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا الْباقِرُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
🌹🦋
يَا أَبا عَبْدِ اللّٰهِ، يَا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ، أَيُّهَا الصَّادِقُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
🍃
🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
@hedye110
#خداحافظ_سالار☘
#پارتشصتپنجم🌿
✨﷽✨
یک روز از خرید آمده بودم که دیدم مهدی کارد میوه خوری را برداشته و به کوچه می رود
دنبالش کردم نمی توانستم پا به پای او بروم داد میزد
وهب رو دارن می زنن و می دوید
سر کوچه ۴ نفرهمسن یا بزرگتر از وهب او را زیر مشت و لگد گرفته بودند
مهدی که از فرط هیجان و عصبانیت صدای من را نمیشنید
وسطشان رفت و نگران بودم مبادا از کارد استفاده کند که دعوا با فرار آن چند نفر ختم شد
مهدی مثل آدم بزرگها گرد و خاک لباس وهب را تکاند
من با تندی گفتم
تو با این قد و قواره ات چطور می خواستی حریف اونا بشی؟
با قُدّی حاضر جوابی کرد
دیدی که شدم
کمی خوشم آمد اما تشویقشان نکردم
حسین همیشه میگفت
مهدی خیلی به تو وابسته شده نذار بچه ننه بشه
من هم سعی میکردم مثل هم بزرگشان کنم
اگر چه خُلقشان متفاوت بود
مهدی با همه جور کشی که از وهب داشت گاهی سر تقسیم تخم مرغ دعوایش می شد به ناچار کارد را وسط تخم مرغ آبپز میگذاشتم و به دو قسمت مساوی میکردم تا مهدی غُرنزند
یک شب تابستانی سر بالکن خوابیده بودم و در عالم خواب دیدم که کسی با اسلحه از نرده بالا کشید و خودش را بالای سر من و بچهها رساند می خواستم فریاد بزنم اما صدا از گلویم در نمی آمد
مرد مسلح نقابدار میخواست وهب و مهدی را بدزد
بالشی روی صورتم انداخت تا خفهام کند
من دست و پا میزدم و به لحاف و بالش چنگ میانداختم
در آخرین لحظات خفگی تمام توانم را در گلویم ریختم و با تمام قدرت فریاد زدم
نه
با فریادم وهب و مهدی مثل جن زده ها از خواب پریدند
خودم هم نیم خیز نشستم
گلویم از خشکی به هم چسبیده بود و تنم از خیسی غرق آب
وهب یک لیوان آب آورد خوردم اما دیگر خوابم نبرد
هر بار زیر نور مهتاب به نرده روی دیوار نگاه میکردم تصویر بالا آمدن دزد نقاب پوش در ذهنم تکرار میشد
فردا صبح ماجرا را برای خانم فرخی زن همسایه تعریف کردم
خیلی ناراحت شد و از همان شب دختر مهربانش عاطفه را پیش من فرستاد که تنها نخوابم
با وجود اختلاف سن ۱۸ سالهای که با او داشتم در حکم دخترم بود
ناچار بودم او را هم مثل بچههای خودم بخوابانم
شبها برایش قصه تعریف میکردم تا میخوابید
تعریف هایم مثل لالایی وهب راهم که عادت داشت دیر بخوابد به خواب می برد
اما مهدی عادت داشت که سر ساعت هشت شب بخوابد این را همه اقوام و فامیل میدانستند
گاهی که به مهمانی دعوت میشدم همه می دانستند که باید به خاطر مهدی سفره شام را قبل از ساعت هشت بیاندازند اگر بی شام می خوابید قوت خودم بسته میشد
سال ۶۴ به نیمه رسید بعد از نیامدن طولانی حسین مریض شدم و تب کردم
اتفاقاً پدرم از سفر آمد و دید وهب و مهدی کسل نشستهاند و من در تب میسوزم نمیدانم غرور پدری بود یا دلش سوخت بهش برخورد و گفت
پروانه پاشو بریم پیش خودم زندگی کن
حالم خوب نبود تا حدی که نمیتوانستم جواب بدهم صورتم از تب گُر گرفته بود
پدر هم اصرار میکرد که وسایلت را جمع کن
با همه سختی، تنهایی و انتظارهای طولانی خانه خودم را ترجیح می دادم وقتی که تاکید یک ریز پدر را دیدم زورکی لبخند زدم و گفتم
سالار شدم برای این روزا
این را گفتم و زانوهایم خم شد و غش کردم و بیهوش افتادم
چشم باز کردم توی بیمارستان زیر سرم بودم سر چرخاندم پدرم با خانمش، عمه و چند نفر دیگر بالای سرم بودند
پرسیدم
وهب و مهدی کجان؟
پدر گفت
با این حال و روزت فکر وهب ومهدی هستی؟
نگران نباش پیش افسانهان
حالم بهتر نشده بود اما به اصرار از بیمارستان مرخص شدم هر روز چشم به راه بودم که حسین بیاید
آقای فرخی به خانمش گفته بود که آقای همدانی لشکر جدیدی را برای استان گیلان تاسیس کرده و فرماندهاش شده لشگری به نام قدس
شاید دلیل نیامدن طولانی این بار حسین به غیر از جبهه تحویل لشکر انصارالحسین و تاسیس لشکر قدس بوده است
با این حرف به خودم دلداری دادم
تابستان بود پای وهب و مهدی به خانه بند نمیشد
بچه های هم سن و سال آنها گوش تا گوش کوچه را پر میکردند اما من نمیَخواستم که خیلی با آنها دمخور شوند
یکی برای شان با کاغذ رنگی فرفره درست کرد تا بازی کنند
سر فرفره ها با سوزن به یک نی متصل بود وقتی میدویدند باد پروانه کاغذی را میچرخاند و بچه ها خوششان میآمد
کم کم خودشان در درست کردن فرفره اوستا شدند
از من پول میگرفتند کاغذها را با قیچی به اندازه می بریدند و با سوزن ته گرد و نی سر و ته آن را بند میآوردند
هدیه به روح بلند شهدا صلوات
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸