🔘 داستان کوتاه
روزگاری "مردی فاضل" زندگی میکرد.
او هشتسال تمام مشتاق بود "راه خداوند" را بیابد؛ او هر روز از دیگران جدا میشد و "دعا" میکرد تا روزی با یکی از اولیای خدا و یا مرشدی آشنا شود.
یک روز همچنان که دعا میکرد، "ندایی" به او گفت بهجایی برود.
در آن جا مردی را خواهد دید که راه "حقیقت و خداوند" را نشانش خواهد داد.
مرد وقتی این ندا را شنید، بیاندازه "مسرور شد" و به جایی که به او گفته شده بود، رفت.
در آن جا با دیدن مردی "ساده، متواضع و فقیر" با لباسهای مندرس و پاهایی خاک آلود، "متعجب" شد.
مرد آن اطراف را کاملاً نگاه کرد اما کس دیگری را ندید.
بنابراین به مرد فقیر رو کرد و گفت:
"روز شما به خیر"
مرد فقیر به آرامی پاسخ داد:
"هیچوقت روز شری نداشتهام."
پس مرد فاضل گفت:
"خداوند تو را خوشبخت کند."
مرد فقیر پاسخ داد:
"هیچگاه بدبخت نبودهام."
تعجب مرد فاضل بیشتر شد:
"همیشه خوشحال باشید."
مرد فقیر پاسخ داد:
"هیچگاه غمگین نبودهام."
مرد فاضل گفت: "هیچ سر درنمیآورم."
خواهش میکنم بیشتر به من توضیح دهید."
مرد فقیر گفت:
" با خوشحالی اینکار را میکنم.
تو روزی خیر را برایم آرزو کردی! درحالیکه من هرگز "روز شری" نداشتهام، زیرا در همهحال، خدا را "ستایش" میکنم.
اگر باران ببارد یا برف، اگر هوا خوب باشد یا بد، من همچنان خدا را "میپرستم."
اگر تحقیر شوم و هیچ انسانی دوستم نباشد، باز خدا را ستایش میکنم و از او "یاری" میخواهم بنابراین هیچگاه روز شری نداشتهام.
تو برایم خوشبختی آرزو کردی در حالیکه من هیچوقت بدبخت نبودهام زیرا همیشه به درگاه خداوند "متوسل" بودهام و میدانم هرگاه که خدا چیزی بر من نازل کند، آن بهترین است و با خوشحالی هر آنچه را برایم پیشبیاید، میپذیرم.
"سلامت یا بیماری، سعادت یا دشمنی، خوشی یا غم، همه هدیههایی از سوی خداوند هستند."
* تو برایم خوشحالی آرزو کردی، در حالیکه من هیچگاه غمگین نبودهام زیرا "عمیقترین آرزوی قلبی من،" زندگیکردن بنا بر "خواست و ارادهی خداوند" است.*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ســــــــــاعـــــت 🕗👈 8
ساعت عاشقــــــــی با امام رئوف😭😭
🌼 بہ وقت امام هشتـــــم🌼
اللهم 🌸
صل علیٰ 🌸
عليِ بْنِ موسَی 🌸
الرِضَا المرتضیٰ الاِمامِ 🌸
التَّقيِ النَّقي و حُجَّتكَ 🌸
عَلی مَنْ فَوقِ الاَرض 🌹
ومَن تَحتَ الثَّريٰ 🌹
الصِّديقِ 🌹
الشهید🌹
صَلاةً 🌹
كَثيرةً تامَّةً 🌹
زاكيةً مُتَواصِلةً 🌸
مُتَواتِرَة ًمُتَرادِفة
كَأَفْضَل ما صَلَّيْتَ عَلى🌸
أَحَدٍ مِن اَوْليائِك. 🌸
صلوات الله علیک 🌸
و علی آبائك 🌸
وأوﻻدك🌸
🤲 التماس دعای فرج و شهادت یا علی مددی🤲
🍃
357_16541538445808.mp3
18.96M
من لایق عالی ترین ها هستم
فایلی فوقالعاده حتما گوش کنید...
👤#سیدمحمدعرشیانفرhttps://eitaa.com/heesekhob
☑️تا خدا چه بخواهد...
خدا همان چیزی را برایمان رقم می زند که خودمان بخواهیم..
هر آن چه که خودمان انتخاب کنیم وارتعاش آن را بفرستیم خلقت هستی ما را در همان مسیر قرار می دهد...
زیرا او که خالق ماست قدرت اراده را به ما داده ودر کار ما جز مواردی که خودش وحکمتش بخواهد دخالت نمی کند...
پس چیزهای خوب وخدایی را انتخاب کنیم تا حمایت عالی از جانب خدا وخلقت هستی داشته باشیم...
👤#دکتر_الهی_قمشهای
❀࿐❀࿐❀࿐❀࿐❀
─┅─═ঊঈ🤍ঊঈ═─┅─
💛✨💛
✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
روزی واعظی به مردمش می گفت:
«ای مردم!
هر کس دعا را از روی اخلاص بگوید،
می تواند از روی آب بگذرد،
مانند کسی که در خشکی راه میرود.»
جوان ساده و پاکدلی که خانه اش در خارج
از شهر بود و هر روز می بایست از رودخانه
می گذشت ، در پای منبر بود.
چون این سخن از واعظ شنید،
بسیار خوشحال شد.
هنگام بازگشت به خانه، دعا گویان، پا بر
آب نهاد و از رودخانه گذشت...
روزهای بعد نیز کارش همین بود و در دل
از واعظ بسیار سپاسگزاری می کرد.
آرزو داشت که هدایت و ارشاد او را جبران کند.
روزی جوان واعظ را به منزل خویش دعوت
کرد، تا از او به شایستگی پذیرایی کند.
واعظ نیز دعوت جوان پاکدل را پذیرفت و با
او به راه افتاد.
چون به رودخانه رسیدند، جوان "دعا" گفت
و پای بر آب نهاد و از روی آن گذشت، اما
واعظ همچنان برجای خویش ایستاده بود و
گام بر نمی داشت...
جوان گفت: "ای بزرگوار!
تو خود، این راه و روش را به ما آموختی و
من از آن روز چنین میکنم، پس چرا اینک
بر جای خود ایستاده ای،
دعا را بگو و از روی آب گذر کن!"
واعظ ، آهی کشید و گفت:
«حق ، همان است که تو می گویی،
اما دلی که تو داری، من ندارم!
🎍〰〰〰〰〰〰🎍
💗✨💗
از کسانی که از من "متنفرند"
"ممنونم" آنها "مرا قویتر میکنند"
از کسانی که مرا "دوست دارند"
"ممنونم" آنان "قلب مرا بزرگتر میکنند".
از کسانی که مرا "ترک میکنند"؛
"ممنونم" آنان به من "میاموزند"
که "هیچ چیز تا ابد ماندنی نیست"..
از کسانی که با من "میمانند"؛
"ممنونم" آنان به من معنای
واقعی" دوست"را نشان میدهند.. 🦋
" کوروش بزرگ "
🎍〰〰〰〰〰〰🎍