✍🏻🍃
#مثنوی یک قصهای دارد بس زیبا و ارزشمند
حکایت یک گاو است که از صبح تا شب، توی یک جزیره سبزِ خوش آب و علف مشغول چراست. خوب میچرد، خوب میخورد، چاق و فربه میشود
اما شب تا صبح از نگرانی اینکه فردا چه بخورد، هرچه به تناش گوشت شده بود، آب میشود.
حکایت آن گاو، حکایت دل نگرانیهای بیخود ما آدمهاست.
حکایت همان ترسهایی است که هیچوقت اتفاق نمیافتد، فقط لحظههایمان را هدر میدهد.
یک روز چشم باز میکنی، به خودت میآیی، میبینی عمرت در ترس به آینده ای نامعلوم گذشته
و تو لذتی از روزهایت نبردی.
عادت کردهایم هر روز یک دل مشغولی پیدا کنیم.
یک روز غصه گذشته های دور و نزدیک رهایمان نمیکند، یک روز دلواپسی فردای نیامده..
خوب است گاهی، دلمان را به دریا بزنیم، توکل کنیم و امیدوار باشیم موج بعدی که میآید
ما را به جاهای خوب خوب میرساند.
باور کنید همان فکرش هم خوب است و شما را به جاهای خوب خوب میرساند.
هرلحظه به اتفاقات خوب زندگی بیاندیشیم