eitaa logo
کانال شکر گذاری و حس خوب 🌹🍃
7هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
5.8هزار ویدیو
169 فایل
برای ثبت بهترین حس های خوب با ما همراه باشید🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
*بهرام گرامی ، معروف به "بهرام قصاب" ، میلیاردر ایرانی که بزرگترین کوره آجر پزی خصوصی  در منطقه "تمبی" مسجدسلیمان را با‌ بیش از 200 هزار سفال و آجر ، وقف خیریه کرده است ...* *او داستان جالبی از زمانی که در فقر زندگی کرده است ، بازگو می‌کند .* *می‌گويد : من در خانواده‌ای بسیار فقیر و در روستای "گلی خون" در حوالی "پاگچ امام رضا" زندگی می‌کردم .* *هنگامی که از بچه‌های مدرسه خواستند که برای رفتن به اردو یک ریال با خود بیاورند ، خانواده‌ام به رغم گریه‌های شدید من ، از پرداخت آن عاجز ماندند .* *یک روز قبل از اردو ، در کلاس به یک سؤال درست جواب دادم و معلمِ من که از اهالی "کلگیر" بود و از وضعیت فقرِ خانواده ما هم آگاه بود ، به عنوان جایزه به من یک ریال داد و از بچه‌ها خواست برایم کف بزنند . غم وغصه من ، تبدیل به شادی شد و به سرعت با همان یک ریال در اردوی مدرسه ثبت نام کردم .* *دوران مدرسه تمام شد و من بزرگ شدم و وارد زندگی و کسب و کار شدم و به فضل پروردگار ، ثروت زیادی هم به دست آوردم و بخشی از آن را وارد اعمال خیریه نمودم . در این زمان به یاد آن «معلم کلگیری» افتادم و با خود فکر می‌کردم که آیا آن یک ریالی که به من داد ، صدقه بود یا جایزه ؟!* *به جواب این سئوال نرسیدم و با خود گفتم : نیتش هرچه که بود ، من را خیلی خوشحال کرد و باعث شد دیگر دانش آموزان هم نفهمند که دلیل واقعی دادن آن یک ریال چه بود .* *تصمیم گرفتم که او را پیدا کنم و پس از جستجوی زیاد ، او را  در بازار "نمره یک" یافتم . در زندگی سختی به سر می‌برد و قصد داشت که از آن مکان هم کوچ کند .* *بعد از سلام و احوال پرسی به او گفتم : "استاد عزیز ، تو حق بزرگی به گردن من داری" . او گفت : "من اصلاً به گردن کسی حقی ندارم" . من داستان کودکی خود را برایش بازگو نمودم و او به سختی به یاد آورد و خندید و گفت : "لابد آمده‌ای که آن یک ریال را به من پس بدهی" ؟ گفتم : " آری"  و با اصرار زیاد ، او را سوار بر ماشین خود کردم و به سمت یکی از ویلاهایم در "چم آسیاب" به راه افتادم .* *هنگامی که به ویلا رسیدم ، به استادم گفتم : "استاد ، این ویلا و این ماشین را باید به جزای آن یک ریال از من قبول کنی و مادام العمر هم حقوق ماهیانه ای نزد من خواهی داشت" . استاد که خیلی شگفت زده شده بود گفت : "اما این خیلی زیاد است" .* *من گفتم : "به اندازه آن شادی و سروری که در کودکی در دل من انداختی نیست" . من هنوز هم لذت آن شادی را در درونِ خودم احساس می‌کنم‌ ...* *مرد شدن‌ ، شاید تصادفی باشد ،  ولی مرد ماندن و مردانگی ، کار هر کسی نیست !* *ﻫﻤﻪ ﻣﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﺷﻮﻧﺪ ...* *اما ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ "ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ" باشند .* *که ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﯼ ﯾﮏ ﻣﻬﺎﺭت است .* 🌸🍃👇 ﻭ اما ﺑﺨﺸﻨﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ ..
─═ঊঈ داستان کوتاه ঊঈ═─ بخونید ارزش خوندن داره...👇👇 نزدیکی‌های عید بود من تازه معلم شده بودم و اولین حقوقم را گرفته بودم. صبح بود رفتم به آب انبار، تا برای شستن ظروف صبحانه آب بیاورم. از پله‌ها بالا آمدم که صدای خفیف هق هق گریه ی مردانه‌ای را شنیدم. از هر پله که بالاتر می‌آمدم، صدا بلندتر و بلندتر می‌شد. صدای پدر بود .مادر هم او را آرام می‌کرد. می‌گفت آقا خدا بزرگ است ..خدا نمی‌گذارد ما پیش بچه‌ها کوچک شویم .فوقش به بچه‌ها عیدی نمی‌دهیم. اما پدرم گفت: خانوم نوه‌های ما در تهران بزرگ شدند و از ما انتظار دارند. نباید فکر کنند که ما... حالا دیگر ماجرا روشن‌تر از این بود که بخواهم دلیل گریه‌های پدر را از مادر بپرسم. دست کردم توی جیبم ۱۰۰ تومان بود که کل پولی که از مدرسه به عنوان حقوق معلمی گرفته بودم. روی گیوه‌های پدرم گذاشتم و خم شدم و گیوه‌های پر از خاکی را که هر روز در زمین زراعی همراه با مادر کار می کرد را بوسیدم. آن سال همه خواهر و برادرهایم از تهران آمدند مشهد. با بچه‌های قد و نیم قدشان. پدر به هر کدام از بچه‌ها و نوه‌ها ۱۰ تومان عیدی داد و ۱۰ تومان هم ماند که آن را به عنوان عیدی به مادر داد. اولین روز بعد از تعطیلات بود. چهاردهم فروردین که رفتم سر کلاس. بعد از کلاس، آقای مدیر با کراوات نویی که به خودش آویزان کرده بود، به نزدم آمد و گفت که کارم دارد و باید بروم. به اتاقش رفتم. بسته‌ای از کشوی میز خاکستری رنگ کهنه گوشه اتاق درآورد و به من داد. گفتم: این چیست؟ گفت باز کنید، می‌فهمید. باز کردم ۹۰۰ تومان پول نقد بود. گفتم: این برای چیست؟ گفت: از مرکز آمده است. در این چند ماه که شما اینجا بودی، بچه‌ها رشد خوبی داشتند. برای همین من از مرکز خواستم تشویقت کنند. راستش نمی‌دانستم که این چه معنی می‌تواند داشته باشد. فقط در آن موقع ناخودآگاه به آقای مدیر گفتم: این باید هزار تومان باشد، نه ۹۰۰ تومان. مدیر گفت: از کجا می‌دانی؟ کسی به شما چیزی گفته؟ گفتم: نه، فقط حدس می‌زنم. همین. در هر صورت مدیر گفت: که از مرکز استعلام می‌گیرد و خبرش را به من می‌دهد. روز بعد همین که رفتم اتاق معلم تا آماده شوم بروم برای رفتن به کلاس، آقای مدیر خودش را به من رساند و گفت: من دیروز بعد از رفتن شما استعلام کردم. درست گفتی، هزار تومان بود. ۱۰۰ تومان آن را کسی که بسته را آورده بود برداشته بود، که خودم رفتم از او گرفتم. اما برای دادنش یک شرط دارم. گفتم: چه شرطی؟ گفت: بگو ببینم از کجا این را می‌دانستی؟ گفتم: هیچ، فقط شنیده بودم که خدا ۱۰ برابر کار خیرت را به تو برمی‌گرداند.گمان کردم شاید درست باشد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5794253809672786948.mp3
33.9M
✨چله جوشن کبیر شرح اشراقی بر اسامی پروردگار 💎 فراز سی‌ و هشتم پناهگاه الهی 🌅«یا مَن لامَفَرَّ إِلا إِلَیهِ» هیچ مقصدی به‌جز خداوند برای فرار بندگان نیست 🌅«یا مَن لا مَفْزَعَ إِلا إِلَیهِ» هیچ جان‌پناهی امن‌تر از درگاه الهی نیست 🌅«یا مَن لا مَقْصَدَ إِلّا إِلَیهِ» هیچ مقصدی به‌جز درگاه الهی وجود ندارد 🌅«یا مَن لا مَنْجَى مِنْهُ إِلّا إِلَیهِ» هیچ راه نجاتی برای بندگان به‌جز خداوند نیست 🌅«یا مَن لا یُرْغَبُ إِلّا إِلَیهِ» هیچ اشتیاقی بالاتر از شوق دوستی با پروردگار نیست 🌅«یا مَن لا حَوْلَ و لا قُوَّةَ إِلّا بِه» هیچ توان و قدرتی بالاتر از خداوند نیست 🌅«یا مَن لا یُستَعَانُ إِلّا بِه» هیچ یاری‌رسانی جز خداوند برای بندگان نیست 🌅«یا مَن لا یُتَوَکَّلُ إِلّا عَلَیْه» هیچ جایگاهی برای توکل به‌غیر از خداوند نیست 🌅«یا مَن لا یُرجَى إِلّا هُو» هیچ امیدی جز امید به پروردگار برای بندگان نیست 🌅«یا مَن لا یُعبَدُ إِلّا هُو» هیچ ستایشی جز برای پروردگار شایسته نیست
یه قصه شیرین😍 برای کودک دلبند شما😊🌸🍃