لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌴 دوران #دفاع_مقدس
🎥 #فیلم / صحنه های از لحظات فراقت ارواح مطهر شهیدان از ابدان خاکی
🕊🕊 #عروج
🎞 تصاویری از حضور رزمنده ها در جبهه های نبرد با دشمن
📢 به همراه پخش بانگ آسمانی #اذان . . . .
🤲 #اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین 🕌
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈
#نشر_مطالب_صدقه_جاریه_است
🌴 کانال #دفاع_مقدس :
روایتگر رویدادهای جنگ
.... و حال و هوای رزمندگان جبهه ها
#دهه۶۰
🌷
به خاطر بسپاریم
جادهای که به کربلا میرسد
از همان سنگرهای دفاع مقدس میگذرد
#اربعین_نایب_الشهدا_باشیم
#قاسم_بن_الحسن
🌴🏴🌴
من یک دختر مذهبی هستم …
من حق دارم ایام محرم و صفر لباس مشکی تنم کنم (حتی تابستون)
و کسی حق ندارد به من بگوید تو همش در غم و ماتم به سر می بری!
من یک دختر مذهبی هستم …
من حق دارم محرم که می شود زنگ تلفن همراه خودم را مداحی بگذارم
و کسی حق ندارد به من بگوید تو انسان افسرده ای هستی!
من یک دختر مذهبی هستم …
من حق دارم عکس شهید را به عنوان پس زمینه گوشی ام انتخاب کنم
و کسی حق ندارد با دیدن عکس شهید به من پوزخند بزند!
من یک دختر مذهبی هستم …
من حق دارم به جای سینما رفتن شبهای جمعه گلزار بروم
و کسی حق ندارد به تمسخر بگوید که شماها را فقط باید در قبرستان پیدا کرد!
من یک دختر مذهبی هستم …
من حق دارم که دوست نداشته باشم اسم بازیگرهای هالیوودی
و فوتبالیست ها ی خارجی را بدانم
و کسی حق ندارند من را انسان عقب افتاده ای بداند!
من یک دختر مذهبی هستم …
من حق دارم هر کجا عکس رهبرم را دیدم به او ابراز ارادت کنم
و اشکهایم جاری بشود به خاطر مظلومیت های آقا
و کسی حق ندارد چپ چپ به من نگاه کند!
من یک دختر مذهبی هستم …
من حق دارم توی خط واحد بجای گوش دادن اندی و ….، مداحی حاج منصور گوش بدم
و حق دارم وقتی راه میرم بجای اینکه زل بزنم تو صورت پسرای مردم سرم پایین باشه
و کسی حق ندارد به من بگوید ” چقدر املی “!
من یک دختر مذهبی هستم …
من معنای لذت بردن از زندگی را می دانم…
من یک دختر مذهبی هستم …
من معنای شادی و خنده را می دانم…
من یک دختر مذهبی هستم …
من انسان غمگین و افسره ای نیستم…
من یک دختر مذهبی هستم …
من از زندگی به شیوه خودم لذت می برم…
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کمالبندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🏴🏴🏴🏴🏴
🔸بازداشت ۳۷ نفر در ارتباط با حادثه شاهچراغ
رئیس دادگستری استان فارس:
🔹در پرونده حادثه تروریستی شاهچراغ تاکنون در مجموع ۳۷ نفر بازداشت شدند که ۵ نفر از این افراد ضمن رفع شبهات از اتهامات وارده تبرئه و آزاد شدهاند که به غیر از ۳ متهم اصلی که پرونده قضایی آنان به دادگاه ارسال شده است.
🔹تحقیقات در خصوص ۲۹ متهم دیگر همچنان ادامه دارد.
#نیروی_قدس
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کمالبندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🏴🏴🏴🏴
10.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
2⃣ #یک_دقیقه_مطالعه
روایتی از «غارت در کربلا» را #ببینید و با مخاطبانتان به اشتراک بگذارید.
#حیاتناالحسین
📘 برگرفته از کتاب توجیه المسائل کربلا
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کمالبندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🏴🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه شرکت دانش بنیان ایرانی این دستگاه رو ساخته و یکی از خانم هایی که مشکل حرکتی داشته این اختراع رو خریده و باهاشاومده راهپیمایی اربعین
این فیلم مورد توجه عراقیها در فضای مجازی قرار گرفته
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کمالبندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🏴🏴🏴🏴
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
💜به نام خداوند لوح و قلم
💖حقیقت نگار وجود و عدم
💙خدایی که داننده رازهاست
💚نخستین سرآغازِ، آغازهاست
سلام روزتون بخیر
الهی به امید تو💚
🇮🇷🏴🇮🇷🏴🇮🇷
@hedye110
#سلام_امام_زمانم
آقا دعا کنید که در زندگی مان
باشیم ای ذخیره حق، یاور شما
ای چشمه زلال الهی ظهور کن
ماتشنهایم، تشنه لب کوثر شما
🔸شاعر:قاسم نعمتی
فرج مولا صلواتـــــــ
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
❂◆◈○•--------------------
﴾﷽﴿
❂○° #یک_فنجان_چای_باخدا °○❂
#قسمت_صد_بیست_پنج
صورتش مثه همیشه زیبا و معصوم بود. با ته ریشی که حالا بلندتر از قبل، موهایِ آشفته اش را به رقص درمیآورد..
خستگی در مویرگ به مویرگِ سفیدیِ پنهان شده در خونِ چشمانش جیغ میزند و من دلم لرزید برایِ لبخندِ تلخ و مظلومِ لبهایش که آوار شد بر سوزشِ دلم و خرابه هایِ قلبم..
توجهش به من بود.. تبسم صورتش عمیقتر شد و پا جفت کرد برایِ احترامی نظامی..
اما من ظالم شدم و رو گرفتم از دلبریهایش..
دانیال به محض ورودمان به اتاق روبه رویم ایستاد و چشمانش را ریز کرد ( دعواتون شده؟؟)
و من با “نه” ایی کوتاه، تن به تخت و چشم به خواب هایی آشفته سپردم..
روز بعد اربعین بود و من دریایِ طوفان زده را در زمین عراق تجربه کرد..
سیلی که هیچ شناگری، یارایِ پیمودنش را نداشت و همه را غرق شده در خود، به ساحل میرساند..
آن روز در هجومِ عزدارانِ اربعین هیچ خبری از حسام نشد..
نه حضوری.. نه تماسی..
آتش به وجودم افتاده بود که نکند دعایم به عرش خدا میخ شده باشد و مردِ جنون زده ام راهی..
چند باری سراغش را از برادرم گرفتم و او بی خبر از همه جا، از ندانستن گفت..
و وقتی متوجه بی قراریم شد ، بی وقفه تماس گرفت و مضطرب تماشایم کرد.
نبضِ نگاهِ مظلوم و پر خواهشِ حسام در برابر دیده و قلبم رژه میرفت..
کاش دیشب در سرای حسین (ع) از سر تقصیرش میگذشتم و عطرِ جنگ زده ی پیراهنش را به ریه میکشیدم..
دلشوره موج شد و به جانم افتاد..
خورشیدِ غروب زده آمده بود اما حسام نه..
دیگر ماندن و منتظر بودن، جوابِ نا آرامی ام را نمیداد..
آشفته و سراسیمه به گوشه ایی از صحن و سرایِ امام حسین پناه برم.
همانجا که شب قبل را کنارِ مردِ مبارزم، کج خلقی کردمو به صبح رساندم.
افکارِ مختلفی به ذهنم هجوم میآورد.
چرا پیدایش نمیشد؟؟ یعنی از بداخلاقی هایِ دیشبم دلخور بود؟؟
کاش از دستم کلافه و عصبی بود. اما من میشناختمش، اهل قهر نبود.
یعنی اتفاقی بد طعم، گریبانِ زندگیم را چنگ میزد؟؟
ای کاش دیشب خساستِ نگاه را کنار میگذاشتمو یک دل سیر تماشایش میکردم.
وحشت و استرس، تهوع را به دیواره هایِ معده ام میکوبید و زانو بغل گرفتم از سر عجز..
زیرِ لب نام حسین (ع) را ذکر وار تکرار میکردمو التماس که منت بگذار و امیرمهدیِ فاطمه خانم را از من نگیر..
روز اربعین تمام شد.. اذان گفته شد.. نماز مغرب و عشا خوانده شد..
اما…
اما باز هم خبری از حسامِ من نشد.. حالا دیگر دانیال هم موبایلش خاموش بود و خودش ناپیدا..
چند باری مسیرِ هتل تا حرم را دوان دوان رفتمو برگشتم..
حس کردم..
برایِ اولین بار، در زمین کربلا، زینب را حس کردم..
حالِ ظهرِ عاشورا و ایستادنِ پریشانش بر تل زینبیه..
آرزویِ حسام ، داغ شد بر پیشانی ام.. من مگر از زینب بالاتر بودم؟؟
چرا هیچ خبری از مردانِ زندگیم نبود..؟؟ نمیدانم چرا اما به شدت ترسیدم.
من در آن سرزمین غریب بودم اما ناگهان حس آشنایی، احساسم را خنک کرد..
از حرم به هتل رفتم به این امید که دانیال برگشته باشد اما نه..
درد معده امانم را بریده بود و قرصها هم کارسازی نمیکرد. کمی رویِ تخت دراز کشیدم..
ما فردا عازم ایران بودیمو امروز حسام اصلا به دیدنم نیامده بود..
ما فردا عازم ایران بودیمو دانیال غیبش زده بود..
ما فردا عازم ایران بودیمو من سرگشته خیابانهایِ کربلا را تل زینبه میدیدم..
مدام به خودم دلداری میدادم که تو همسر یک نظامی هستی.. امیرمهدی اینجا در ماموریت است و نمیتواند مدام به تو سر بزند..
ناگهان به یاد دوستانش در موکب علی بن موسی الرضا افتادم. حتما آنها از حسام خبر داشتند.
چادر بر سر گذاشتمو به سمت در دویدم که ناگهان در باز شد..
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef