#حسینپسرِغلامحسین🪴
#قسمتچهلدوم🪴
🌿﷽🌿
چارهای نبود آنقدر خسته و ضعیف بودم که نمیتوانستم ادامه بدهم کار دیگری هم نمیشد کرد
آرام روی شانههای محمدحسین نشستم این کار هم برایم سخت بود اینکه او بایستد و من روی شانههایش بنشینم
در واقع محمدحسین با این کارش هم باعث شد خستگیام رفع شود و هم روحیهام تغییر کند
لحظهای بعد دوباره بالا رفتن را آغاز کردیم دیگر زانوهایم نمیلرزید انگار یک انرژی ناشناخته به تن من تزریق شده بود وقتی به بالای دکل رسیدیم نفس عمیق کشیدم و گوشه ای نشستم نگاهی به اطرافم انداختم همه چیز به شکل غرور انگیزی زیر پایم کوچک شده بود
باد خنکی که آن بالا می وزید به تن عرق کردهام میخورد و حسابی سردم شده بود
می دانستم باید صبر کنم تا هوا روشن شود و بعد تمام روز آنجا بمانم به محمدحسین گفتم
خب حالا آمدیم بالا صبح که هوا روشن شد چه کار کنیم؟
گفت
چه کار میخواهی بکنی؟
گفتم
بالاخره یکسری امکانات این جا لازم داریم
گفت
هرچه بخواهی برایت می آورم تو اصلا لازم نیست از جایت تکان بخوری همین جا بنشین و دیدهبانی کن به فکر پایین رفتن هم نباش خودم هستم
محمدحسین آن شب و روز بعد چند بار از دکل ۶۰ متری بالا و پایین رفت یکبار برایم پتو آورد، یکبار صبحانه،
یکبار ناهار و چندین بار دیگر به بهانه های مختلف آمد و رفت
رفتار او باعث شده بود که روحیهام کاملاً عوض شود
شب با تاریک شدن هوا آمد دنبالم و گفت
برویم
این بار خودش اول رفت و بعد من پشت سرش می رفتم پایین تر از من حرکت میکرد تا بتواند مواظبم باشد
و بالاخره مرا پایین آورد
بارها شنیده بودم که چقدر نسبت به نیروهایش احساس مسئولیت دارد ولی هیچگاه محبت پدرانه اش را از نزدیک حس نکرده بودم با کار آن شب محمد حسین هم توانستم منطقه را آنطور که باید ببینم هم روحیهام تغییر کرد
هیچ وقت نمی توانم لحظه ای را که روی شانه هایش نشسته بودم فراموش کنم
*آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست*
*عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی*
*من بسیجی ام*
در طول مدتی که محمدحسین مسئول شناسایی لشکر شده بود من و مجید آنتیکچی چندین بار به او اصرار کردیم که به عضویت سپاه در بیاید اما او زیر بار نمیرفت ومیگفت
شما دنبال چی هستید؟
این که یکی به نیروهای سپاه اضافه شود؟
من دوست دارم به عنوان یک بسیجی خدمت کنم پس بگذارید راحت باشم
گفتم
محمدحسین مگر سپاه چه اشکالی دارد؟
گفت
سپاه هیچ اشکالی ندارد خیلی هم خوب است اما من خدمت در لباس بسیجی را بیشتر دوست دارم
محمدحسین اینقدر ظرفیت و لیاقت داشت که میتوانست از فرماندهان رده بالای سپاه شود و این در صورتی بود که به عضویت سپاه در میآمد و رسمی می شد
بارها مسئولین لشکر به او پیشنهاد میکردند اما چون به بسیج عشق می ورزید نمی پذیرفت تا جایی که سفارش کرده بود اگر من شهید شدم روی سنگ قبرم ننویسید پاسدار اگر چنین کلمهای بنویسید روز قیامت جلوی شما را خواهم گرفت من یک بسیجیام
*کجایند مستان جام الست*
*دلیران عاشق شهیدان مست*
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸💫خوشبختی همین لحظه ای هستش که داری با لذت احساسش میکنی
🍃💐⛈ لحظه ای که دنیا رو با عمق بیشتری نگاه میکنی.
🍃🌸💫 همه چیز در وجود خودِ توست...
🍃💐⛈ احساسِ شیرینِ عشق و زندگی...
🍃💐⛈روزتون دلپذیرترین👌😍.
@hedye110
﷽
#مردےدرآئینہ 💙
#قسمتصدویکم
#رمانمعرفتے :)
#قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱
غبار
حال غريبي درون وجودم رو پر كرده بود ... و ميان تك تك سلول هام موج مي زد ... مثل پارچه كهنه اي
شده بودم كه بعد از سال ها كسي اون رو تكان داده ... تمام افكار و برنامه ريزي هام مثل غبار روي هواي
معلق شده بود ... پرده اشك چشمان دنيل، حالا روي قرنيه چشم هاي من حائل شده بود ...
من مونده بودم و خودم ... در برابر بانويي كه بيشتر از چند جمله ساده نمي شناختمش ...
و حالي كه نمي فهميدم ... به همه چيز فكر مي كردم ... جز اين ...
نشسته بودم كنار ديوار ... دقيقه ها چطور مي گذشت؟ ... توي حال خودم نبودم كه چيزي از گذر زمان و
محيط اطرافم درك كنم ... تا اينكه دستي روي شانه ام قرار گرفت ...
بي اختيار سرم به سمتش برگشت ... چهره جواني، بين اون همه نور و چراغ صحن، مقابل چشمان تر من
نقش بست ...
ـ سلام ... اينجا كه نشستيد توي مسيره ... امكان داره یه جاي دیگه بشینید؟ ...
نگاهم از روي اون برگشت روي چند نفري كه با فاصله از ما ايستاده بودن ... به خودم اومدم و از جا بلند
شدم ...
ـ ببخشيد ... نمي دونستم ...
هنوز قدم از قدم برنداشته بودم كه يهو به خودم اومدم و حواسم جمع شد ... برگشتم سمتش ... هنوز
اونجا ايستاده بود ...
ـ تو انگليسي حرف زدي ...
لبخند خاصي روي لب هاش نقش بست ... و به افرادي كه ازشون فاصله مي گرفت اشاره كرد ...
ـ باهاتون كه فارسي حرف زدن واكنشي نداشتيد ...
معقول بود و تعجب من احمقانه ...
ـ چرا اينجا نشستيد و وارد نمي شيد؟ ...
ـ من به خداي شما ايمان ندارم ...
جايي از تعجب توي چهره اش نبود ... اما همچنان با سكوت به من نگاه مي كرد ... سكوتي كه سكوت
من رو در هم شكست ...
ـ همراه هاي من مسلمان هستن ... براي زيارت وارد حرم شدن ... من اينجا منتظرشون هستم ...
توي صحن، جاي ديگه اي براي من پيدا كرد ... جايي كه اين بار جلوي دست و پاي كسي نباشم ...
ـ اما شبيه افراد بي ايمان نيستي ...
نشست روي زمين، كنار من ...
ـ چرا اين حرف رو ميزني؟ ...
ـ چه دليلي غير از ايمان، شما رو در اين زيارت، با همراه مسلمان تون، همراه كرده؟ ...
چند لحظه به چهره اش نگاه كردم ... آرام ... با وقار ... محكم ... با نگاهي كه انگار تا اعماق وجودم پيش
مي رفت ...
سكوت عميقي بين ما حاكم شد ... ديشب با كسي حرف زده بودم كه فقط چند ساعت از آشنايي من با
اون مي گذشت ... و حالا كسي از من سوال مي پرسيد كه اصلا نمي شناختمش ... نمي دونستم آیا پاسخ
اين سوال، پاسخي بود كه در جواب سوال اين غريبه بدم یا نه؟ ...
و من همچنان به چشم هاي مطمئن و پرسشگر اون خيره شده بودم ...
نگاهم براي لحظاتي برگشت سمت گنبد و ايوان آينه ... و بستم شون ...
نور و تصوير حرم، پشت پلك هاي سنگين و سياه من نقش بست ... بين من و اون جوان، فقط يك پاسخ فاصله بود ...
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#ایران_قوی🇮🇷
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
#طنز
😁نمی دونم چرا اینقدر این دشمنای ایران بدبختن
😜میخاستن ایرانو دچار فروپاشی کنن اما الان اسرائیل داره دچار فروپاشی میشه
😄به مردم گفتن پولاتونو از بانکا بکشین بیرون تا بانکای جمهوری اسلامی ورشکست بشن، اما الان توی آمریکا مردم دارن پولاشونو از بانکها می کشن بیرون و بانکای اونا دارن ورشکست میشن
🤪گفتن جمهوری اسلامی برف امسالو نمی بینه اما برخلاف بقیه سالها اونقدر امسال جمهوری اسلامی برف و بارون دید که تا حالا ندیده بود
🙈گفتن به چین و بقیه کشورها هشدار میدیم با جمهوری اسلامی هیچ توافق نامه ای امضا نکنن که عمر جمهوری اسلامی رو به پایانه ... اما یه مرتبه خبر رسید خود عربستان که یه پایه ی آشوبها بود، یواشکی رفته توی چین با ایران توافق کرده
واقعا رکورد همه ی ضایع شدن ها را جابجا کردن این دشمنان ضایع و دربدر جمهوری اسلامی😂😂😂
#طنز_نقطه_زن
🇮🇷 #ایرانقوی🇮🇷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶
.
وَتَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِي وَتَخْبُرُ حَاجَتِي وَتَعْرِفُ ضَمِيرِي...
هم راز نهفتۀ مرا میدانی
هم حرف نگفتۀ مرا میخوانی
تو از دل زار و حاجتم باخبری
کی بر دل تیره نور میبارانی؟
✍️ #محمدتقی_عارفیان
#مناجات_شعبانیه
🕊•┈┈••✾•🌺•✾••┈┈•🕊
🇮🇷 #ایرانقوی🇮🇷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رژه عجیب مخالفان نتانیاهو در خیابان های تل آویو
مخالفان نتانیاهو در خیابان های تل آویو با به صدا درآوردن شوفار رژه رفتند.
🇮🇷 #ایرانقوی🇮🇷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶
.
💠 #یا_اباصالح_المهدی_ادرکنا
🍃 خبری از شما نشد آقا
آخرین جمعه هم رسید امسال، خبری از شما نشد آقا
چشم ما با شما نشد روشن، دل غمدیده وا نشد آقا
روزها رفت و هفتهها بگذشت، ماهها در پی هم آمد و رفت
سال هم میرسد به آخر و باز حاجت ما روا نشد آقا
اشتیاق، انتظار، صبر، فراق، چشم ما شد سپید در غم تو
روز هجران بهسر نیامد باز، نوبت وصل ما نشد آقا
جمعهها آمدند از پی هم، با تو گفتیم شرح دردِ فراق
زخم این سینه التیام نیافت، درد کهنه دوا نشد آقا
گریه کردیم و ناله سردادیم: العجل العجل! بیا مهدی
در فراق تو اشک باریدیم، دل ز داغت جدا نشد آقا
دل به داغ تو مبتلا کردیم، ندبه ندبه تو را صدا کردیم
ما برای فرج دعا کردیم، مستجاب این دعا نشد آقا
از تو حتی نیامده خبری تا که دلخوش به آن خبر باشیم
در افق از شکوه آمدنت گردی آخر بهپا نشد آقا
عالم از ظلم و جور پر شده است، کی تو پا در رکاب خواهی کرد؟
العجل صاحبالزمان! الغوث! وقت عدل و وفا نشد آقا؟
در خزان فراق پژمردیم، بد شنیدیم و زخمها خوردیم
در غمت جان به لب شدیم اما جان فدای شما نشد آقا
روز از روضۀ غمت زاریم، شب چو شمع از فراق بیداریم
ای بهار حقیقی، آمدنت خبر سال ما نشد آقا
در میان زلال بارش اشک، دیدن تو عجب صفا دارد
شاه خوبانی و تماشایت قسمت این گدا نشد آقا
اشتیاق، انتظار، صبر، فراق، جمعهها واژههای دلتنگی
آخرین جمعه رو به پایان است، خبری از شما نشد آقا...
✍️ #محمدتقی_عارفیان
#انتظار
#مهدویت
#یا_صاحبالزمان
#زمینهسازی_برای_ظهور
@hedye110
#داستان_آموزنده
🔆ملاقات با امام زمان (عج )
✨علامه مجلسى (ره ) از قول پدرش نقل مى كند كه مى گفت :
🌕در زمان ما شخص صالح و مؤ منى به نام امير اسحق استر آبادى (ره ) بود كه چهل بار پياده به مكه رفته بود، و بين مردم مشهور شده بود كه او طى الارض دارد - يعنى چندين فرسخ را در يك لحظه طى مى كرده - در يكى از سال ها او به اصفهان آمد. من باخبر شدم و به ديدارش رفتم . پس از احوالپرسى از وى پرسيدم :
- آيا شما طى الارض داريد؟ در بين ما چنين شهرت يافته است ؟
در جواب گفت :
🌕در يكى از سالها با كاروان حج به زيارت خانه خدا مى رفتم به محلى رسيديم ، كه آنجا با مكه هفت يا نه منزل (بيش از پنجاه فرسخ ) راه بود. من به علتى از كاروان عقب مانده و كم كم به طور كلى از آن جدا شدم . و جاده اصلى را گم كرده حيران و سرگردان بودم .
تشنگى چنان بر من غالب شد كه از زندگى ماءيوس گشتم . چند بار فرياد زدم :
- يا اباصالح ! يا اباصالح ! (امام زمان )! ما را به جاده هدايت فرما!
🌕ناگاه شبحى از دور ديدم و به فكر فرو رفتم ! پس از مدت كوتاهى آن شبح در كنارم حاضر شد. ديدم جوانى گندم گون و زيبا است كه لباس تميزى به تن كرده و سيماى بزرگان را دارد. بر شترى سوار بود و ظرف آبى همراه خود داشت . به او سلام كردم ، جواب سلام مرا داد و پرسيد:
🌕- تشنه هستى ؟
- آرى !
ظرف آب را به من داد و از آن آب نوشيدم . سپس گفت :
🌕- مى خواهى به كاروان برسى ؟
مرا بر پشت سر خود سوار شتر كرد و به جانب مكه حركت كرديم . عادت من اين بود كه هر روز دعاى حرز يمانى را مى خواندم . مشغول خواندن آن دعا شدم . در بعضى از جمله ها آن شخص ايراد مى گرفت و مى گفت :
🌕چنين بخوان !
چيزى نگذشت كه از من پرسيد:
- اينجا را مى شناسى ؟
نگاه كردم ، ديدم در مكه هستم .
امر كردند:
- پياده شو!
🌕وقتى پياده شدم ، او بازگشت و از نظرم ناپديد شد. در اين وقت فهميدم كه او حضرت قائم (عج ) بوده است .
از فراق او و از اينكه او را نشناختم متاءسف شدم . بعد از گذشت هفت روز، كاروان ما به مكه رسيد.
🌕افراد كاروان ، چون از زنده ماندن من ماءيوس شده بودند، يكباره مرا در مكه ديدند و از اين رو، بين مردم مشهور شدم كه من ((طى الارض )) دارم .
علامه مجلسى (ره ) در پايان اظهار مى كند كه
🌕پدرم گفت :
دعاى حرز يمانى را نزد وى خواندم و آن را تصحيح كردم ، شكر خدا كه او به من اجازه نقل و تصحيح آن را داد.
🇮🇷 #ایرانقوی🇮🇷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶
🔅 #پندانه
✍ روزگار چه خوب چه بد میگذره
🔹به پاهای خودت موقع راهرفتن نگاه کن؛ دائما یکی جلو هست و یکی عقب.
🔸نه جلویی بهخاطر جلوبودن مغرور میشه، نه عقبی چون عقب هست شرمنده و ناراحت. چون میدونن شرایطشون مدام عوض میشه.
🔹روزهای زندگی ما هم دقیقا همین حالته.
🔸دنیا دو روزه؛ روزی با تو و روزی علیه تو. روزی که با توست، مغرور نشو و روزی که علیه توست، ناامید نشو.
🔹هر دو میگذرن.
🍃🌹ـــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #ایرانقوی🇮🇷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی آمین🙏🙏
شبتون بخیر
⭐️🌟🌙💫✨
@hedye110
┄┅─✵💖✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
@hedye110
#سلام_امام_زمانم
دیگران در تب و تاب شب عیدند ولی
مثل یک سال گذشته به تو مشغولم من...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
جهت تعجیل در ظهور صلوات💚
🇮🇷 #ایرانقوی🇮🇷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶