eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
6.3هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
hossein_khalaji_betalabam_karbala.mp3
9.86M
ساݪ‌نۆبطݪبم‌ڪربلا💔 ▪️🎙 🌷یامقلب‌ا‌لقلوب‌والابصار🌷 ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عیدتون مبارک سالی پر برکت و پر از اتفاقات خوب داشته باشید 🌹🌹🌹🌹@hedye110
┄┅─✵💝✵─┅┄ به نام خدایی که نزدیک است خدایی که وجودش عشق است و با ذکر نامش آرامش را در خانه دل جا می دهیم ❤️💐☘🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
چه زیباست درس آموختن از طبیعت و بهاری شدن با تمنای استجابت دعای حول حالنا الی احسن الحال بهارتان قرین شادی و آرامش 💖🌹🦋💐☘🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌈🌸⛈☀️آوای سورنا و ساز و دهل و پایکوبی اقوام مختلف برا فصل بهار و سال نو👌😍 . @hedye110
🌺✨🌺 ﷽ 🌺✨🌺 ✅ امام علی (ع) در قرآن (5⃣) ✅💐 آیه لیله المبیت (آیات فضائل) 💐✨ مشركانِ مكّه، قرار گذاشتند از هر قبيله‌اى يك نفر را براى كشتن پيامبر (ص) انتخاب كنند و آن حضرت را دسته جمعى از بين ببرند تا بنى‌هاشم به خونخواهى او قيام نكنند و با اين عمل از دعوت پيامبر راحت شوند. پيامبر (ص) از نقشه‌ آنان با خبر شد و على (ع) براى اينكه پيامبر به سلامت از مكّه خارج شود، در بستر ايشان خوابيد و اين آيه در شأن آن‌ حضرت نازل گرديد: 💐💫 وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ ۗ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادُِ (آیه 207 سوره بقره) بعضی از مردم، جان خود را به خاطر خشنودی خدا می‌فروشند؛ و خداوند نسبت به بندگان مهربان است. ✅💐 ابن‌ابى‌الحديد كه از علماى قرن هفتم اهل‌سنّت است، در شرح نهج‌البلاغه خود آورده است: تمام مفسّران گفته‌اند اين آيه درباره على‌بن‌ابى‌طالب (ع) نازل شده است كه در ليله المبيت در بستر رسول خدا (ص) خوابيد. و اين موضوع در حدى از تواتر است كه جز كافر يا ديوانه آنرا انكار نمى‌كند. ✅💐 بسيارى از علماى اهل سنّت، به اين فضيلت على (ع) اقرار كرده‌اند كه علّامه امينى «ره» در الغدير آنان را نام برده است. ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
زن کنار همسرش میایستد:خیلی بهم میاین... خوشبخت باشین... نیکی سرش را پایین میاندازد و زیر لب تشکر میکند. زن دوباره میگوید:اگه کاری داشتی حتما به من بگو.. واحد بغلیتون هم مال آقا و خانم آشوریه.. یه کم مسن هستن ولی دوست داشتنی ان. نیکی سرش را بالا میآورد و دوباره لبخند میزند. آسانسور میایستد و در باز میشود. میگویم:خدانگه دار... نیکی به پسربچه لبخند میزند و خداحافظ میگوید. بعد از او وارد سالن میشوم. در بسته میشود و خانواده ی مظفری از دیده پنهان میشوند. دستم را به طرف راست میگیرم :این واحد... نیکی به دنبالم میآید. کلید را در قفل میچرخانم و در را باز میکنم. بدون اینکه وارد شوم،چراغ ها را روشن میکنم و با دست به نیکی اشاره میکنم که وارد شود. نیکی،مردد نگاهی به صورتم میاندازد و وارد میشود. اولین بار است که بعد از چیدمان،پا در خانه میگذارم. دکوراسیون فوق العاده و چشم نواز است. لباس های من،یک گوشه ی سالن،رویـچمدان ها تلنبار شده. مامان گفت که لباس ها و وسایل اتاق من و نیکی بهتر است به سلیقه ی خودمان چیده شود. نیکی قدم میزند و اطراف را نگاه میکند. به طرف اتاق ها میروم:اتاقا اینجان سه اتاق خواب،و سرویس بهداشتی میانشان. کنارم میایستد. میدانم خجالت میکشد که بپرسد کدام اتاق برای اوست. در اتاق اول را باز میکنم و میگویم که وارد شود. این اتاق،حمام مستقل دارد و من از اول این را برای نیکی در نظر گرفته بودم. یک تخت یک نفره،کمد ،کتابخانه و یک میزتحریر...تنها اثاث این اتاق است... دوری میزند و سرش را تکان میدهد. میگویم :_هر کدوم از اتاقا رو که میخوای،مال تو اتاق دوم،که اتاق من است و اتاق سوم که تخت خواب دونفره و میزتوالت را داخلش گذاشته اند،به ظاهر اتاق مشترک است! اتاق دوم و سوم را میبیند و دوباره جلوی در اتاق اول میایستد. :+اینجا...چند تا سرویس داره؟ بیتفاوت،انگار که بیخبرم،میگویم :_دو تا... چطور؟ سرش را پایین میاندازد و آرام میگوید :+میشه این اتاق مال من باشه؟ خنده ام را به سختی کنترل میکنم. جدی میگویم :_البته این اتاق رو واسه خودم در نظر گرفته بودم، ولی عیب نداره... مال تو کار سر گذاشتنش،چقدر خوب است خجالت میکشد و گونه هایش رنگ میگیرند. :+شرمنده.. اسباب دردسر شدم... واقعا خجالت کشیده! این دختر چقدر عجیب است... برای هر چیزی سرخ و سفید میشود... :_خواهش میکنم همسایه... سرش را بالا میآورد و سریع،پایین میاندازد و لبخند میزند. شبیه دختربچه هاست،بامزه! انگار لفظِ )همسایه( به دلش نشسته.. خودم هم،بدم نیامده.. :_ کلید همه ی اتاق ها،روی قفلشونه ،اتاق بغلیم مال منه... اتاق مشترک هم که نیازی بهش نیست. سرش را تکان میدهد و به طرف آشپزخانه میرود. به طرف سالن میروم. وسایلم بهم ریخته،گوشه ی سالن روی هم تلنبار شده،ولی برای امروز خیلی خسته ام... گره کراواتم را کمی شل میکنم و کتم را درمیآورم. از کوه لباس ها،پیراهن و شلوار گرمکن درمیآورم و به طرف اتاقم میروم. در اتاق مشترک باز است،میایستم و داخل را نگاه میکنم. نیکی،لباس هایش را از کمد در میآورد. یک لحظه برمیگردد و نگاهم میکند:ببخشید،مامان من لباسام رو گذاشته اینجا... شانه بالا میاندازم:خواهش میکنم. 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
🌼خودتان را درمقابل باد بهار نپوشانید ✍امیرالمؤمنین علیه السلام:ﺍﺯ ﺳﺮﻣا ﺩﺭ ﺁﻏﺎﺯﺵ ﺑﭙﺮﻫﻴﺰﻳﺪ ﻭ ﺩﺭ ﭘﺎﻳﺎﻧﺶ ﺍﺳﺘﻘﺒﺎﻝ ﻛﻨﻴﺪ ؛ ﭼﻪ، ﺳﺮﻣﺎ ﺑﺎ ﺑﺪﻥ، ﻫﻤﺎﻥ ﻛﺎﺭﻯ ﺭﺍ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺩﺭﺧﺘﺎﻥ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ: ﺩﺭ ﺁﻏﺎﺯﺵ ﻣﻰ ﺳﻮﺯﺍﻧَﺪ ﻭ ﺩﺭ ﭘﺎﻳﺎﻧﺶ ﺷﺎﺥ ﻭ ﺑﺮﮒ ﻣﻰ ﺭﻭﻳﺎﻧَﺪ. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: باد بهار را غنيمت شماريد،پس همان كاري كه با درختان مي كند، با بدن هاي شما نيز همان كار را مي نمايد. و از باد پاييز بپرهيزيد، پس همان كاري كه با درختان مي كند بر بدن هاي شما نيز همان تأثير را دارد. 📚بحار الانوار،ﺟﻠﺪ 59 ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👓 ❗️انتشار برای اولین بار: ماجرای دیدارهای آیت الله بهجت به همراه پسر خردسالش، با کسانی که به دیدار صاحب الزمان شده بودند! ❗️ در یکی از این دیدارها، آن شخص به پدر من گفت همین دیروز بعد از ظهر کنار قبرستان روی پل حضرت را دیدم، خدا نصیبتان نکند!!... 🔹 تعجب من از این بود که پدر من از کجا او را می‌شناخت و می‌دانست دیروز مشرف شده که امروز به دیدار او برود! قسمتی از مستند بسیار زیبای ((آن مردِ بسیار)) ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
┄┅─✵💝✵─┅┄ صبح شد بازهم آهنگ خدا می‌ آید چه نسیم ِخنکی! دل به صفا می‌آید به نخستین نفسِ بانگِ خروس سحری زنگِ دروازه ی دنیا به صدا می‌آید سلام صبحتون بخیر🌺 🦋❤️☘🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
من زنده ام به عشق تو یا صاحب الزمان قلب خسته من تنها به عشق توست که در سینه ام می تپد… و تنها بارقه ی آمدن توست که در این عصر تاریک چراغ امید را در دلم روشن می کند عجل علی ظهورک یا صاحب الزمان ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
🌺✨🌺 ﷽ 🌺✨🌺 ✅ امام علی (ع) در قرآن (7⃣) ✅💐 آیه سقایه الحاج (آیات فضائل) 💐✨ یکی دیگر از آیاتی که اشاره به فضیلت علی (ع) دارد، آیه 19 سوره توبه می‌باشد که به آیه سقایه الحاج (آبرسانی به حجاج ) شهرت دارد. 💐✨ عباس، عموى پيامبر و شِيبه به يكديگر افتخار مى‌كردند؛ عباس به آبرسانىِ خود به زائران خانه‌ى خدا مى‌باليد و شِيبه به كليددارى كعبه. 💐✨ على (ع) به آن دو فرمود: ولى من با سنّ كم خود، به اين افتخار مى‌كنم كه شما با جهاد و شمشير من ايمان آورديد. عباس ناراحت شده و نزد پيامبر (ص) از على (ع) شكايت كرد. اين آيه نازل شد: 💐💫 أَجَعَلْتُمْ سِقَايَةَ الْحَاجِّ وَعِمَارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَجَاهَدَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ ۚ لَا يَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ ۗ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (آیه 19 سوره توبه) آیا سیراب کردن حجاج، و آباد ساختن مسجد الحرام را، همانند (عمل) کسی قرار دادید که به خدا و روز قیامت ایمان آورده، و در راه او جهاد کرده است؟! (این دو،) نزد خدا مساوی نیستند! و خداوند گروه ظالمان را هدایت نمی‌کند! ✅💐 على (ع) بارها براى اولويّت خويش به اين آيه استشهاد كرد، چرا كه ايمان و جهاد، برتر از خدماتِ دورانِ شرك است كه فاقد ارزش معنوى است. ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
مداحی آنلاین - نوروز باستان یا نوروز ایرانی - مقام معظم رهبری.mp3
2.5M
🌺 ♨️نوروز باستانی یا نوروز ایرانی 👌 بسیار شنیدنی 🎤مقام معظم رهبری 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
با فاتحه و صلواتی یاد کنیم از سردار دلها💖 سرباز میهن سالروز ولادتت مبارک ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
*نیکی* بالاخره کمد لباس ها مرتب شد... لباس های سفیدم را،با یک شلوار راحتی گشاد مشکی و یک تونیک بلند و گشاد صورتی عوض کرده ام،شال مشکی ام را هم دور سرم پیچیده ام. به نظر میرسد مامان و زنعمو دکوراسیون این اتاق را به عنوان اتاق مطالعه چیده اند. هرچه هست به نفع من است. باید جعبه ی کتاب هایم را هم بیاورم. چادر ر نگی ام را از کمد برمیدارم و با ذوق دستی روی گل های ریزش میکشم. صورتی روشن است و گل های ریز رنگی دارد.. بالاخره من هم،صاحب چادر رنگی شدم. چقدر برای داشتنش حسرت می خوردم. این چادر ارزش همه ی مشکلاتی که با آمدن مسیح روی سرم هوار شده اند،را دارد. چادر را سر میکنم و نگاهی به آینه قدی دیوار اتاق میاندازم. چقدر،زیبا چهره ام را قاب کرده است. در را باز میکنم و وارد هال میشوم. مسیح را در سالن میبینم،روی مبل نشسته،پاهایش را روی هم انداخته و با کنترل،کانال های تلویزیون را جابه جا میکند. بدون هیچ حرفی به طرف جعبه ها ی بزرگ کتاب هایم میروم. بزرگ است و دستِ تنها،جابهجا کردنشان.. غیرممکن. چاره چیست ؟ چادرم را زیر گلویم جمع میکنم،گردنم را خم میکنم و چادر سفت نگه داشته میشود. خم میشوم و به سختی،گوشه اش را بلند میکنم. دست زیرش میبرم و با جان کندن در آغوش میگیرمش.. از شدت فشار چشم هایم را میبندم و یک قدم به طرف اتاقم برمیدارم. ناگهان حس میکنم جعبه سبک شد و دیگر در دستانم نیست. چشمانم را باز میکنم. مسیح به سبکی ـپرکاه بلندش کرده و نگاهم میکند. :_کجا بزارمش؟ :+آخه سنگینه... :_اتاق؟ سرم را با خجالت تکان میدهم،به طرف اتاق میرود و من هم به دنبالش. وارد اتاق میشود و جعبه را دقیقا جلوی کتابخانه میگذارد. سرمـ را پایین میاندازم. بدون هیچ حرفی از اتاق بیرون میرود. میخواهم چسب های روی جعبه را بکنم که با جعبه ی دوم،وارد ـمیشود. با خجالت نگاهم را میدزدم. چند دقیقه نمیگذرد که جعبه های سوم و چهارم را میآورد. میخواهد از اتاق بیرون برود که صدایش میزنم :+پسرعمو؟ برمیگردد،انتظار نداشت اینطور صدایش کنم. چیزی نمیگوید،باز هم در برابر چشمانش دست و پایم را گم میکنم . :+ممنون..یعنی بابت جعبه ها..سرش را تکان میدهد و میرود.چقدر سرد است حرکاتش... فکرش را از سرم بیرون میکنم و مشغول کتاب ها میشوم. صدای باز و بسته شدن در میآید و مکالمه.. چند لحظه بعد صدای پا میآید و بعد،صدای مسیح،درست پشت در اتاقم. :_مانی،شام آورده... احساس ضعف میکنم،اما پای رفتن،ندارم. بین رفتن و نرفتن،مرددم که صدای در میآید. بعدهم صدای مانی:زنداداش،مسیح گفت که مقیدی اگه میخوای بیارم تو اتاق بخور..ولی تنهایی اصلا نمیچسبه،نه به ما..نه به شما 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
ﺑﺎ "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﻣﺴﺨﺮﻩ ﮐﺮﺩ! ﺑﺎ "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﺭﻭﺣﯿﻪ ﺩﺍﺩ! ﺑﺎ "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﺍﯾﺮﺍﺩ ﮔﺮﻓﺖ! با "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩ! با "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود "ﺩﻝ "ﺷﮑﺴﺖ! با "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﺩﻟﺪﺍﺭﯼ ﺩﺍﺩ! با "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﺁﺑﺮﻭ ﺑﺮﺩ! ﺑﺎ "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﺁﺑﺮﻭ ﺧﺮﯾﺪ! ﺑﺎ "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود "جدایی " انداخت! ﺑﺎ "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود "آشتی " داد! با "زبان" میشود آتش زد! با "زبان" میشود آتش را خاموش کرد! حواسمان به زبانمان باشد. همین ارسالی یکی از اعضای محترم کانال ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
️روزی دو بازرگان به حساب معامله هایشان می رسیدند. در پایان، یکی از آن دو به دیگری گفت: «طبق حسابی که کردیم من یک دینار به تو بدهکار هستم.» بازرگان دیگر گفت: «اشتباه می کنی! تو یک و نیم دینار به من بدهکار هستی؟» آن دو بر سر نیم دینار با هم اختلاف پیدا کردند و تا ظهر برای حل آن با هم حرف زدند اما باز هم اختلاف، سر جایش ماند. هر دو بازرگان از دست هم خشمگین شدند و با سر و صدا تا غروب آفتاب با هم درگیر بودند. سرانجام بازرگان اولی خسته شد و گفت: «بسیار خوب! تو درست می گویی! یک روز وقت ما به خاطر نیم دینار به هدر رفت.» سپس یک و نیم دینار به بازرگان دوم داد. بازرگان دوم پول را گرفت و به سمت خانه اش به راه افتاد. شاگرد بازرگان اولی پشت سر بازرگان دوم دوید و خودش را به او رساند و گفت: «آقا،انعام من چی شد؟» بازرگان، ده دینار به شاگرد همکارش انعام داد. وقتی شاگرد برگشت، بازرگان اولی به او گفت: «مگر تو دیوانه ای پسر؟! کسی که به خاطر نیم دینار ،یک روز وقت خودش و مرا به هدر داد چگونه به تو انعام می دهد؟!» شاگرد ده دینار انعام بازرگان دومی را به اربابش نشان داد. آن مرد خیلی تعجب کرد و در پی همکارش دوید و وقتی به او رسید با حیرت از او پرسید: «آخر تو که به خاطر نیم دینار این همه بحث و سر و صدا کردی، چگونه به شاگرد من انعام دادی؟!» بازرگان دومی پاسخ داد: «تعجب نکن دوست من، اگر کسی در وقت معامله نیم دینار زیان کند در واقع به اندازه نیمی از عمرش زیان کرده است چون شرط تجارت و بازرگانی حکم می کند که هیچ مبلغی را نباید نادیده گرفت و همه چیز را باید به حساب آورد، اما اگر کسی در موقع بخشش و کمک به دیگران گرفتار بی انصافی و مال پرستی شود و از کمک کردن خودداری کند نشان داده که پست فطرت و خسیس است. پس من نه می خواهم به اندازه نیمی از عمرم زیان کنم و نه حاضرم پست فطرت و خسیس باشم.» 🦋🌹💖 ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
به ما بندگان ضعیف رحم کن این سال جدید را سالِ ظهور منجی قرار ده ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
┄┅─✵💝✵─┅┄ آغاز سخن یاد خدا باید کرد خود را به امید او رها باید کرد ای با تو شروع کارها زیباتر آغاز سخن تو را صدا باید کرد الهی به امید تو💚 💐☘🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
گرفته ام به سرم چتر انتظار تو را … به زیر بارش یک ریز چشمانم ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
🌺✨🌺 ﷽ 🌺✨🌺 ✅ امام علی (ع) در قرآن (8⃣) ✅💐 آیه نجوی یا آیه صدقه (آیات فضائل) 💐✨ توانگران و ثروتمندان اوقات پیامبر را به مشورت درباره چیزهائى که می‌خواستند، مىگرفتند و فرصتى براى فقراء درباره صحبت کردن با پیامبر باقى نمىماند. در آیه 12 سوره مجادله خداوند به آن‌ها دستور فرمود که به جاى گرفتن وقت، رسول خدا (ص) به صدقه دادن بپردازند زیرا آنان کسانى بودند که از دادن صدقه امتناع مىورزیدند و در این آیه دستور داده شد تا مادامى که صدقه ای نداده باشند، چه کم یا زیاد با پیامبر به نجوى و گفتگو نپردازند و چنانچه روایت شده از آن به بعد کسى به کار نجوى نپرداخت تا این که على (ع) دینارى به قرض گرفت و آن را به تصدق داد و با پیامبر به نجوى پرداخت و خداوند این حکم را به آیه 13 همین سوره، نسخ فرمود: 💐💫 يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نَاجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْوَاكُمْ صَدَقَةً ۚ ذَٰلِكَ خَيْرٌ لَكُمْ وَأَطْهَرُ ۚ فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (آیه 12 سوره مجادله) ای کسانی که ایمان آورده‌اید! هنگامی که می‌خواهید با رسول خدا نجوا کنید (و سخنان درگوشی بگویید)، قبل از آن صدقه‌ای (در راه خدا) بدهید؛ این برای شما بهتر و پاکیزه‌تر است و اگر توانایی نداشته باشید، خداوند غفور و رحیم است! ✅💐 اين آيه نشان مى‌دهد كه پرداخت صدقه، پيش از گفتگوى خصوصى با پيامبر، از ابتدا فرمانى آزمايشى بود تا مؤمنان صادق و عاشق، از ديگران بازشناخته شوند. نه آنكه چون خداوند ديد مردم عمل نمى‌كنند، عقب نشينى كرد. ✅💐 در اين آيه، برخى اصحاب پيامبر كه به خاطر ترس از بذل مال، به هر اندازه كه باشد گفتگو با رسول الله (ص) را ترک كردند، مورد عتاب الهى قرار گرفته‌اند. ✅💐 حضرت على (ع) مى‌فرمايد: این آیه، آيه‌ایست كه نه قبل از من و نه بعد از من كسى به آن عمل نكرد. 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
دوست ندارم مسیح فکر کند از او میترسم. دوست ندارم بفهمد احساس ضعفم را.. دوست دارم قوی و محکم دیده شوم... بلند میشوم،مانی راست میگفت،چیز دندان گیری از شام نخوردیم.. شالم را مرتب میکنم،چادر رنگی ام را از روی دسته ی صندلی برمیدارم و سر میکنم. نگاهی به آینه میاندازم،قفل در را باز میکنم و از اتاق بیرون میروم. وارد سالن میشوم. اینجا،به بزرگی خانه ی مامان و بابا نیست ولی نقلی و کوچک هم نیست. مسیح و مانی روی مبل سه نفره نشسته اند و هر دو گرمکن پوشیده اند. آرام سلام میدهم و روی اولین مبل مینشینم. مانی لبخند میزند:خوب شد اومدی زنداداش.. میخوایم فیلم ببینیم... سر تکان میدهم،مانی مانند زنعمو خونگرم و مهربان است. مانی خودش را به مسیح میچسباند و برایم جا باز میکند:بیا اینجا جلو تلویزیون دیگه مسیح با بیتفاوتی نگاه میکند. بلند میشوم و با فاصله از مانی، کنارش مینشینم. جعبه ی پیتزا را به دستم میدهد:شرمنده هیچ جا باز نبود.. همین رو هم به زور پیدا کردم.. لبخند میزنم،به سختی:ممنون واقعا من اینجا چه میکنم... دلم برای خانه ی خودمان تنگ شده... احساس غربت صورتم را چنگ میزند،بغضم را فرو میخورم.. مانی با کنترل،فیلم را پخش میکند. فیلم ایرانی جدیدی است و من آن را میشناسم. چند ماه پیش که روی پرده ی سینما بود،با فاطمه قرار گذاشتیم که برای دیدنش برویم.. اما هر بار مشکل و پیش آمدی،اجازه نداد.. نه من و نه فاطمه..هیچ گاه فکرش را نمیکردیم که من روزی این فیلم را در خانه ی... نفسم را بیرون میدهم.. نباید به تاریک خانه ی ذهنم اجازه ی پیش روی بدهم... نباید فکر کنم... نباید اصلا نگران باشم... تیتراژ تمام میشود و فیلم شروع... ذهنم را آزاد میکنم و مشغول تماشا میشوم... هرچند،موفق نیستم... فکر و خیال از هر طرف به ذهنم هجوم میآورد.. تکه ای از پیتزا را در دهانم میگذارم و مثل قلوه سنگ،قورتش میدهم. چند دقیقه میگذرد.. نشستن بیش از این به صلاح نیست... هر آن است که غربت و بغض با هم،به کشور مظلوم قلبم حمله کنند و لشکر عقل من ضعیف تر از آن است که قدرت رویارویی با دشمن را داشته باشد.. بلند میشوم،مسیح نگاهم میکند. صدای لرزانم را کنترل میکنم :ممنون بابت شام.. من خیلی خستم..شب بخیر مسیح سر تکان میدهد و مانی)شب بخیر( میگوید. وارد پناهگاهم میشوم،اول در را قفل میکنم،دو بار... برای اطمینان بیشتر... برای کم شدن این ترس آمیخته با شرم...برای نفس راحت... هرچند به نظر غیرممکن است... تونیک و شالم را با پیراهن آستین بلندی عوض میکنم و شال و چادر را بالای سرم میگذارم. روی تخت دراز میکشم و پتو را تا بالای سرم میآورم. اینجا،تنها مکانی است که بغض اجازه ی سر باز کردن دارد. بیرون از این اتاق جایی برای اشک نیست و این را خوب،باید بفهمم. صدای قدم هایی میآید،با ترس بلند میشوم و اشک هایم را پاک میکنم. به در خیره میشوم تا به محض تکان خوردن دستگیره اش،جیغ بکشم.🌷🌷🌷🌷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨امام صادق علیه‌السلام فرمودند: مقرّ خلافت و حکومت حضرت شهر کوفه است و مجلس حُکم و قضاوتش مسجد اعظم آن، و بَیت‌ُالمال و مَحّل سکوُنت ایشان مسجد سهله خواهد بود.✨ موضوع: ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸