eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.6هزار دنبال‌کننده
15.1هزار عکس
6.9هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
امشب، سكينه، دختر امام حسين (ع)، رؤيايى مى بيند: محملى از نور بر زمين فرود مى آيد. بانويى از آن پياده مى شود كه دست بر سر دارد و گريه مى كند. خدايا! آن بانو كيست كه به ديدن ما آمده است؟ ــ شما كيستى كه به ديدن اسيران آمده اى؟ ــ دخترم، مرا نمى شناسى؟ من مادر بزرگت، فاطمه زهرا هستم. سكينه تا اين را مى شنود، در آغوش او مى رود و در حالى كه گريه مى كند، مى گويد: "مادر! پدرم را كشتند و ما را به اسيرى بردند". سكينه شروع مى كند و ماجراهاى كربلا و كوفه و شام را شرح مى دهد. اشك از چشمان حضرت زهرا(س) جارى مى شود. او به سكينه مى گويد: "دخترم! آرام باش، كه قلب مرا سوزاندى! نگاه كن، دخترم! اين پيراهن خون آلود پدرت حسين(ع) است، من تا روز قيامت، يك لحظه هم اين پيراهن را از خود جدا نمى كنم". اين جاست كه سكينه از خواب بيدار مى شود. * * * شب ها و روزها مى گذرد... نيمه شب، دختر كوچك امام حسين(ع) از خواب بيدار مى شود، گمان مى كنم نام او رقيّه است. او با گريه مى گويد: "من الآن پدر خود را در خواب ديدم، باباى من كجاست؟". همه زنان گريه مى كنند. در خرابه شام غوغايى مى شود. صداى ناله و گريه به گوش يزيد مى رسد. يزيد فرياد مى زند: ــ چه خبر شده است؟ ــ دختر كوچكِ حسين، سراغ پدر را مى گيرد. ــ سر پدرش را براى او ببريد تا آرام بگيرد. مأموران سر امام حسين(ع) را نزد دختر مى آورند. او نگاهى به سر بابا مى كند و با آن سخن مى گويد: "چه كسى صورت تو را به خون، رنگين نمود؟ چه كسى مرا در خردسالى يتيم كرد؟". او با سر بابا سخن مى گويد و همه اهل خرابه، گريه مى كنند. قيامتى بر پا مى شود، اما ناگهان همه مى بينند كه صداى اين دختر قطع شد. گويى اين كودك به خواب رفته است. همه آرام مى شوند، تا اين دختر بتواند آرام بخوابد، امّا در واقع اين دختر به خواب نرفته بلكه روح او، اكنون نزد پدر پر كشيده است. بار ديگر در خرابه غوغايى بر پا مى شود. صداى گريه و ناله همه جا را فرا مى گيرد. 🌹🌹🌹🌹🌿🌿🌿🌿 🌹🌹 https://eitaa.com/hedye110 @hedye110
گاهی سرنوشت مثل طوفان ِ شنی ست که مدام تغییر جهت می دهد. تو جهتت را تغییر می دهی، اما طوفان دنبالت می کند. تو بازمی گردی، اما طوفان با تو میزان می شود. این بازی مدام تکرار می شود… . . . طوفان که فرو نشست، یادت نمی آید چی به سرت آمد و چطور زنده مانده ای. اما یک چیز مشخص است، از طوفان که درآمدی، دیگر همان آدمی نخواهی بود که به طوفان پا نهاده بودی! =======🌹🌹🌹========= @hedye110
نظام تقديم 88.mp3
زمان: حجم: 6.9M
🔈 🔇 جلسه پانزدهم صوتی 👆👆👆 کتابی 👌 و بر اساس واقعیت ؛ کسانی که مرگ را تجربه کرده اند لطفا از اول جلسه که در کانال گذاشته شده بررسی کنید تا بیشتر متوجه داستان بشید. دوستانی که نمیتونند طاقت بیارند لطفا این فایل رو گوش نکنند... 🌹🌹🌹🌹🌹🍃🍃🍃🍃🍃 کمال بندگی ====👇==== https://eitaa.com/hedye110 @hedye110 ====🌷====
5.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 اومدم تو حرمت میدونم که رو سیاهم اما بدون اختیار سمت ضریح تو میام 🔹 🔰 @hedye110
خانواده سرداردلها @hedye110
1.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خاطره خنده دار استاد رائفی پور😂 @hedye110 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌
‏آقای من دلیل طولانی شدن غیبتت را در این چند روز فهمیدم وقتی دیدم جبهه ی به ظاهر انقلابی، به خاطر غرورشان، نتوانستند یک لیست متحد دهند برای نجات جامعه. کاش کلید ظهور، دست ما ها نبود. به نظر میرسد هنوز هم بلد نیستیم ‎ @hedye110
12.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 | 🍃❤️هنرنمایی جدید فاطمه عبادی از به‌مناسبت روز مادر... ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌ @hedye110
💐مصلح بايد دانا به نزاع باشد (عبدالملك ) گويد: بين حضرت باقر عليه السلام و بعضى فرزندان امام حسن عليه السلام اختلافى پيدا شد، من خدمت امام رفتم و خواستم در اين ميان سخنى بگويم تا شايد اصلاح شود. امام فرمود: تو چيزى در بين ما مگو، زيرا مثل ما با پسر عمويمان مانند همان مردى است كه در بنى اسرائيل زندگى مى كرد، و او را دو دختر بود يكى از آن دو را به مردى كشاورز و ديگرى را به شخصى كوزه گر شوهر داده بود. روزى براى ديدن آنها حركت كرد؛ اول پيش آن دخترى كه زن كشاورز بود رفت و از او احوال پرسيد: دختر گفت : پدرجان شوهرم زراعت فراوانى كرده اگر باران بيايد حال ما از تمام بنى اسرائيل بهتر است . از منزل آن دختر به خانه ديگر دخترش رفت و از احوالش پرسيد، گفت : پدر، شوهرم كوزه زيادى ساخته اگر خداوند مدتى باران نفرستد تا كوزه هاى او خشك شود حال ما از همه نيكوتر است . آن مرد از خانه دختر خود خارج شد در حالى كه مى گفت : خدايا تو خودت هر چه صلاح مى دانى بكن ، در اين ميان مرا نمى رسد كه به نفع يكى درخواستى بكنم ، هرچه صلاح است آنها را انجام ده . امام فرمود: شما نيز نمى توانيد بين ما سخنى بگوييد، مبادا در اين ميان بى احترامى به يكى از ما شود، وظيفه شما به واسطه پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت به ما احترام نسبت به همه ما است . 💐💐💐💐💐🍃🍃🍃 @hedye110