eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.6هزار دنبال‌کننده
15.1هزار عکس
7هزار ویدیو
39 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
743.5K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🐚 ایستگاه جوانمردی ‍ متروی تهران ایستگاهی دارد به نام جوانمرد قصاب می گفتند: عبدالحسین، چه خبر از وضع کسب و کار؟ می گفت: الحمدلله، ما از خدا راضی هستیم، او از ما راضی باشه..!! هیچکس دو کفه ترازوی عبدالحسین را مساوی ندیده بود، سمت گوشت مشتری همیشه سنگین تر بود. اگر مشتری مبلغ کمی گوشت میخواست، عبدالحسین دریغ نمی کرد. می گفت: «برای هر مقدار پول، سنگ ترازو هست.» وقتی که میشناخت که مشتری فقیر است، نمیگذاشت بجز سلام و احوالپرسی چیزی بگوید. مقداری گوشت می پیچید توی کاغذ و می داد دستش؛ کسی که وضع مادی خوبی نداشت یا حدس میزد که نیازمند باشد یا عائله زیادی داشت را دو برابر پول مشتری، گوشت می داد. گاهی برای این که بقیه مشتری ها متوجه نشوند، وانمود می کرد که پول گرفته است... گاهی هم پول را می گرفت و کنار گوشت، توی روزنامه، دوباره بر میگرداند به مشتری... گاهی هم پول را میگرفت و دستش را می برد سمت دخل و دوباره همان پول را می داد دست مشتری و می گفت: «بفرما ما بقی پولت.» عزت نفس مشتری نیازمند را نمی شکست.....!! این جوانمرد با مرام دائم الو‌ضو بود، چهل و سه بهار از عمرش را گذراند و در نهایت در یکی از عملیات های دفاع مقدس با ۱۲ گلوله به شهادت رسید. ''شهید عبدالحسین کیانی'' همان ''جوانمرد قصاب'' است. شهدا شرمنده ایم😞🤦‍♀️ 🍃🍃🍃🍃🐚🍃🍃🍃 🌼 طاعات و عباداتتون قبول 🌼‌ @hedye110
دعاى روز بیست و ششم ماه رمضان اَللّـهُمَّ اجْعَلْ سَعْیى فیهِ مَشْکُوراً، وَذَنْبى خدایا قرار ده کوششم را در این ماه مورد سپاس و تقدیر و گناهم را فیهِ مَغْفُوراً، وَعَمَلى فیهِ مَقْبُولاً، وَعَیْبى فیهِ مَسْتُوراً، یا اَسْمَعَ السّامِعینَ در آن آمرزیده و عملم را در آن پذیرفته و عیبم را در آن پوشید اى شنواترین شنوایان @hedye110
┄┅─✵💝✵─┅┄ به نام خدایی که نزدیک است خدایی که وجودش عشق است و با ذکر نامش آرامش را در خانه دل جا می دهیم 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @hedye110
به خودم مینگرم سخت دلم میرنجد به خودت مینگرم منبع خوبی هایی سـد راه تـو منـم کاش بمیـــــرم آقا بعد مرگم به گمانم که شما می آیی 😔💔  🇮🇷 🇮🇷             eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef 🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶
🪴 🪴 🌿﷽🌿 *نگران نباش* من به محمدحسین گفتم بابا خدا وکیلی شما بیایید بروید ما بچه‌ها را نجات می‌دهیم محمدحسین تو که وضعیتت از همه خرابتر است قبلا توی خیبر شیمیایی شدی برو اینجا نمون ماسک هم که نداری زودتر برو خودت را شست و شو بده گفت نترس نگران نباش باهم‌هستیم خلاصه خیلی اصرار کردم اما گوش نکرد وقتی به خرابه‌های اتاق رسیدیم صدای حسین متصدی را از زیر آوار شنیدیم که بدجوری داد و فریاد می کرد (به نقل از حاج اکبر رضایی) *بارقه امید* راکت که منفجر شد ساختمان فرو ریخت من زیر آوار ماندم آنهایی که توی اتاق به در نزدیک بودند توانستند خودشان را نجات دهند اما بقیه از جمله خود من همانجا گیر کردیم فریاد می‌زدم و کمک می‌خواستم نفسم داشت بند می آمد ناگهان صدای محمد حسین بارقه ای از امید در دلم روشن کرد صدای صحبت هایشان به گوشم می‌رسید مطمئن شدم که نجات پیدا خواهم کرد بچه‌هاکمک کردند تا من از زیر آوار بیرون بیایم من که اول بیرون آمدم گفتم وزیری، دیندار، دامغانی، کیانی و چند تا از بچه ها هنوز زیر آوارند آنها هر کدام را بیرون می‌آوردند شهید شده بود من نمی‌دانستم دقیق چه کسانی توی اتاق بودند و این کار را مشکل کرده بود حالم از دیدن پیکرهای پاک بچه‌ها دگرگون شده بود و به ذهنم فشار می آوردم ناگهان یادم آمد که شگرف نخعی قبل از انفجار مقابل من نشسته بود به محمدحسین گفتم شگرف هنوز زیر آوار است تا این حرف را زدم همگی دوباره شروع به جستجو کردند اما نتوانستند او را پیدا کنند محمدحسین گفت اینطور نمی‌شود بروید لودر بیاورید در همین موقع صدایی توجه همه را به خود جلب کرد او شگرف بود که از پشت سر می‌آمد گفتم تو کجا بودی؟ مگه زیر آوار نموندی؟ گفت نه راه باز شده و من به سمت بیرون فرار کردم با آمدن شگرف دیگر بچه‌ها مطمئن شدند کسی جا نمانده است (به نقل از حسین متصدی) *آقا تو نیا* بعد از آن انفجار قرار شد آنها که سالم هستند آن طرف اروند بروند من، محمدحسین، رمضان راجی، منوچهر شمس الدینی و چند نفر دیگر با هم راه افتادیم راجی به محمدحسین گفت آقا تو دیگر نیا آن طرف قبلاً شیمیایی شدی برو خدای نکرده کار دست خودت می دهی محمدحسین گفت من طوریم نیست مشکلی ندارم با یک قایق از اروند گذشتیم و وارد منطقه عملیاتی شدیم چند قدمی نرفته بودیم شمس الدینی حالش به هم خورد چون حالت تهوع اولین مشکلی است که برای مصدوم شیمیایی پیش می‌آید محمدحسین به من گفت شمس الدینی را ببر لب آب و با یک قایق بفرست عقب به نظر می‌رسید خودش هم حال خوبی نداشت ولی به فکر دیگران بود منوچهر را آوردم لب آب و به وسیله یک قایق به آن طرف فرستادم وقتی برگشتم محمدحسین پرسید چه کار کردی؟ گفتم هیچی فرستادمش گفت خیلی خوب پس برویم. هنوز به خط مقدم نرسیده بودیم که محمدحسین حالت تهوع پیدا کرد شانه‌هایش را گرفتم محمدحسین چی شد؟ گفت چیزی نیست معلوم بود که خودش را نگه داشته هر چه جلوتر می رفتیم حالش بدتر می شد تا جایی که نتوانست ادامه دهد حاجی محمد حسین را سوار ماشین کرد و گفت سریع او را به عقب برگردانید (به نقل از ابراهیم پس دست) 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
17.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای همۀ جان از تو چه پنهان خوشنام شدم تا که نامت شود ورد زبانم! ‌❤️❤️❤️❤️  🇮🇷 🇮🇷             eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef 🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶
آیت الله مجتهدی رحمه الله علیه : از خدا بخواه لذت عبادت و نماز شب را به تو بچشاند آن وقت دیگر ساعت لازم نداری که کوک کنی، ما که ساعت کوک می کنیم مریض هستیم، روحمان مریض است مگر خروس ساعت کوک می کند؟! کم ز خروس مباش مشتی پر بیش نیست از سر شب تا به سحر ذکر خدا می‌کند  🇮🇷 🇮🇷             eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef 🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶
12.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥تصاویری از رژه هوایی جنگنده‌های نیروی هوایی ارتش به رهبری جنگنده بومی کوثر اخبار ویژه نظامی 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷۱  🇮🇷 🇮🇷             eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef 🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶
17.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شب گذشته حاج محمود کریمی انتقادات صریحی خطاب به نمایندگان مجلس و بانک‌ها کرد و از سوی دیگر راه‌حل مساله حجاب را از زاویه عدالت دانست و گفت: اگر مردم از نحوه اداره مملکت راضی باشند، همه یکسان باشند، یک آقازاده‌ی بیشتر نبرد یکی کمتر، در این صورت مشکل حجاب هم حل می‌شود. در انتخابات پیش‌رو سرمان کلاه نرود، مگر نگفتند شفافیت آرا، چی شد؟  🇮🇷 🇮🇷             eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef 🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶
🪴 🪴 🌿﷽🌿 شب از نيمه گذشته است، حسن، حسين، زينب، اُم كُلثُوم(عليهم السلام)و... همه گرد بستر على(ع) نشسته اند و اشك مى ريزند، چندين ساعت است كه پدر بى هوش است. آيا بار ديگر او سخن خواهد گفت؟ ناگهان على(ع) چشم خود را باز مى كند، عزيزانش را كنار خود مى بيند، به آرامى مى گويد: ــ حسن جانم! قلم و كاغذى بياور! ــ قلم و كاغذ براى چه؟ ــ مى خواهم وصيّت كنم و تو بنويسى. ــ به چشم! پدر جان! همه مى فهمند كه ديگر پدر آماده پرواز است، آرام آرام گريه مى كنند. سؤالى در ذهن من مى آيد: على(ع) مى تواند وصيّت خود را بگويد، همه گوش مى كنند، چرا او مى خواهد وصيّت او نوشته بشود؟ فهميدم، او مى خواهد اين وصيّت باقى بماند، او نمى خواهد فقط براى فرزندان امروز خود وصيّت بكند، او مى خواهد به شيعيان خود در طول تاريخ وصيّت بكند. بايد تاريخ بداند على(ع)در اين لحظات از شيعيانش چه انتظارى دارد. * * * بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـانِ الرَّحِيمِ اين وصيّت من به حسن(ع) و همه فرزندانم و همه آيندگان است: من شما را به تقوا و دورى از گناه توصيه مى كنم. از شما مى خواهم كه همواره با هم متّحد باشيد و به اقوام و فاميل خود مهربانى كنيد. يتيمان را از ياد نبريد، مبادا از رسيدگى به آنها غفلت كنيد. قرآن را فراموش نكنيد، مبادا غير مسلمانان در عمل به آن بر شما سبقت بگيرند. حقوق همسايگان خود را ضايع نكنيد. حجّ خانه خدا را به جا آوريد. نماز را فراموش نكنيد كه نماز ستون دين شماست. زكات را از ياد نبريد كه زكات غضب خدا را خاموش مى كند. روزه ماه رمضان را فراموش نكنيد كه روزه، شما را از آتش جهنّم نجات مى دهد. فقيران و نيازمندان را از ياد نبريد، در راه خدا جهاد كنيد...مبادا به همسران خود ظلم كنيد... نماز! نماز! نماز را به پا داريد. امر به معروف و نهى از منكر را فراموش نكنيد...71 * * * بار ديگر على(ع) بى هوش مى شود، زهر در بدن او اثر كرده است، چقدر روزهاى آخر عمر على(ع) شبيه روزهاى آخر عمر پيامبر است. آرى! آن روزها پيامبر كه به وسيله يك زن يهودى مسموم شده بود در بستر بيمارى افتاده بود. گاه پيامبر ساعت ها بى هوش مى شد، بعد چشم خود را باز مى كرد و على و فاطمه(ع)را در كنار خود مى ديد. اكنون، ساعتى مى گذرد، عرقى بر پيشانى على(ع) مى نشيند، على(ع) به هوش مى آيد و با دست عرق پيشانى خود را پاك مى كند و مى گويد: حسن جان! از جدّت پيامبر شنيدم كه فرمود: وقتى مرگ مؤمن نزديك مى شود پيشانى او عرق مى كند و بعد از آن، او آرامش زيبايى را تجربه مى كند. اكنون على(ع) مى خواهد با فرزندان خود خداحافظى كند: عزيزانم! شما را به خدا مى سپارم. حسنم! حسينم! شما از من هستيد و من از شما هستم. من به زودى از ميان شما مى روم و به ديدار پيامبر مى شتابم. ■■■□□□■■■ 🪴 🪴 🪴 🪴 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef