eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.4هزار عکس
6.5هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
بر دیده‌ی از غمِ ترِ مسلم صلوات بر دخترِ غم پرورِ مسلم صلوات بر بی کسیِ محمّد و اِبراهیم بر لاله‌های پرپرِ مسلم صلوات             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌴 🌴 🌴 مسجد كوفه پر از جمعيّت مى شود; همه مى خواهند ببينند كه چه خبر شده است. امير كوفه (نُعمان) به بالاى منبر مى رود و چنين مى گويد: اى مردم! به سوى فتنه ها نرويد كه باعث ريخته شدن خون هاى زيادى خواهد شد! با كسانى كه با ما جنگ نكنند، كارى نداريم; امّا اگر آنان دست به شمشير ببرند، ما هم تا پاى جان با آنها به جنگ خواهيم پرداخت. مثل اين كه زياد جاى نگرانى نيست; چرا كه سياست امير كوفه همان سياست حفظ آرامش است. گوش كن! يك نفر از ميان جمعيّت بلند شده است و با صداى بلند امير كوفه را خطاب قرار مى دهد و چنين مى گويد: "اى امير كوفه! اين فتنه اى كه كوفه را آشفته كرده است، جز با شمشير پايان نمى گيرد، اين سخن تو نشانگر ضعف توست". خدايا! اين كيست كه چنين گستاخانه سخن مى گويد؟! او عبد الله حَضرَمى است كه از طرفداران سرسخت يزيد است; او از اينكه دوستان مسلم در اين شهر به آزادى، رفت و آمد مى كنند، سخت غضبناك شده است. به راستى امير كوفه جواب او را چگونه خواهد داد؟ آيا سخن او را خواهد پذيرفت؟ آيا او دستور حمله به مسلم و دستگيرى او را خواهد داد؟ امير كوفه جواب مى دهد: "من اطاعت از خدا را بيشتر از معصيت خدا دوست دارم". چون سخن او به اينجا مى رسد، از منبر پايين مى آيد و به سوى قصر خود مى رود. خواننده محترم! دلم مى خواهد، روى اين سخن امير كوفه خوب فكر كنى. اين يك سند تاريخى بسيار مهم است. آرى، فضاى عمومى كوفه به گونه اى آماده شده است كه امير كوفه هم مى داند كه اگر براى مقابله با مسلم و ياران او اقدامى انجام دهد، معصيت خدا را نموده است. اين يك برگ برنده در دست مسلم است. در واقع اين سخن امير كوفه نشان دهنده اين است كه مسلم و يارانش به يك حركت فرهنگى دست زده اند و تا حدود زيادى در اين كار موفّق بوده اند.🏴🏴🏴🏴 <========●●●●●========> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef <==≈=====●●●●●========>
┄┅─✵💔✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان 🌹❤️🇮🇷🇮🇷🏴🏴
💔الا ای صاحب قلبم کجایی⁉️ 🏴محرم شد نمی خواهی بیایی⁉️ ◾️هوای شال مشکی عزایت دل زار مرا کرده هوایی💔             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @hedye110
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ به حضرت زهرا سلام الله علیها و امیرالمؤمنین علیه السلام يَا أَبَا الْحَسَنِ، يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، يَا عَلِىَّ بْنَ أَبِى طالِبٍ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🦋🦋 يا فاطِمَةُ الزَّهْراءُ، يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ، يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ، يَا سَيِّدَتَنا وَمَوْلاتَنا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكِ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكِ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعِي لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @hedye110
لبخند میزنم:بی بال صدای آیفون میآید. با خنده میگوید:این دیگه مانیعه،نه؟ نگاهی به صفحه ی آیفون میکنم:آره :_پس من رفتم،خداحافظ :+خداحافظ مسیح وارد آسانسور میشود. در را میبندم و به طرف آشپزخانه میروم.فاطمه چادرش را درآورده و پشت میز نشسته است. قبل از اینکه چیزی بگوید،سریع میگویم:فاطمه،جون من گل گی بمونه واسه بعد.. الان اصلا وقت نداریم. دیروز باید همه ی این کارا رو میکردم ولی مریضی مسیح،برنامه هامو بهم ریخت.. فاطمه لبخند میزند :+مسیح؟!اصلا فکر نمیکردم اینقدر نگرانش بشی... دیروز که زنگ زدی و گفتی بعد از خوردن داروهاش تبش پایین نیومده، صدات جوری میلر زید که گریه ام گرفت. سرم را پایین میاندازم :+ نیکی!ببینمت!لرزیده دلت،آره؟؟ در چشمانش خیره میشوم. :_چی میگی فاطمه؟! فاطمه،لبخندی میزند که معنایش را نمیفهمم . :+مهم نیست،فراموشش کن.آماده شو بریم لباسهایم را عوض میکنم و کلید و کیف پولم را داخل کیف بزرگی میاندازم و با فاطمه از خانه بیرون میرویم. ★ با خنده،وارد خانه میشوم. خسته و کوفته،وسایل را وسط سالن روی زمین میگذارم و خودم هم همانجا مینشینم. فاطمه پشت سرم میآید،درحالی که روبان بادکنکها را در دست گرفته. کنارم روی زمین مینشیند و یکباره،همه ی روبانها را رها میکند! بادکنکها به سمت سقف اوج میگیرند و کنار هم،ستاره های رنگارنگ آسمان سفید خانه میشوند! بلند میشوم و کش چادرم را از دور سرم باز میکنم. فاطمه،روی پارکتها دراز میکشد. :_پاشو فاطمه،پاشو کلی کار داریم.. :+وای نیکی کشتی منو...من نمیدونستم اینقدر سخت پسندی...کاش یه کم از این وسواسات رو تو انتخاب شوهر استفاده میکردی. اخم میکنم. :_مسیح خیلی هم خوبه! فاطمه سریع بلند میشود و با شیطنت میگوید :+دیدی درست گفتم،دلت لرزیده... سرم را پایین میاندازم. یکدستی خوردم! فاطمه از صبح چند بار سیع کرد از زیر زبانم بکشد اما نتوانست..ولی اینبار ،اعتراف کردم. نمیخواهم شکستم را باور کنم. :_چی میگی،چه ربطی داره؟ :+ربطش اینه که قبلا هروقت میگفتم شوهرت،میگفتی شوهرم نیست.. اما اینبار... ادامهی جمله اش را از چشمانش میخوانم. راست میگوید.من عوض شده ام.اینقدر نگرانش شدن،به فکرش بودن، دغدغه اش را داشتن... اگر نشانه ی علاقه نیست،پس... سرم را تکان میدهم. :_ول کن این حرفا رو..پاشو جمع کنیم اینا رو از وسط.. کلی کار داریم. فاطمه،لبخند خاصی میزند :+ چشم خانم آریا برق از تنم میگذرد. بابا نخواست که آریا باشد.اما حالا من چه بخواهم،چه نخواهم همسر مسیح آریا هستم، ! به کمک فاطمه،دستی به سر و روی خانه میکشم. به مامان و زنعمو زنگ میزنم و برای شام دعوتشان میکنم.به مانی هم زنگ میزنم تا سر راه کیکی که سفارش داده ام از قنادی بگیرد. 🎗🎗🎗🎗🎗🎗 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
فاطمه نگاهی به کمدم میاندازد. :+چی میخوای بپوشی؟ جلو میروم و کنارش به لباسها نگاه میکنم. :_این چطوره؟ و پیراهن بلندِصورتی روشنم را بیرون میکشم. فاطمه نگاهی میاندازد. +:این خیلی گشاده تو تنت نیکی :_این چطوره؟ پیراهن بلند و ساده ام را بیرون میآورد. :_نه،مامانم از این لباسم متنفره. فاطمه میخندد. :+به این خوشگلی! شانه بالا میاندازم. مردد و مستأصل به لباسها نگاه میکنیم. ناامیدانه میگویم :_فکر نکنم چیزی پیدا بشه..کاش لباس میخریدم. فاطمه نگاهی به ته کمد میاندازد. چشمانش برق میزنند. :+پیدا کردم! ★ سینی چای را به طرف مامان و زنعمو میگیرم. مامان کت قرمز و شلوار و شومیز مشکی پوشیده. موهای لخت و هالیایت شده اش را از بالای سرش بافته و یک طرف شانه اش انداخته. شیک و دلنشین.مثل همیشه! زنعمو هم کت و دامن کاربنی خوشدوختی به تن کرده که حسابی به او میآید. ،. موهای طلایی و مجعدش را آزاد،روی شانه هایش ریخته و آرایشِ ساده اش او را دلرباتر کرده زنعمو فنجان چای را از سینی برمیدارد و خریدارانه نگاهم میکند:مرسی عروس خوشگلم. لبخند میزنم:نوشجان مامان هم فنجانش را برمیدارد و تشکر میکند. صدای در میآید.آیفون را برمیدارم. مسیح پر انرژی میگوید:سلام حاج خانم! بدون هیچ حرفی دکمه را میزنم و بلند میگویم:مسیح اومد. مانی سریع کلیدهای برق را پشت سر هم میزند و خانه،تاریک میشود. سینی را روی کابینت میگذارم و با عجله از کنار بابا که با تلفن صحبت میکند میگذرم. آباژور اتاق را روشن میکنم و یکبار دیگر خودم را در آینه برانداز میکنم. پیراهن بلندِ سفید پوشیده ام که از کمر به پایین راسته است و بالای کمرش کمی تنگ. یقه بسته است و آستین هایش ساتنِ حریر، اما آستر ها،دست ها را محفوظ نگه میدارد. روی یقه و کمر و سرآستینهایش گلدوزیهای رنگی دارد. قبل از ازدواج با مسیح،با فاطمه این پیراهن را خریدم،اما بعد از خر یدنش پشیمان شدم،به قول َ فاطمه" به درد تازه عروسِ تازه میخورد و من حالا،یک تازه عروسم میخورد .. شال قرمزم را لبنانی سه گوش سر کرده ام. چشمانم را میبندم و نفس عمیقی میکشم. آماده ام. انگار همه چیز خوب است. مانی صدایم میزند. صلواتی زیر لب میفرستم،نفس عمیقی میکشم و از اتاق بیرون میروم. همه،جلوی در منتظرند. به کمک مانی،کیک را از جعبه اش بیرون میآورم ،آن را روی دستانم میگیرم و به طرف بقیه میروم. 💜💜💜💜💜 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
صدایِ کربلا ۱.mp3
10.82M
۱ 🏴 ▪️مسیرِ حرکت امام تا رسیدن به ماجرای کربلا، یک مسیر جغرافیایی با اتفاقاتی در بستر تاریخ نیست! - تمام حوادث کربلا، از ابتدای تشکیل نطفه‌ی آن تا امروز که هنوز در تاریخ زنده و منشاء اثر است، در درونِ شخصِ شما درحال تکرار است! ▪️آیا شما این تکرار را می‌بینید، و قادر به ادراکش هستید؟ - آیا ماجرای کربلا در انتخابها، ارتباطها، افکار و رفتار شما، منشاء اثر هست؟ 🎧صدای کربلا را همه نمی‌شنوند!             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸