زیارت+عاشورا+با+صدای+علی+فانی.mp3
28.44M
#زیارت_عاشورا
#علی_فانی
⏰کمتر از دوازده دقیقه وقتتون رو نمیگیره است
چقدر خوبه در حال انجام کارهای روزانه گوشیمونو روشن کنیم و یک زیارت عاشورا بخونیم😍😊
☺️ یه تمرین بدیم اول صبحی
✅ برای این که ذهن تون و آروم کنید
روزانه به مدت چند دقيقه تمام حرفهاى درون #ذهن خودتون و بنويسيد و اونا رو بخونید
🥶 تمام گفتگوهای ذهنی خود، تمام شکایتها، همه نگرانیها و اضطرابها رو بنویسید و سپس بعد از چند روز اونا رو بخونید
حتما امتحان کنید🔥
با این کار کم کم دست از نشخوار ذهنی برداشته و آرامش بیشتری خواهید داشت😃
ماه رجب ۵.mp3
13.1M
🌙مجموعه ویژه #ماه_رجب ۵
#استاد_انصاریان
#استاد_شجاعی
#استاد_دینانی
در روایات آمده؛
عدهای در جهنم چند سال زحمت میکشند و طول میکشد، خود را از جهنم به زحمت خارج کنند، اما کمی بالا که میآیند چند مأمور عذاب دوباره آنها را در آتش سوق میدهند.
※ این افراد در دنیا چگونه زیستند؟
🌹🤲 وقتی دعا میکنی
به این فکر نکن که چقدر
خواسته های تو ناممکن است ...🌼🌻✨
🌹🤲 تو فقط دعا کن
و باور داشته باش 🌼🌻✨
که اگر خدا بخواهد
هر ناممکنی،ممکن میشود 🤍✨🌟
🌼🌻✨ #خدایا_شـکرت
🌕 ناممکن های زندگی تون ممکن 🤲
🌕 روزتون پر برکت 🤲
✨
🔴 هماهنگی دل با زبان
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرحیم
حضرت لقمان كه معاصر حضرت داوود بود ، در ابتداي كارش بنده يكي از مماليك بني اسرائيل بود .
روزي مالكش آن جناب رابه ذبح گوسفندي امر فرمود و گفت : بهترين اعضايش را برايم بياور .
لقمان گوسفندي كشت و دل و زبانش را بنزد خواجه و مالك خود آورد . پس از چند روز ديگر خواجه اش گفت : گوسفندي ذبح كن و بدترين اجزايش را بياور .
لقمان گوسفند كشت و دل و زبانش را بنزد خواجه و مالك خود آورد .
خواجه گفت : به حسب ظاهر اين دو نقيض يكديگرند ! !
لقمان فرمود : اگر دل و زبان با يكديگر موافقت كنند بهترين اعضاء هستند ، اگر مخالفت كنند بدترين اجزاست . خواجه را از اين سخن پسنديده افتاد و او را از بندگي آزاد كرد.
طرائق الحقائق ج 1 ص 336
#داستانک 📚
چند نفری که در جستجوی آرامش و رضایت درون بودند، نزد یک استاد رفتند و از او پرسیدند: «استاد شما همیشه یک لبخند روی لبتان است و به نظر ما خیلی آرام و خشنود به نظر میرسید. لطفاً به ما بگویید که راز خشنودی شما چیست؟»
استاد گفت: «بسیار ساده! من زمانی که دراز میکشم، دراز میکشم. زمانی که راه میروم، راه میروم. زمانی که غذا میخورم، غذا میخورم.»
این چند نفر عصبانی شدند و فکر کردند که استاد آنها را جدی نگرفته است. به او گفتند: «تمام این کارها را ما هم انجام میدهیم, پس چرا خشنود نیستیم و آرامش نداریم؟»
استاد به آنها گفت: «زیرا زمانی که شما دراز میکشید به این فکر میکنید که باید بلند شوید، زمانی که بلند شدید به این فکر میکنید که باید کجا بروید، زمانی که دارید میروید به این فکر میکنید که چه غذایی بخورید. فکر شما همیشه در جای دیگر است و نه در آنجایی که شما هستید! زمان حال، تقاطع گذشته و آینده است و شما در این تقاطع نیستید بلکه در گذشته و یا آینده هستید. به این علت است که از لحظههایتان، لذت واقعی نمیبرید زیرا همیشه در جای دیگر سیر میکنید و حس میکنید زندگی نکردهاید و یا نمیکنید.»
1_1954080682.mp3
3.25M
استاد #عباسمنش
✅ هدف داری ولی دنبال یه راه عجیب میگردی واسه رسیدن بهش⁉️
همه اون چیزایی که برای رسیدن به هدفت میخوای همین الان پیشته
✨
حکیمی جعبهاى بزرگ پر از مواد غذایى و سکه و طلا را به خانه زنى با چندین بچه قد و نیم قد برد.
زن خانه وقتى بستههاى غذا و پول را دید شروع کرد به بدگویى از همسرش و گفت:
شوهر من آهنگرى بود که از روى بىعقلى دست راست و نصف صورتش را در یک حادثه در کارگاه آهنگرى از دست داد و مدتى بعد از سوختگى علیل و از کار افتاده گوشه خانه افتاد تا درمان شود.
وقتى هنوز مریض و بىحال بود چندین بار در مورد برگشت سر کارش با او صحبت کردم ولى به جاى اینکه دوباره سر کار آهنگرى برود مىگفت که دیگر با این بدنش چنین کارى از او ساخته نیست و تصمیم دارد سراغ کار دیگر برود.
من هم که دیدم او دیگر به درد ما نمىخورد برادرانم را صدا زدم و با کمک آنها او از خانه و دهکده بیرون انداختیم تا لااقل خرج اضافى او را تحمل نکنیم.
با رفتن او ، بقیه هم وقتى فهمیدن وضع ما خراب شده از ما فاصله گرفتند و امروز که شما این بستههاى غذا و پول را برایمان آوردید ما به شدت به آنها نیاز داشتیم.
اى کاش همه انسانها مثل شما جوانمرد و اهل معرفت بودند!
حکیم تبسمى کرد و گفت: حقیقتش من این بستهها را نفرستادم. یک فروشنده دورهگرد امروز صبح به مدرسه ما آمد و از من خواست تا اینها را به شما بدهم و ببینم حالتان خوب هست یا نه!؟ همین!
حکیم این را گفت و از زن خداحافظى کرد تا برود.
در آخرین لحظات ناگهان برگشت و ادامه داد: راستى یادم رفت بگویم که دست راست و نصف صورت این فروشنده دوره گردهم سوخته بود.