eitaa logo
کانال شکر گذاری و حس خوب 🌹🍃
7.1هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
5.8هزار ویدیو
169 فایل
برای ثبت بهترین حس های خوب با ما همراه باشید🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
💟یه بزرگی میگفت: من از این دنیا فقط اینو دریافتم که اونی كه بیشتر می گفت : "نمیدونم" بیشتر میدونست❗️ اونی كه "قویتر" بود كمتر زور میگفت❗️ اونی كه راحت تر میگفت "اشتباه كردم" اعتماد به نفسش بالاتر بود❗️ اونی که صداش آرومتر بود حرفاش با نفوذتر بود❗️ اونی كه خودشو واقعا دوست داشت بقیه رو واقعی تر دوست داشت❗️ اونی كه بیشتر "طنز" میگفت به زندگی جدی تر نگاه میكرد❗️
برای انسان نابینا شیشه و الماس فرقی ندارد اگر کسی قدرتان را ندانست فکر نکنید شیشه اید یقین بدانید که او نابیناست ...
چند نفر از پلی عبور میکردند که ناگهان دو نفر به داخل رودخانه خروشان افتادند... همه در کنار رودخانه جمع شدند تا شاید بتوانند به آنها کمک رسانند... ولی وقتی دیدند شدت آب آنقدر زیاد است که نمیتوان برایشان کاری کرد، به آن دو گفتند که امکان نجاتتان وجود ندارد! و شما به زودی خواهید مرد!!! در ابتدا آن دو مرد این حرف ها را نادیده گرفتند و کوشیدند که از آب بیرون بیایند اما همه دائما به آنها میگفتند که تلاشان بی فایده است و شما خواهید مرد!!! پس از مدتی یکی از دو نفر دست از تلاش برداشت و جریان آب او را با خود برد. اما شخص دیگر همچنان با حداکثر توانش برای بیرون آمدن از آب تلاش می کرد... بیرونی ها همچنان فریاد می زدند که تلاشت بی فایده هست... اما او با توان بیشتری تلاش میکرد و بالاخره از رودخانه خروشان خارج شد. وقتی که از آب بیرون آمد، معلوم شد که مرد نا شنواست. در واقع او تمام این مدت فکر می کرده که دیگران او را تشویق می کنند...!!! «ناشنوا باش وقتی همه از محال بودن آرزوهایت سخن میگویند»
از حاتم پرسیدند: بخشنده‌تر از خود دیده‌ای؟ گفت:آری! مردی که دارایی‌اش تنها دو گوسفند بود. یکی را شب برایم ذبح کرد. از طعم جگرش تعریف کردم. صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم کباب کرد. گفتند: تو چه کردی؟ گفت: پانصد گوسفند به او هدیه دادم. گفتند: پس تو بخشنده‌تری. گفت: نه! چون او هرچه داشت به من داد، اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم.
🔸دو فرشته مسافر ، برای گذراندن شب، در خانه یک خانواده ثروتمند فرود آمدند. این خانواده رفتار نا مناسبی داشتند و دو فرشته را به مهمانخانه مجللشان راه ندادند. بلکه زیر زمین سرد خانه را در اختیار آنها گذاشتند.فرشته پیر در دیوار زیر زمین شکافی دید و آن را تعمیر کرد. وقتی فرشته جوان از او پرسید چرا چنین کار را کرده، پاسخ داد: همه امور بدان گونه که می نمایند، نیستند! 🔸شب بعد این دو فرشته به منزل یک خانواده فقیر ولی بسیار مهمان نوازرفتند. بعد از خوردن غذایی مختصر زن و مرد فقیر، رختخواب خود را در اختیار دو فرشته گذاشتند. 🔸صبح روز بعد فرشتگان، زن و مرد فقیر را گریان دیدند، گاو آنها که تنها وسیله گذران زندگیشان بود، در مزرعه مرده بود. فرشته جوان عصبانی شد و از فرشته پیر پرسید: چرا گذاشتی چنین اتفاقی بیفتد؟ خانواده قبلی همه چیز داشتند و با این حال تو کمکشان کردی، اما این خانواده دارایی اندکی دارند و تو گذاشتی که گاوشان هم بمیرد! فرشته پیر پاسخ داد: وقتی در زیر زمین آن خانواده ثروتمند بودیم، دیدم که در شکاف دیوار کیسه ای طلا وجود دارد. از آنجا که آنان بسیار حریص و بددل بودند، شکاف را بستم و طلا ها را از دیدشان مخفی کردم. دیشب وقتی در رختخواب زن و مرد فقیهر خوابیده بودم، فرشته مرگ برای گرفتن جان زن فقیر آمد و من به جایش آن گاو را به او دادم! 🔸همه امور بدان گونه که نشان می دهند، نیستند و ما گاهی اوقات خیلی دیر به این نکته پی می بریم. 🔸پس به گوش باشید شاید کسی که زنگ در خانه تو را می زند فرشته ای باشد و یا نگاه و لبخندی که تو بی تفاوت از کنارش می گذری، آنها باشند که به دیدار اعمال تو آمده اند.
🔹درویشی با شاگرد خود دو روز بود که در خانه گرسنه بودند.  شاگرد شبی زاری کرد و درویش گفت: «صبور باش، فردا خداوند غذای چربی روزی ما خواهد کرد.» فردا صبح به مسجد رفتند. بازرگانی دیدند که در کاسه‌هایی عسل و بادام ریخته و به درویش‌های مسجد می‌داد. به هر یک از آنها هم کاسه‌ای داد.  درویش از بازرگان پرسید: «این هدیه‌ها برای چیست؟» 🔹بازرگان گفت: «هفت روز پیش مال‌التجاره عظیم و پرسودی از هندوستان در دریا می‌آوردم. به ناگاه طوفان عظیمی برخواست و ترسیدم. بادبان‌ها کم بود بشکند و خودم با ثروتم طعمه ماهی‌های دریا شویم. دست به دعا برداشته از خدا خواستم باد را فرو نشاند تا من به سلامت به ساحل برسم و صد درویش را غذایی شاهانه بدهم. دعای من مستجاب شد و باد خاموش شد و این نذرِ آن روز طوفانی است. ☀️درویش رو به شاگرد خود کرد و گفت: «ای پسر! یقین کن خداوند اگر بخواهد شکم من و تو را سیر کند، طوفانی چنین می‌فرستد بعد فرو می‌نشاند تا ما را شکم سیر کند. بدان دست او روزی رساندن سخت نیست.»
ما در دنیایی زندگی می‌کنیم که وقتی به یک کسی خوبی کردیم و خوبی کردیم و خوبی کردیم، روزی‌که یکهو خوبی نکنیم ما از نظر او آدم بدی هستیم! شما نمی‌توانید بگویید، من ده بار به یک کسی خوبی کردم، بار یازدهم که نخواستم یا نتوانستم کاری برایش انجام دهم چرا از نظر او من آدم بدی شدم؟ و چرا یک کسی که هیچ‌کاری برای آن شخص انجام نداده است در نظر او از من بهتر است؟ باید پذیرفت که این ویژگی انسان است! شما وقتی بچه همسایه‌تان را بیست دفعه نگه دارید و روز بیست‌و‌یکم بگویید من خودم وقت دکتر دارم و نمی‌توانم امروز بچه شما را نگه دارم،آن همسایه می‌تواند با شما بد شود در حالیکه با همسایه دیگر که هیچ‌وقت بچه‌اش را نگه نداشته است خوب است! آدمها را متوقع بار نیاورید که به قول معروف لطف بیش از حد یک روز می‌شود وظیفه!
1_7746593658.mp3
9.18M
🌱بخش سیزدهم کتاب صوتی شفای زندگی 📗
1_7791828703.mp3
26.23M
🌱بخش چهاردهم کتاب صوتی شفای زندگی 📗