eitaa logo
بـهـتـࢪیـن زیـنـت《حـجـاب》
984 دنبال‌کننده
10هزار عکس
4.2هزار ویدیو
177 فایل
شروط👈 @Sharayetcanal بیسیم چیمون👇 https://harfeto.timefriend.net/16622644184270 بیسیم چی📞 🌸خواهَࢪاا_خواهَࢪاا🌸 +مࢪڪز بگوشیم👂🏻 -حجاب!..🌱 حجابتونومُحڪَم‌بگیرید حتۍ،توۍفضاۍمجازۍ📱 اینجابچِه‌هابخاطِࢪِحفظِ‌چادُࢪِ ناموس‌شیعِه.. مۍزَنَن‌به‌خطِ دشمݩ
مشاهده در ایتا
دانلود
✨ موقع رفتن بهش گفتم: برو داداش،ولی برگـرد...🙃🍂 یه لبخندی زد و گفت: من دیگه برنمیگردم...😊✋🏻 گفتم:نزن این حرفو،تو بچه ڪوچیک داری...😔 یه دست زد به گردنش و گفت: این گردنو میبینے؟! ...💔😇 ✨🌱
💔 🌹🕊 سلیمانی 🌄 مرد عراقی به پسرش گفت برود دست حاج قاسم را ببوسد.😚 پسر رفت بین جمعیت، ولی نتوانست نزدیک حاجی بشود.☹️ وقتی حاج قاسم نشست توی ماشین 🚗، پدرش گفت: مردم عراق این قدر دوستت دارند که پدری به پسرش امر کرد بیاید دستت را ببوسد، ولی محافظ ها نگذاشتند.😔 حاجی از ماشین پیاده شد و خواست آنها را ببیند و پسر و پدرش را غرق بوسه کرد ☔️
💔 🌹🕊 سلیمانی 🌄 مرد عراقی به پسرش گفت برود دست حاج قاسم را ببوسد.😚 پسر رفت بین جمعیت، ولی نتوانست نزدیک حاجی بشود.☹️ وقتی حاج قاسم نشست توی ماشین 🚗، پدرش گفت: مردم عراق این قدر دوستت دارند که پدری به پسرش امر کرد بیاید دستت را ببوسد، ولی محافظ ها نگذاشتند.😔 حاجی از ماشین پیاده شد و خواست آنها را ببیند و پسر و پدرش را غرق بوسه کرد ☔️
🤍🥺 ‏🌿✨ بعد از نماز با دستش تسبیحات حضرت‌فاطمه زهرا‌(س) را می‌گفت. هنگام ذکر هم انگشت‌هایش را فشار می‌داد و در جواب چرایی این کار می‌گفت بندهای انگشت‌هایم را فشار می‌دهم تا یادشان بماند در قیامت گواهی دهند که با این دست ذکر خدا را گفته‌ام. 〈🕊⇦ ⇨🥀〉 ‌
💌 🔵شهید مدافع‌حرم ♨️از «سید طلا» تا «ننــــه» 🎙راوے: همسر شهید همه همرزمان سید محمد در سوریه🇸🇾 به او «سید طلا» می‌گفتند😇 چون هم اخلاقش واقعا طلا بود و هم دو تا دندانِ✌️🦷 با روکشِ طلایی‌رنگ داشت🎖 در عین آرامــــش و کم‌حرفی، بسیــــار شـــوخ‌طبــــع بــــود😃 و اگر کسی از او کمکی می‌خواست، محال بود دست رد به سینه‌اش بزند💞 آن‌گونه که فهمیده‌ام، گاهی که به رزمنده‌ها غذا نمی‌رسیده🍗 سیدمحمد همه آنهایی را که غــــذا نخورده بودند🤒 دور هــــم جمــــع می‌کــــرده و فوراً غذایی تدارک می‌دیده است🥫 به‌خاطر دستپخت خوب🧑‍🍳 و مدیریتش در این قبیل کارها🧮 دوستانی که با او صمیمی‌تر بوده‌اند، به‌شوخی‌به‌او«ننه»هم‌می‌گفته‌اند🧑‍🎄😁 ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
‍🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸 🌸🌼🌺🌼🌸 🌸🌼🌺 🌸 📨 🟣شهید مدافع‌حرم 💠عذرخواهی از یک جوان 🎙راوے: دوست شهید پیــــرمــــردی👨‍🦳 در مراسم شهادتِ حاج‌سعید، خیلــــی بی‌تابــــی می‌کــــرد پرسیدم ببخشیـــد پدرجــــان👋 شما چه‌کاره‌ی آقای طاهری هستی؟ گفتش کاره‌ای نیستم😊 ولی چندوقت پیش، آقاسعیــــد اومده بود دَم درِ خانه‌ی ما، در زده بود🚪 دیدم این آقاست به من گفت پسرت خونه است؟ گفتم بله گفتش میشــه صــداش کنیـــد⁉️ با خودم گفتم: این دیگه چی میخواد در‌ِ خونه‌ی ما🧐 بچه‌ام با حزب‌اللهی‌ها سروکار نــداره📿 بچه‌ی ما که ژیگولیــــه🤹 به پسرم گفتم: بابا برو دم در! یکی کارِت داره⛱ پسرم که اومد پایین، دوتایی‌شون پریدن تو بغل هم🫂 قبل از خداحافظی، یه هدیه هم داد به پسرم و رفت🎁 به پسرم گفتم: بابا ایشونو می‌شناختی؟ گفت: نَه بابا ولی چند روز پیــــش🌤 داشتم تو خیابون راه می‌رفتم ایشون با ماشینــــش عبور کرد🚗 آبِ زیرِ تایرِ ماشینش🌊 ریخــــت روی شلــــوار من👖 من یه دادی زدم و ناسزایی گفتم🤭 ماشینه ایستاد و ایشون اومد پایین!👣 وای بابا باورت نمیشه ولی نیم‌ساعت داشت از من عذرخواهی می‌کرد و می‌گفت: پسرم منو ببخش💔 پسرم من حواسم نبود! دیگه نگفت من یک چشم ندارم🧏‍♂ اصلا نصف اینور نمی‌بینم! بعد از عذرخواهی گفت: پسرم! میشه نشانی خونه‌تون رو بهم بدی🗺 با ترس و لرز دادم!😨 الان هم اومده بود در خونه🏡 برام یه شلوار جین هدیه آورده بود😘 "شهــ گمنام ــیـد"
💔 🌹🕊 سلیمانی 🌄 مرد عراقی به پسرش گفت برود دست حاج قاسم را ببوسد.😚 پسر رفت بین جمعیت، ولی نتوانست نزدیک حاجی بشود.☹️ وقتی حاج قاسم نشست توی ماشین 🚗، پدرش گفت: مردم عراق این قدر دوستت دارند که پدری به پسرش امر کرد بیاید دستت را ببوسد، ولی محافظ ها نگذاشتند.😔 حاجی از ماشین پیاده شد و خواست آنها را ببیند و پسر و پدرش را غرق بوسه کرد ☔️
💌👇 آقا سیدرضا به غیبت حساس بود☺️ یک روزبا دوستان مشغول صحبت🗣 از هر دری بودیم که یکی از دوستان از سیدرضا اجازه خواست تا مطلبی را بگوید.🙃 آن دوست ما قبل از صحبتش نگاهی👀 به اطراف انداخت و تا رفت صحبتش را شروع کند🍃 سید رضا مانعش شد و گفت: نمیخواهد بگویی...😇 همه تعجب😳 کرده بودیم لحظاتی بعد دوستمان از سید رضا پرسید: چرانگویم؟ 🤔 سیدرضا لبخندی😌 زد و گفت: قبل از صحبتت به اطراف نگاه کردی👀، حدس زدم بخواهی غیبت کسی را بکنی!😔 برای همین گفتم جلوی غیبتت را بگیرم🤫 همیشه به غیبت حساس بود😉 و به هر طریقی که می توانست مانع غیبت میشد.🌈✨ 🌹
📨 🌹شهید اگر در میان بیابان هم مانده بودیم، یک خوبش را هیچ‌وقت ترک نمی‌کرد؛ اول وقت! هیچ بهانه‌ای نمی‌توانست او را از خواندن نماز در اول وقت منصرف کند. حتی اگر در راه بودیم، می‌ایستاد و گوشه‌ای نمازش را می‌خواند. به یاد ندارم که حتی یک‌بار از این عهدی که با خودش کرده بود، غفلت و کوتاهی کند. گاهی با خودم فکر می‌کنم که و بهشت، شاید بهای همین و پیمان‌های محکم و قلبی است که هر کس بین خود و خدایش دارد.
موتور آرمان را دزدیده بودند. چند روز قبل از شهادتش دنبال وام بود تا برای خودش موتور بخرد؛ برای کمک هزینه هم می‌خواست انگشترش را بفروشد. هربار که قصد این کار را می‌کرد می‌گفت: دلم نمیاد این انگشتر رو بفروشم. به همه ضریح ها متبرکش کردم. آخر سر هم با انگشترش روضه ها را برای ما زنده کرد.💔